eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
444 دنبال‌کننده
36.5هزار عکس
12.1هزار ویدیو
188 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid شب بخیر 💐🌸💐🌸
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/tv/CLYtfv1JwWi/?igshid=sa0tj4gfj28r 21/4/1394 ت ش
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️
‍ ‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/tv/CLYtfv1JwWi/?igshid=sa0tj4gfj28r 21/4/1394 ت ش
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ ‍ ‍ 📚 | 🌻🌻 آوری این زندگی نامه جوانان رضوی 🌻🌻 💠 رهبر معظم انقلاب (مدظله العالی): اگر شهدای مدافع حرم نبودند ، اثری از حرم اهل بیت (ع) نبود.💠 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 📝معرفی شهید: قاسم (مهدی) غریب نام پدر: محمدرضا تاریخ تولد: 1361/01/01 محل تولد: گرگان - سیدمیران تاریخ شهادت: 1394/04/21 محل شهادت: سوریه - تدمر - کوههای پالمیرا طول مدت حیات: 33 سال فرزندان: دو فرزند پسر مزار مطهر: گلزار شهدای روستای سیدمیران ♻️زندگینامه در تاریخ یکم فروردین ماه سال 1361 در روستای سیدمیران به دنیا آمد . در سال 1379 رسماً به عضویت رسمی پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. 5 سال بعد در سال 1384 ازدواج کرد. شهید میگوید؛ روز دوشنبه پنجم ارديبهشت 1384 عقد كرديم. فرداي به او گفتم شما به حضرت عباس ارادت داري. من هم ارادت خاصي به (عج) دارم. مي‌توانم شما را مهدي صدا كنم. ايشان فكر كرد و گفت مهدي غريب! خيلي قشنگ است و از آن روز به بعد من ايشان را مهدي صدا كردم. حاصل زندگي مشتركمان دو است. متولد بهمن ماه 1386 و متولد اسفندماه 1388. 🌷مهدي در انتهاي همه مداحي‌‌هايش جمله «شهادت آرزومه» را زمزمه مي‌كرد و آخرش هم به اين مقام نائل شد. يادم است همسرم در يكي از جلسات گفت خواب ديده در بياباني است و (ع) به ايشان مي‌فرمايند: هل من ناصر ينصرني و آقا مهدي در جواب مي‌گويند: آقاجان من شما را ياري مي‌كنم و تنها نمي‌گذارم. اين با رفتن به جمع مدافعان حرم تعبير شد. او بعد از به شهر مقدس قم رفت و تا یک سال قبل از شهادت در این شهر زندگی می کرد. طی این سال ها او در میدان رزم با گروه های انحرافی و داخلی مجاهدانه جنگید تا این که یک خود را از دست داد و همچنین 4 به او اصابت نمود. بعد از شدن از ناحیه چشم، به توصیه پزشک که باید برای حفظ چشم دیگر مناطق مرطوب را برای ادامه کار انتخاب کند، وی به زادگاهش گلستان رفت و مدتی در سپاه استان و بعد از آن نیز به گردان های تکاور تیپ سپاه نینوا پیوست. ایشان سه بار داوطلبانه به سوریه رفت. اول جهت شناسایي منطقه دوم دو روز قبل از نوروز 1394 راهی شد و بعد از 45 روز بازگشت و سوم در تاریخ ۲۶ خرداد ماه برای همیشه با همسر و دو فرزندش خداحافظی😔 کرد و عازم سوریه شد. چگونگی شهادت: 24 ماه رمضان ساعت 12 شب با صداي تير‌اندازي، آن ها در حالي كه غافلگير شده بودند، اون شب آقا مهدی (قاسم) دو الي سه بار به خاطر درد چشم جانبازش به همراه همرزم ايراني خود به داخل آمبولانس رفتند تا در بريزند. آقا مهدي كه محور بودند چند باري براي تقويت روحيه بچه‌ها يا زينب(س) مي‌گويد و به جلو مي‌رود تا بچه‌ها هم قوت قلب بگيرند. ساعت يك نيمه شب در بيسيم آقا مهدي را صدا مي‌كنند ولي ايشان شهيد شده بود و درگيري تا ساعت 3 نيمه شب ادامه پيدا مي‌كند و بعد از چند ساعت پيكرش را پيدا مي‌كنند و مي‌بينند كه هيچ خوني بر زمين ريخته نشده است اما وقتي پيكر شهيد را از روي زمين بلند مي‌كنند، خون از قلبشان سرازير مي‌شود و ایشان در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم شد. پاک شهید قاسم غریب سومین شهید مدافع حرم در تاریخ ۲۶ تیر ماه ۱۳۹۴ در مرکز استان گلستان تشییع و در گلزار شهدای روستای سیدمیران به خاک سپرده شد. گفتنی است شهید مدافع حرم خلبان قاسم(مهدی) غریب روز وداع خانواده اش به احترام پدرش چشمانش را باز کرد. 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cdx1pLbqyaV/?igshid=YmMyMTA2M2Y= نام جهادی : ع 21/4/1394 ت ش
‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷🇮🇷
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️
‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cdx1pLbqyaV/?igshid=YmMyMTA2M2Y= توییتر👇 ‏javad gharib (‎@javadgharib71) را بررسی کنید: https://twitter.com/javadgharib71?t=c3-XKWmmp2AeDzXgGw7S5A&s=09 نام جهادی : ع 21/4/1394 ت ش
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️
‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cdx1pLbqyaV/?igshid=YmMyMTA2M2Y= توییتر👇 ‏javad gharib (‎@javadgharib71) را بررسی کنید: https://twitter.com/javadgharib71?t=c3-XKWmmp2AeDzXgGw7S5A&s=09 نام جهادی : ع 21/4/1394 ت ش
در شب ( پیروزی انقلاب اسلامی ایران ) شهادت آرزومه کو تا جنگ؟! در آن روز خواستگاری گفت که احتمال شهید شدنش هست تا اعظم‌السادات با ذهن باز تصمیم بگیرد. اما او بلافاصله گفت:‌ دوست دارم عرض زندگی‌ام قشنگ باشد. غنای زندگی برای من مهم‌تر است. البته در دلش گفت که کو تا جنگ؟! جنگی در کار نیست که او صحبت از شهادت کند! اعظم‌السادات از خدا خواست که عمر زندگیشان ۱۰ سال باشد و این مدت را عاشقانه زندگی کنند. همین هم شد. زندگی مشترک آن‌ها ۱۰ سال و سه ماه به طول انجامید که ثمره عشق آن‌ها دو فرزند به نام امیرعباس و محمد امین است. وقتی امیرعباس در اسفند ۸۸ به دنیا آمد، قاسم گفت: امروز که فرزندم به دنیا آمده، ستوان دوم هستم،‌ اما وقتی بزرگ شود، من شهید شده‌ام.  🌷شهید مدافع حرم قاسم(مهدی) غریب 🌷
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷     ⭕️                  ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️                  ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️              🛑⭕️🛑🌷      ⭕️          ⭕️🛑⭕️🌷    🌷           🛑⭕️🛑🌷    🌷🛑      ⭕️🛑⭕️🌷    🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷     🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷      🛑⭕️🛑🌷           🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/CnPm8aFv8Fe/?igshid=YmMyMTA2M2Y= توییتر👇 ‏javad gharib (‎@javadgharib71) را بررسی کنید: https://twitter.com/javadgharib71?t=c3-XKWmmp2AeDzXgGw7S5A&s=09 نام جهادی : ع 21/4/1394 ت ش
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️
‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷🇮🇷
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️
‍ ‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 بخش سوم 👉 👇 ➖ ادامه زندگی نامه و خاطرات قاسم{مهدی} غریب🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در پیروزی انقلاب اسلامی غریو الله‌اکبر مردم به گوش می‌رسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو الله‌اکبر را می‌شنوم، یاد شب می‌افتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده می‌شود. خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای گرگان بود اما محل خدمتش در یگان تهران بود. یکبار که برای به می‌آید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ندارید؟ هم گفته بود اگر سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش می‌خواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که مسجد جمکران بود سؤال می‌کند و در نهایت به معرفی می‌شوم. پاسدار بود و دوره را می‌گذراند. عاشق بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از پیش رو و از زندگی‌ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی‌ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. در همان جلسه از احتمال برایم گفت. می‌گفت : که شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم زندگی‌ام قشنگ باشد. مهم نیست. پایان بخش سوم .. 👉 ادامه دارد ...👉 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🇮🇷🇮🇷