eitaa logo
قرین الحسین |ع|
192 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
_از ان هنگام که پا در این برهوت گذاشته ایم چشم ها خبر از دل آشوبه ی صاحبان خویش میدهند... دل دل میکنیم برای نماندن...برای رفتن...اما مگر دل هایی که از ابتدای خلقتشان خو گرفته با رضایت به رضای الهی هستند توان سر پیچی از مشییت او را دارند؟ نفس در هوای غبارالودش میگیرد. اینجا بوی خون میدهد ... اما ... انچه مضطرمان میکند نام های غریب این سرزمین است...قاضریه، نینوا، طف، و کربلا... کربلا... تو گویی سرزمینی که از آسمانش بلا میبارد... پایان دنیا! اللهم انّی اعوذُ بکَ منَ الکربِ و البلا... خیمه گاه که علم میشود مرور میکنم حج نیمه تمام را... حجی که پدر برای پاسداشت حرمت حریم الهی نیمه تمام گذاشت... و دل در سینه ام با این یاداوری بی قراری میکند. از مردمانی که قادر به شکستن حرمت بلد امین هستند چگونه میتوان توقع داشت که درین تفتیده بیابان، خدای را دیده و حرمت ذریه ی پیغمبرش را نگاه دارند؟ سینه ام میخواهد شکافته شود با یاداوری پیک شوم منزل زباله همان ها که با چشم خویش دیده بودند پیکر بی سر سفیر پدر را... و مگر ان 12هزار نامه از جانب کوفه سرازیر نشد؟ و مگر مسلم از همان دیار 18هزار بیعت برای پدر جمع نکرد؟ این ها را چه شده که راه بر ما بسته اند و اجازه ی عزیمت به کوفه یا حتی سرزمین دیگری را نمیدهند؟ چشم میبندم... امن یجیب میخوانم به سوی مأمن تمامی مضطرهای جهان از ابتدای خلقت عالم... و رایحه ی خوش امنیت مشامم را مینوازد... چشم که باز میکنم قامت رشید عمو جانم عباس ارام میکند همه ی دلشوره ها را... همینکه صدایم میکند مکان و زمان را فراموش میکنم...(: تا علمدار پدر هست چه باک از فراوانی سپاه مقابل؟ 🖤| @gharinalhosein
قرین الحسین |ع|
#نفس_دوم #همپای_قافله _از ان هنگام که پا در این برهوت گذاشته ایم چشم ها خبر از دل آشوبه ی صاحبان خو
_امشب ولی با همه ی شب ها فرق دارد . مگــر نه ؟ امشب شماهم سخــت تر نفــس میکشید ؟ امشب سیــنه‌تان یک درد عجیــب وسنگینی دارد . نهــ؟ امشب بـدنِ شما هم درد میکند ؟ مخصوصا پهـلـوها و گـونه هایتان ... نه ؟ امشب شما هم میــلِ زنده ماندن ندارید . نه ؟ اصلا انگار به نفـسِ سوم که میـرسد دیگر آنچه به ریــه ها میکشید هوا نیست ... هرچه که هست ، بــوی دود میدهد ... گرد وغبـار دارد ... مثل بــوی گیـسوانی سوخته ... ! بعد صدای جیغ و هیاهو می آید و پرده نشینِ خانۀ گوش ها میشود ... و در این میان ، در غوغا دخترکےست حیران ... ترسـان و لــرزان و عطـشان و گــریان ؛ و زخمـی ... ! و نوازش شده با سیــلی ! ... گاهی دست به گوش هایش میکشد ، گاهی کمرش ... زیر لب چیزهایی میگوید و خودش تسلای خود میدهد مبادا که بارِشانه های عمه‌اش شود ... زمین میخورَد ... از ناقه عریان ... دنبال بابا میگردد ... بهانه می گیرد ... بابایش را که می بیند اما ، هیچ چیز مِن بابِ رفع دلتنگی و بهبودِ حـال پیش نمی رود ... با او به نجوا می نشیند ... دختـرانه ... غریـبانه ... کودکـــانه ... و اینجاست که دیگر نفسے بر نمی آید ... راستی دخترها بابایی بودند ؛ نــہ ...؟ 🖤| @gharinalhosein
