سرشب که مشغول پخت شام بودم، اسدالله بامن تماس گرفت؛ حقوقش را تازه گرفته بود و می خواست خرید برود. خوب یادش مانده بود که قبلا پالتویی را در مغازه دیده و پسندیده بودم. با ذوق و شوق مخصوصی پرسید: «کدام رنگ پالتو را برایت بگیرم؟» من هم در جواب گفتم: «هرکدام را بگیری، فرقی نمی کند؛ سلیقه شما رو دوست دارم.» اما همان شب به ماموریتی اعزام می شوند؛ همه ماموران در آن ماموریت به شهادت می رسند؛ و اسدالله نیز با پانزده ضربه چاقو شهید می شود. آن چاقویی که در قلبش فرو رفته بود، پول ها را پاره کرده کرده بود؛ من هنوز این پول های آغشته به خون شهید را نگه داشته ام...
😔😔😔
#شهید_اسدالله_شاهیوند
@gharibshahid🕊🕊