🌹❤️🍃
🍃🌸زندگی نامه #شهيد_منوچهر_ابراهيم_زاده
سالروز شهادت : ۶۷.۰۵.۰۵، اسلام آباد غرب
نام پدر: قربانعلي
سال 1346، «قربانعلي و گلبخت» در انتظار نخستين ثمره زندگيشان بودند؛ که او را «منوچهر» نامیدند. نورسيدهاي برخاسته از طبيعت زيباي روستاي «گلاره» از توابع «كلاردشت» در چالوس.
هفت سالگياش كه از راه رسيد، راهي دبستان «درخشان» زادگاهش شد. سپس به مدرسه راهنمايي «دكتر شريعتي» در مرزنآباد راه يافت؛ اما به دليل شرايط نابسامان اقتصادي آن روزها، در پايه اوّل اين مقطع به ترك تحصيل روي آورد. ناگفته نماند كه او در دوران مدرسه، هم كمكحال خانواده در امور كشاورزي و دامداري بود، هم در يك مغازه مشغول به كار.
بعد از اتمام درس نيز، مدّتي در نانوايي به سر بُرد. اگرچه در اوقات فراغتش، به مطالعه آثار امامخمینی و نهجالبلاغه میپرداخت.
در اوصاف اخلاقي منوچهر نیز، همين بس كه فردي خوشخلق بود و نسبت به پدر و مادر، متواضع و مؤدب. علاوه بر آن، در رفتار با همسايگان نيز، نهايت احترام را به جاي ميآورد.
با استناد به گفتههاي خانواده، از تقيّدات ديني اين فرزند نيكسيرت، ميتوان اينگونه ياد كرد: «واجبات را به نحو احسن انجام ميداد و از محرّمات اجتناب ميورزيد. از سر ارادت به خاندان عصمت و طهارت، در ايّام محرّم به مرثيهخواني و عزاداري اباعبدالله(ع) ميپرداخت.»
منوچهر مدتی در پایگاه مقاومت بسیج امام سجاد کجور، جهت جذب جوانان، به انجام فعالیتهای بسیجی در زمینه تبلیغات فرهنگی، مشغول به خدمت شد.
در 65.11.8 به عضويت سپاه در آمد و بعد از طي دوره آموزش عمومي در تيپ 75 ظفر، از قرارگاه رمضان در سنندج از گردان شهيد بهشتي، عازم جنگهاي نامنظم و عمليات برونمرزي شد.
او در سِمَت فرماندهي دسته و مسئوليت نيروي عمليات نيز، خدمات ارزندهاي از خود ارائه نمود.
گلبخت در باب فرزندش میگوید: «ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل داشت. یکبار پدرش به او گفت: پسرم، دیگر به جبهه نرو. گفت: مگر از حضرت ابوالفضل بالاترم؟ او بازویش را در راه دین داد.»
و در نهايت، منوچهر در كِسوت فرمانده گروهان در #عمليات_مرصاد، به لقاي معبودش شتافت و جسم پاكش نيز، با تشيیع باشكوهي، در گلستان شهداي زادگاهش آرام گرفت.
پدرش در اینباره اذعان میدارد: «زمانی که در پایگاه کجور خدمت میکرد، هرگاه که یکی از افراد آن مرکز به شهادت میرسید، او روی تختخواب آن شهید استراحت میکرد و میگفت: خدایا، بعد از اینکه روی تخت شهدا استراحت کردم، شهادت را نصیبم کن. آن تختخوابها مربوط به 24 شهید بود و منوچهر شهید بیستوپنجم. او در اولین اعزام، از روحیه شادی برخوردار بود. به ما میگفت: نگران نباشید؛ ما باید برای حفظ ناموس و خاک کشورمان راهی جبهه شویم؛ چرا که امر واجبی است. آخرین بار با اینکه چند روز از مرخصیاش باقی مانده بود، به جبهه رفت.»
برادرش «مسعود» در ادامه سخن پدرش میگوید: «وقتی پدرم بعد از شهادتش به پایگاه کجور رفت، یکی از همرزمان منوچهر تختخواب او را به پدرم نشان داد. بالای سرش عکس امامخمینی و شهیدی بود که قبل از برادرم آنجا بود. همرزمش میگفت که به منوچهر گفتم: هر کس روی این تخت خوابید، شهید شد. میگفت: خوش به حالشان! خدا کند من هم به شهادت برسم و عکسم زیر عکس امام زده شود. همرزمش میگفت: ما هم بعد از شهادتش این کار را کردیم.»
مسعود اما، در روایتی دیگر میگوید: «منوچهر در جزيره مجنون شيميايي شده بود و ما خبر نداشتيم. مادرم از او پرسيد: چرا چشمانت پر از خون است؟ گفت: چند شب است كه نخوابيدم. بعد كه من از وي سوال كردم، برايم تعريف كرد كه دچار عارضه شيميايي شد. شبها به سختي نفس ميكشيد و به شدّت سرفه ميكرد. به من ميگفت: به پدر و مادر چيزي نگو؛ چون ناراحت ميشوند. با اينكه دو هفته مرخصي داشت، امّا بعد از یک هفته، مجدد راهي منطقه شد. میگفت: نمیتوانم اینجا بمانم، در حالیکه بچهها در جبهه زیر آتش سنگین دشمن هستند. اینجا برایم زندان است. من باید به منطقه بروم. و یکماهونیم بعد، خبر شهادتش را برايمان آوردند.»
jangoderang
@gharibshahid
🌹❤️🍃