قرین الحسین |ع|
#نفس_سوم #همپای_قافله _امشب ولی با همه ی شب ها فرق دارد . مگــر نه ؟ امشب شماهم سخــت تر نفــس میکش
_مثل مرغ پرکنده اند ... بارها برای اذن میدان دست به دامن حسیــنت شده اند و بی نتیجه بازگشته اند ... هر که نداند خودت که میدانی ! یارت بعد از علیِ اکبر ، نایی برای داغ جوان ندارد ... آن هم دو رعنای خواهرش را ... از آن بدتر طاقتِ شکستنِ تو را هم ندارد ... تو که بشکنی حرم میشکند ! تو تسلای دل های زخم خوردۀ خیمه گاه حسینی عزیزِ حسین ! اما در مرامِ تو چه باک از تقدیم گل های زندگیَت به پارۀ دلت؟ صد ها عون و محمد فدای یک تار موی حسین ! آنجاست که هر بار نادم برگشته اند ، دوباره شیرشان کردی برای جانبازی در رکابِ ولیِ زمان ... مگر نه اینکه شیر مردانت از میانه راه خود را به کاروان بهـشت رساندند و تو ذره ای تعجب نکردی؟ زیرا که هر کجا امــامت باشد ، پسرانت نیز همانجا هستند! و حال که اینگونه مستأصل به آغوش مادرانه‌ات پناه آورده اند ، در گوششان کلیدِ اذن شهادت را زمزمه میکنی ...! و حسین چقدر برای تو عزیز است که برای فدا کردن همه هستی ات به نام مادر متوسل میشوی؟! و کاش امامت اذن دهد تا همچون حسن در کوچه های مدینه پسری شاهدِ زمین خوردنِ مادری نباشد ... ساعتی نمیگذرد که صدای پای اسب ها گوش آسمان را پر میکند ... و تو از میان پرده های خیمه برای شیر پسرانت لا حول و لا قوه الا بالله میخوانی و ... راستی، به بالین شهادتشان نوحه مادرانه خواندی؛نه؟ مگر میشود بگذاری حسین نگاهش رنگ شرم بگیرد؟ نهـ ! تو ! و چه زینبی دارد حسیـــن !... 🖤|@gharinalhsein
قرین الحسین |ع|
#نفس_چهارم #همپای_قافله _مثل مرغ پرکنده اند ... بارها برای اذن میدان دست به دامن حسیــنت شده اند و
_خاک و گرد و غبار فرو نمینشیند تا باقیمانده یارانِ عمو را بشماری ... یا شاید هم نمی دانی ! دیگر بعد از علمدار مردی در این سوی میدان نیست که عمویت حرم را به دستش بسپارد و بی فکرِ عطش، به میدان برود ... تو هم کوچکی عزیز دلم! مَرد هستی ولی در میان این گرگ های آدم نما جای تو نیست ... کمی آرام بگیر! عمه باید امانت دار برادر باشد ... دستش رها نکن! برای دل اهل حرم امن یجیب بخوان یادگارِ مجتبی! اما مگر میشود دید که نیزه ها و تیر ها و شمشیر ها در یک نقطه از میدان فورد می آیند و آرام ماند؟ نهـ! اینجاست که پارچه ای که دست تو را به دست عمه دوخته مانند تار مویی پاره میشود تا تو اینگونه عمویت را غریبانه گوشه گودال نبینی ... میدوی تا عمو نفسی هر چند پر خون بکشد از اینهمه زخم ... میدوی تا ثابت کنی تو هم مثل قاسم پسر شیر جمل هستی ... بی سپر! بی زره! جلو میروی و با غیرت حیدری ات سینه سپر میکنی که ای فرزند خبیثه تو را چه به زخم زدن عموی من ... دستت را سپر میکنی و ... به ما گفته اند یازده سال بیشتر نداشتی اما ... چه خوب، مردانگی کردی برای محافظت از عمو ! نمیگویم که زدند و بریدند و چه کردند ... نمی گویم از پیکری که به تن حسین دوخته شد ... حتی از دستی که افتاد ... فقط یک چیز میگویم و نمیدانم چرا نمیمیرم؛ آن زمان که اسب ها با نعل تازه، آماده تاختن میشوند؛ تو هنوز روی سینه عمو هستی یا..؟! .. راستی وقتی در آغوش عمو جا گرفتی، برای آخرین بار بابا را دیدی؟ 🖤| @gharinalhosein
قرین الحسین |ع|
#نفس_پنجم #همپای_قافله _خاک و گرد و غبار فرو نمینشیند تا باقیمانده یارانِ عمو را بشماری ... یا شا
_بعد از علی اکبر کمر عمو صاف نمیشود ... آنقدر که هربار میروی برای اذن میدان، به خیمه برت میگرداند. مرور میکنی شب گذشته را، رجز ها را... فدا شدن ها را... احلی من العسل را... آری تو آمده ای برای عمو جان بدهی اما... گره کارت فقط به دست پدر باز میشود(: کافیست عمو دست خط بابا حسنت را ببیند، کار تمام است! نمیدانم چه نوشته است که تو را آنقدر در آغوش میفشارد و اشک میریزد تا از حال میرود! شاید شمایل برادر را در تو میبیند ... وقت نبرد که میرسد اما، زره بر تنِ سیزده ساله ات نمینشیند ... عمه چاره میکند مشکل را با کفن! کفن پوشیده با عمامه پدر عازم میدانت میکند ... قامتت که از درون خیمه نمایان میشود، انگار حسن است که روبروی حسین ایستاده! روی بپوشان عزیزم ... هر چشمی لایق دیدن روی چون ماهت نیست! آری برو عزیز دلِ عمو ... برو حسن! برو حتی اگر پایت به رکاب اسب نمیرسد ... رجز بخوان مثل پدر ... أنا بن الحسن بن علی المرتضی بگو و میدان را بلرزان! از پا دربیاور اَزرق ها را ... اما به دل نگیر سنگ هایی را که از کینه پدر بر سر و تنت فرو می آید ... به دل نگیر نامردیشان را ... و تو چه خوب میدانی که بغض و کینه ی این جماعت جملی ست ... پسر را به انتقام پدر میزنند ... به دل نگیر اگر یتیم گیرت آوردند ...(: آخر یتیمی دردسر دارد عزیزم ... مگر میشود این نامرد مردمان جوانمردانه به میدان بیایند؟ به زمین که افتادی ... پاشنه پا که بر زمین کشیدی ... عمو را صدا بزن! همینکه سرت را به سینه بگیرد آتش درونت فروکش میکند! آنجاست که بابا حسن دستت را میگیرد و به آسمان میبرد(: .. راستی شیر مرد حسن ... عمو که از میدان آوردت چه قدی کشیده بودی...! 🖤| @gharinalhosein
قرین الحسین |ع|
#نفس_ششم #همپای_قافله _بعد از علی اکبر کمر عمو صاف نمیشود ... آنقدر که هربار میروی برای اذن میدان،
