10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 دو عمل به ظاهر کوچک اما بزرگ
شخصی خدمت امام باقر علیه السلام رسید و گفت: من آدم ضعیف العملی هستم، اما دو ویژگی دارم ...
آیا این دو ویژگی به درد من میخوره ...؟
▫️ استاد #رفیعی
4.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بانویی در قم طلوع میکند
و نبض اسلام تا آخرالزمان میزند
السَّلام عَلیکِ یا بنتَ رسولِالله ...
میلاد حضرت فاطمه معصومه(س) و روز دختر مبارک🌹
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای خواهر سلطان طوس
ای همدم شمس الشموس
زائر بارانیت را سرپناهی
جان زهرا جان زینب یک نگاهی
یک نگاهی؛ تکیه گاهی
چشم من سمت حریمت میشه راهی
🌸 #میلاد_حضرت_معصومه(س)
🌸 #شبتون_بخیر
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 چطور چشم زخم رو دفع کنیم؟
🔻در روایات ما راه های زیادی توصیه شده که دو توصیه اینه که...
احسان کفشدار طوسی
╭•┅•🔸─────────•┅•╮
🌐https://eitaa.com/joinchat/857997510C74a27c3c49
╰•┅•─────────🔹•┅•╯
💚 الابذکرالله تطمئن القلوب 💚
✨💎✨معبودا! ❤️🍃
تو را سجده میکنم با پیشانی که تو بر من بخشیدهای، بر سجده میروم با دستانی که تو بر من هدیه دادهای، اشک میریزم با چشمانی که تو در آن اشک آفریدهای. خدایا! هر چه مینگرم تویی، پس بر من عنایت فرما تا بر مالک خویش عصیان و نافرمانی نکنم و قدمی که در راه او بر می دارم بزرگ ندانم. مالی که در راه او و از مال خود او میبخشم آن را منت بر کسی ننهم؛ و بر خلایقی که مالک من آفریده است جز مهر در قلب خویش چیزی بر آنها قرار ندهم.
ســـــــــ🦋ــــــــــلام
روزتــان ســرشـار از نــگاه خــدا
امروز یکشنبه
ذڪࢪࢪوز یکشنبه 💚 یاذالجلال و الاکرام
🌈 ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ ه. ش
🌳 ۳۰ شوال ١۴۴۴ ه.ق
🌈 ۲۱ مه ۲۰۲۳ ميلادى
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
امام على عليه السلام:
هر كه به مردم نيرنگ بزند، خداوند سبحان نيرنگ او را گريبان گير خودش مى كند
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
خانم معلمی تعریف میکرد:
در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.
باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.
بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،
این زبان اشاره است، زبان کرولالها
همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!
آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،
نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!
درس این داستان این بود: زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!
ولادت حضرت معصومه و روز دختر مبارک 🌸
🌴💠 یاعلی 💠🌴