🍃🌷در عملیات «خیبر» من بیسیمچی #شهید_سید_ابراهیم_کسائیان؛ فرمانده گردان میثم از لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) بودم گردان ما برای شکستن خط دشمن در منطقه طلائیه و دژ جمهوری وارد عمل شده بود. هیچ وقت آن لحظه را فراموش نمیکنم، دقایق آخر بود. #شهید_محمدابراهیم_همت پشت بیسیم مدام به فرمانده گردان ما میگفت :
کسائیان؛ مچ دستتو ببین، هوا رو ببین، چیزی به صبح نمونده، پس چرا تمومش نمیکنی؟!
🍃کسائیان مانده بود که چطوری به همت بگوید که چه غول گنده ای جلوی ماست. پشت بیسیم هم نمیتوانست به صورت فاش بگوید که از گردان میثم چیزی نمانده تا بتوانند این خط را بشکنند.
🔰عراقیها هم سنگین روی بچه های ما آتش میریختند، طوری که اصلاً نمیشد لحظه ای تمرکز کرد تا بشود تصمیم گرفت. یگانهای توپخانه و زرهی ارتش عراق آتش میریختند و نیروهای پیاده آنها هم، هلهله کنان جلو می آمدند.
وقتی توی آن شرایط سخت، کسائیان از همه چیز قطع امید کرد، یک یادداشتی را نوشت و آن را به من داد و گفت: مهدی جان، جلدی برو عقب، این را بده به حاج همت.
😢من هم با دیدن آن اوضاع، فهمیده بودم که دیگر لحظات آخر است، روی این حساب نمیخواستم بروم عقب. التماس کردم که همانجا بمانم وقتی خیلی اصرار کردم، کسائیان یک سیلی خواباند زیر گوشم و مرا به عقب هل داد، بعد هم پرتم کرد به سمت خاکریز و گفت: به تو میگم، برو؛ اینجا نمون!
حالا فکرش را میکنم، نمیتوانم خودم را ببخشم من اگر دو تا سیلی دیگر هم میخوردم، نباید میرفتم عقب، باید همانجا، کنار ابراهیم میماندم...
شهادت سید ابراهیم : ۶۵.۱۰.۱۹
به روایت مهدی شریفی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
Defapress
@gharibshahid