_ امشب از آن شب هاییست که نیاز به روضه نیست برای مردن ... کافیست نوزادی شش ماهه را فقط تصور کنید ! کافیست ببینید چقدر نحیف و لطیف است ، مخصوصا گردن سفید و نازکش! حال مادری را تصور کنید که چند روز است آب ننوشیده ... مادری که بچه ای شیرخواره دارد و باید آب بنوشد تا بتواند شیر بدهد ... مادر تشنه ... کودک تشنه ... پدر تشنه ... و امان از آن لحظه ای که پدر به هر چیزی چنگ میزند برا زنده نگه‌داشتنِ فرزندش ... فرزندی که از تشنگی به' تلظّــی' افتاده ... فرزندی که تا ندای هل مِن ناصر پدر را میشنود ، در گهواره بی تابی میکند ... باشد عزیزم ، آرام بگیر ! این سپاهیان با تو کاری ندارند ... پدر برایت جرعه ای آب می‌آورد ! اصلا بیایید فکر کنیم کمی آب به این پدر مستاصل دادند تا پسر کوچکش نمیرد ... بیایید فکر کنیم اصلا حرمله ای نبوده ... اصلا تیری نیامده ... مخصوصا تیری سه شعبه ! نمیدانم تا به حال تیر سه شعبه دیده اید یا نه اما از آن هاییست که هر پره اش سه تا تیغ دارد ؛ همین ... دیگر نمیگویم که این تیر با یک وجب گلو چه میکند ! حتی نمیگویم روی گردن کودک جا نمیشود ! وحتی نمیگویم مِن الاُذُنِ الی الاُذُن یعنی چه ! ... دیگر خودتان حدیث مفصل بخوانید از حالِ پدر(: از رد پایی که تا خیمه میرود و برمیگردد ... از شرمندگی‌ ... از غلاف شمشیر و قبری که خیلی کندنش طول نمیکشد ... از کودکی که دور از چشمِ مادر دفن میشود ... و از هزاران دلیلِ دیگری که مسببِ شکستن کمر پدر شد ... حتی از حال مادری که بعدترها که آب نوشید ، سینه اش پر از شیر شد ولی دیگر فرزندی بهرِ شیر دادن نداشت هم باید خودتان مفصّل بخوانید و بگریید ... پ.ن: اگه نمیدونید تلظّی یعنی چی بزارید ساده بگم؛ ماهی وقتی مدتی از آب بیرون میمونه و بی جون میشه، دیگه تقلا نمیکنه و فقط لب هاش تکون میخوره. اونجاست که حتی اگه توی آب هم بندازنش بازم میمیره... به این میگن تلظّی(: 🖤| @gharinalhosein
قرین الحسین |ع|
#نفس_هفتم #همپای_قافله _ امشب از آن شب هاییست که نیاز به روضه نیست برای مردن ... کافیست نوزادی شش
_روضه که به شب هشتم میرسد باید گفت، پدرِ جوان از دست داده نیاید ... نشنود ... آخر میگفت؛ پدر آنجا که ب تماشای قامت رشید پسرش بنشیند، انگار که خستگی یک عمر از جانش به در میشود ... همه آرزوی یک پدر دیدنِ قد کشیدن و تنومند شدن پسرش است ... وقتی حاصلِ زندگیش جلوی چشمش جان بدهد، میشکند ... چه برسد به پرپر که نه؛ تکه تکه شدن ... دیگر چیزی از پدر نمیماند ... مو سپید میکند ... کمر خم میکند ... میمیرد! برای همین است که میگویند روضه علی اکبر، روضه جان کندنِ حسین است ... جلو تر بیا همه حاصلِ عمر حسین! کمی راه برو ... بگذار صورتِ احمد(ص) را در چهره ات جستجو کنم! در مرام حسین اول آقازاده به میدان میرود پس؛ پیامبرِ جوانم خدا به همراهت ... در میدان که به دل دشمن میزنی، گویا حیدر است که به قلب دشمن زده! بر که میگردی، تشنگی ات بیداد میکند ... "یا ابتاه فقد ذَبحَنی