🌹 وصیت نامه 🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷 السلام علیک یااباعبدالله
یاحسین تا آخرین قطرهی خون نمیگذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود. تنها دلخوشی من برادر زادهام علی است که وقتی او بزرگ شد بگوید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده است، بگذارید علی افتخار کند...
❤️ مادر عزیزم؛ اگر بنده توفیق شهادت پیدا کردم و برای من مجلس یادبود گرفتید در عزای من گریه نکنید چرا که دشمنان اسلام شاد و خرم میشوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمیکنم و نیز مادرم بنده اِنشاءالله در این سفر که به سوریه میروم عمودی میروم و افقی به ایران بازمیگردم.
😁 و نیز به گروه موزیک لشکر بگویید چون من با شما سابقه دوستی و همکاری داشتم موقع ورود پیکر من به تبریز بصورت عالی و منظم به نواختن موزیک بپردازید.
❤️ پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه میباشد و میدانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.
🌹 ای عاشقان اهل بیت رسول الله!
من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
📆 ۲۵ فروردین ۹۴
#شهید #مدافع_حرم #شهید_حامد_جوانی
✍ وبسایت نوید شاهد
تلگرام
@gharibshahid
ایتا
https://eitaa.com/gharibshahid
🌹🍃
رسیدند تهران. حامد توی کما بود که مادرش رسید بالای سرش. مادربزرگش، زن داداشش، هیچ کدام تاب نیاوردند وقتی دیدند حامد را با آن حال و روز دراز کرده اند روی تخت بیمارستان. زن داداشش، سرِ پا تاب نیاورد. علی توی بغلش بود که یکهو افتاد و از هوش رفت.
حامد را به پهلوی راست خوابانده بودند روی تخت. زیر دست چپش که از آرنج قطع شده بود، بالش گذاشته بودند که نیفتد روی آن یکی دستش که از مچ قطع شده بود. روی چشم هایش باند زخم بود و زیرشان، خون شَتَرک زده بود. جمجمه و سر تا پای بدنش هم پر از زخم بود.
مادر نگاهش می کرد. زل زده بود به دست هایش. چشم هایش شده بود عین کاسه خون. اشکی اما نمی ریخت... .
صدای حامد توی گوشش پیچیده بود و هی تصویر آن روز که نشسته بود توی ماشین، بغل دست حامد می آمد جلوی چشمش:« باید یک قول سخت بهم بدهی. قول بدهی که اگر شهید شدم، یا اگر زخمی شدم، یا حتی اگر برنگشتم، مثل حالایت نگذاری کسی اشکت را ببیند... .»
صورتش را گذاشت روی صورت زخمی پسرش و گفت:«اوزون اَغ اولسون بالا. اوزومی اَغ ائله دین خانیم زینبین یانین دا.» [روسفید باشی که رو سفیدم کردی پیش خانم زینب.]
✍مدافعان حرم، جلد سوم (شبیه خودش، کتابِ #شهید_حامد_جوانی) ص64 و 65؛ انتشارات روایت فتح
✍حریم حرم
🇮🇷 😷
تلگرام ⬅️
@gharibshahid
ایتا ⬅️
https://eitaa.com/gharibshahid