فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
🍃🌹
شهر داشت در محاصره کامل قرار میگرفت، یک روز که در اتاق فرماندهی مشغول کار و بارم بودم، دیدم سایهای اتاق را پوشاند، نگاهی به درب کردم و دیدم جوانی خوش سیما و با هیکلی درشت و قدبلند وارد اتاق شد و سلام کرد و خودش رو معرفی کرد: «سلام، من هاشم پورزادی هستم از شهرستان خرمآباد. با چند تا از دوستانم اومدیم که خودمون رو معرفی کنیم جهت خدمتگذاری».
☺️خیلی از برخوردش خوشم آمده بود، توی ذهنم گفتم «ای کاش ده نفر مثل تو میداشتم و میزدم به دل دشمن». خلاصه با توجه به استعداد هاشم، در قسمت شناسایی گردان مشغول خدمت شد. یک روز هاشم آمد در اتاقم و به من گفت «آقای اسدی! میدانی الآن توی چه ایامی قرار گرفتیم؟
گفتم : «بله آقا هاشم، ماه محرم»
گفت: «آقا اسدی! میدانی که پس فردا تاسوعا است و بعدش عاشورا»
دلم یه لحظه لرزید و خودم رو جمع کردم و گفتم «هاشم جان بله میدانم، حالا منظورت چیه؟؟»
گفت: «آقای اسدی! هیچ میدانی که اگر یه شهیدی روز عاشورا بر دستان مردم خرمآباد تشییع بشود، چه غوغایی به پا میشود، چه فضای پرشوری را ایجاد میکند تو روحیه مردم ابوالفضلی خرمآباد»
گفتم: «خب دیگه هاشم! منظورت چیه؟؟»
گفت: «آقا اسدی! من میخوام توی عملیات روز تاسوعا حضور داشته باشم» دوباره دلم لرزید، با آرامش عجیبی حرف میزد
گفتم «هاشم جان! نمیشه کار شما شناسایی منطقه است»
خلاصه از هاشم اصرار و از من انکار...
هاشم برگشت و رفت. صبح روز عملیات صداش زدم گفتم بیا بریم، انگار میدانست، قبل اینکه من بهش بگویم آماده شده بود، خلاصه روز عملیات شروع شد، چند ساعتی طول کشید. در درگیری، هاشم تیر بر کتفش خورد و لحظاتی بعد شهید شد... بعد از آرام شدن عملیات به بچههای خرمآباد گفتم انگار همه چیز رو از قبل میدانست، ازشون خواستم پیکر هاشم را برای تشییع به خرمآباد ببرند، درست همان زمانی که انتظارش رو از قبل میکشید، در روز #عاشورا در میان جمعیت انبوه و به قول هاشم «مردم ابوالفضلی خرمآباد» تشییع و به خاک سپرده شد.
#شهید_هاشم_پورزادی
🇮🇷
🍂 @gharibshahid
کانال رسمی فرمانده امیر▪️