العطش..." طلبِ آبت وقتی کام در کام پدر میگذاری، بی جواب می ماند ... پدر تشنه تر از آنست که فکر میکنی ... بار دوم که عازم میدان میشوی، به غفلتی در میان لشکر گمت میکند ... در یک نقطه از میدان شمشیر ها بالا میروند ، نیزه ها پایین می آیند ... هرکه هرچه توان دارد خرجِ تو میکند ... آنقدر که زدنت خسته شان می کند ... و چه سخاوتمندانه یکی ضربه به کتف و دیگری به فرقِ سر و ... همه آنقدر میزنند که از تو ، تویی نمیماند ! اصغر می شوی ! میگفت؛ اسب های عرب تربیت شده اند مسیر خودی را از بیخودی تشخیص بدهند حتی اگر چشمانشان بسته باشد ! فقط نمیدانم چرا عقاب تو را میانِ گرگ ها برد ... و حسین به دنبالِ تویی که بین آنهمه تیغ و سنان گم کرده است، به جسمی پاره پاره میرسد ... فقط نمیدانم آنجا حسین میشکند یا آن زمان که عمه ات زینب برای اولین و آخرین بار، سراسیمه به میدان می آید ... هراسان! و پا برهنه! و قطعا حسین فریاد میکشد "ولـــدی" تا صدای خرد شدن کمرش و مچاله شدن قلبش شادیِ کسانی که به زمین خوردنش خندیدند،فراهم نکند ... و چه ها کشید حسین ... آری ! این قصه سرِ دراز دارد و شرحِ غم علی اکبرش بیش از این به زبان نمی آید ... اصلا روضه بزرگ پسرِ حسین را نباید یکسره خواند ... همینطور قطعه قطعه ... همینقدر ناتمام ... فقط من مانده ام اگر علمدار و جوانان حرم نبودند، پدر چگونه تویِ پرپر را به سایه خیمه میرساند ! 🖤| @gharinalhosein
_میگفت ؛ خوش به‌حال رقیه ، عجب عمویی دارد ! وقتی چرایَش را پرسیده بودند گفته بود عمو عباس نظیر ندارد ... آنقدر زیباست که به او قمر العشیره میگویند ! قد بلند است آنقدر که وقتی روی اسب مینشیند پاهایش به زمین میرسد ..! چنان جنگ میکند که در میدان نبرد رقیبی به گرد پایش هم نمیرسد ! و مهم تر اینکه عمو عباس همیشه هست تا بچه ها زیر سایه اش امنیت را حس کنند (: آری ، فرق عمو عباس با دیگر عمو ها همین است ! عمو در اوج تشنگی باز هم به فکر بچه هاست ... عمو، سقای حرم است ... و حتی آنقدر دل نازک است که 17 بار از پدر اذن میگیرد تا دلِ فرات را برای حرم بشکافد ! آخر دل ندارد ببیند بچه ها پیراهن عربی شان را بالا میزنند و شکم به خنکیِ زیر مشک های خالی میکشند ... آری برو عباسِ من ! برو نگهبانِ حرمم ! اما کاش وقتی به شط میرسی داستان جور دیگری رقم بخورد ... مثلا اول کمی آب بنوشی و جان برای مبارزه بگیری ... یا اینکه کسی سدّ راهت نشود ... یا حداقل مشک سالم برسد ، بچه ها آب بنوشند و دیگرکارِ اصغر به سه شعبه نرسد ... اصلا مشک فدای سرت ... فقط سالم برگرد ! نگذار این کفتار ها دستانت را از تو بدزدند ... نگذار اولیا مُخَدَّره بی تو ، نگرانِ معجر هایشان بشوند ... آخَر اگر تو دست نداشته باشی چه کسی دست بر سر رقیه بکشد و سکینه را در آغوش بگیرد؟ فقط جانِ خواهرت زینب، دستانت که افتاد، عمود که بر فرقت نشست ، حتی اگر تیر به چشمانِ مهتابیَت زدند ، از اسب زمین نخور ! تو که زمین بخوری پشت حسین میشکند ... امنیت حرمش بر باد میرود ... اصلا چگونه این زمینِ خاکی با زمین خوردنت نمیشکافد ؟ مگر قامتِ عباس روی این بیابان جا میشود ؟ چگونه آسمان نظاره میکند و بر زمین نمی افتد ؟ چگونه حسین ، مادرمان‌فاطمه را آرام کند ؟ چگونه عمود خیمه ات را بیندازد بی آنکه مجبور شود در چشم بچه ها نگاه کند؟ اصلا پیکرت را برگرداند ؟ چگونه ؟ کنار علقمه رها کند؟ چگونه ؟ آه عباس من! الانَ اِنکَسرَ ظهری و قَلّت حیلتی ... چقدر از قد و بالایت کم شده پهلوان رشید من ! آه ، جانِ‌حسین ! برخیز ...! پسرِ علی چگونه بی تو تاب آورد آن‌همه مصیبت را ؟ برادرم برخیز ... تورا به پدرمان قسم ! نَگُذار این حرامی ها به پسرِ پدرت بخندند ! نگُذار دشمن شاد شویم ... اصلا همه ی این‌ها به کنار ... فکرِ خواهرمان زینب را نمیکنی ؟ فکر کردی بعد از تو فقط میگوید : 《وای از ضایع شدنِ ما بعد از تو 》 و تمام میشود ؟ خودت که می دانی ! زن است ... ضعیف و نحیف و لطیف است ... دلت می‌آید زینبِ بلند بالا بعد از تو نماز شب‌هایش‌ رانشسته بخواند ؟ بی شک اگر میماندی ، گوشواره ی رقیه بر گوشهایش ، علی اصغر در گهواره اش و معجرها بر سرِ صاحب‌هایش می ماند ... که اکنون حسین امیدی داشته باشد تا تنش را به گودی قتلگاه بسپارد ... بی‌شک اگر میماندی هیچ چیزآنطور که شد ، نمیشد ... بودنِ تو در کنار حسین خودِ پیروزی است! و اینگونه پس از تو جگرِ بنتِ فاطمه ، پاره پاره نمی شد ... و وای به ضایع شدن زن ها بعد از تو ... بعد از تو این دنیا دیگر ارزشِ ماندن ندارد ... اصلا حال که رفتی ، مرا هم با خودت ببر ... آخر اصلا بی تو زندگی برای حسین معنا ندارد ...! 🖤| @gharinalhosein
قرین الحسین |ع|
#نفس_نهم #همپای_قافله _میگفت ؛ خوش به‌حال رقیه ، عجب عمویی دارد ! وقتی چرایَش را پرسیده بودند گفته
_اصلا تاسوعا که به شب میرسد آدم یک حال عجیبی میشود ... قلبت سنگین میشود آنقدر که حس میکنی هوایی که به ریه میکشی اکسیژن ندارد ... حتی گریه هم نمیشود کرد ... تنها محکومی به شنیدن و نمردن ! و اگر گریه ای هم هست، از اینست که ما روضه حسین شنیدیم و زنده ایم ...! آری،.ما را به سخت جانی خود این گمان نبود و ما شرمنده از این جان که در نمیرود در این روضه ها و مقتل ها ... و نمیدانم چرا هر سال خودت را گول میزنی ... خودت را به نادانی میزنی انگار که نمیدانی آخرش چه میشود ! هی انتظار می‌کشی شمر نظرش تغییر کند. ابن‌سعد منصرف شود. آن‌همه آدم که دعوت‌نامه برای امام فرستادند، سر عقل بیایند. منتظری که لااقل امسال عباس و علی‌اکبر شهید نشوند. می‌گویی لااقل این‌بار به علی‌اصغر شش‌ماهه رحم می‌کنند. منتظری کسی مردانگی کند و مخفیانه در دل شب آب را روی زن‌ها و بچه‌های تشنه بگشاید. یا حداقل عمو کمی آب