من یک تنه سپاه برای تو می شوم
سرباز قتلگاه برای تو می شم
عمه اگر اجازه ی میدان دهد به من
کاری کنم که زنده شود غیرت از حسن
دست مرا عقیله اگر که رها کند
فرزند مجتبی بنگر تا چه ها کند !
باید که دست عمه ی خود را رها کنم
دستان خویش را به رهت من فدا کنم
در خیمه گاهم و روی جسمت برو بیاست
جسم مبارکت هدف تیر و نیز هاست
سر نیزه ها صدای تو را در می آوردند
یک عده ای ادای تو را در می آورند
بر زخم های سینه ی تو نیست التیام
برخیز که سخن شده از غارت خیام
بستم دو چشم خویش و دویدم به سوی تو
افتاده دست شمر چرا تاب موی تو ؟
حالا بگو چگونه به گودال رفته ایی ؟!
از پشت نیزه خوردی و از حال رفته ای
آخر چرا به روی لبان تو ردّ پاست ؟
اطراف قتلگاه پر از تکه ی عصاست ؟
ابروی تو برای چه آخر شکسته است
دشمن برای ذبح سرت شرط بسته است
تار است هر دو چشم تو از بسکه تشنه ای
زخمیّ تیر و نیزه و شمشیر و دشنه ای
آن ها که خویش را به دو سکه فروختند
جسم مرا به جسم تو با نیزه دوختند
جسم به خون شبیه تن تو تپیده شد
دستم شبیه حضرت سقا بریده شد
در خیمه حال عمه ی سادات بد شود
جسمت به زیر یورش مرکب لگد شود
#عرفان_ابوالحسنی
#روزپنجم🥀
#عبدالله_بن_الحسن🖤•°