بیاورد! اما هر سال باز هم وقتی غروب تاسوعا که میرسد، آرزو میکنی تا ابد شب بماند و خورشید بمیرد که خلافِ آنچه شده، اتفاق بیفتد ... که خیمه ها نسوزد و به معجرها و گوشواره ها دستِ نامحرم نخورد ... امشب با همه وجودت مهلا مهلا میگویی شاید امامت را منصرف کنی از رفتن به سراشیبی که آخر دنیاست !... دلت میخواهد یادت برود چند هزار زخم میخورد و حتی فراموش کنی به این فکر کنی مگر اینهمه زخم روی یک بدن جا میشود ..! و بعد تر که زمین میخورد، صدای مادری نمی آید ... کجای این غم در دل آدمی جا میگیرد؟ مگر به هر چیزی بیش از گنجایشش بخورانند، سرریز نمیکند؟ پس چگونه غمت قلبمان را در هم نمیکوبد و بیرون نمیریزد ..؟ بگذار آخرین تصویرِ پیش چشمت خنده های رقیه و صلابت زینب باشد ... وقتی شمر از سرازیری پایین آمد سر نگردان ... زینبِ در حال احتضار را نبین ... فقط برای دلش امن یجیب بخوان که مامور است به صبر و نفرین نکردن ... که اگر گیسو پریشان کند و دست به نفرین ببرد، تومار آدمی در هم میپیچد ! بگو به جدّت شکایت کند ... وا محمّداه ! هذا الحسین مُرَمَّلُ باالدَّماء ... و مُقَطَّعُ الاَعضاء .. و الله اکبر از غروبِ فردا ... اصلا غروب را فراموش کن ! من به طلوع نکردنِ خورشید امید دارم ... 🖤| @gharinalhosein
قرین الحسین |ع|
#نفس_دهم #همپای_قافله _اصلا تاسوعا که به شب میرسد آدم یک حال عجیبی میشود ... قلبت سنگین میشود آنق
_برای حرف زدن امشب هیچ جونی نمونده... انقد گفتن و تو بازم تو سرت زدی که چرا نمیمیری از این حجم از مصیبت، که اصلا نیازی نیست من روضه بخونم تو تنهایی گریه کنی(: فقط از این میگم که الانی که تو خونه نشستی و هیئتتو رفتی و شام نذر امام حسینم خوردی، تو سال شصت و یکی، همین امشب تو همین ساعتا یه خانمی انقد بین این خیمه و اون خیمه دویده ... تو در همین حد خسته ای که زدی به سر و سینت ... سرت درد میکنه ... سینت درد میکنه ... ولی همین امشب همین خانم نه تنها جسم خودش درد میکنه، که حتی باید ببینه دختر کوچولو هایی که دامن و معجر و موهاشون سوخته میان پیشش و عمه باید مرهمشون باشه ... آره رفیق؛ دیگه الاناست که زینب میره تو گودال گُلش رو پیدا کنه ... اما چه گلی(: دیگه همین ساعتاست که جلـوی خیمه های نیم سوخته مشک پر آب میندازن که اهل حرم بنوشن ولی بچه ها و زن ها یادشون نمیره عمو و بابا و داداش علی لباشون از خشکی تَرک زده بود که شهید شدن ... دیگه از امشب تموم شد(: این قافله از این به بعد فقط داره !... به موقعش میگم برات ... امشبو راحت بخواب و به این فکر کن که اربابت چقدر مهربونه که خودش تشنه و گرسنه کشته شد اما راضی نیست نوکرش بعد از نفس زدن زیر بیرقش، دست خالی برگرده خونه(: از امشب تنها کاری که میتونی برا زینبِ حسین بکنی اینه که تسبیح بگیری دستت و هی بگی: السلام علی قلب زینب الصبور ... 🖤| @gharinalhosein