💠خواهش آخر من اینست که سلام مرا به امام خامنه ای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه تکه شدن در راه شما ابایی ندارم.
وصیتشهیدنخبهمدافعحرم
#حجت_الاسلام_محمدامین_کریمی
برای اعزام لحظه شماری می کرد
به او گفتم دخترمان غزل بیش از حد به شما وابسته است😔...
گفت: می دانم اما دخترم غزل که از #حضرت_رقیه بیشتر و عزیزتر نیست😭!
#شهید_مدافع_حرم
#مرتضی_بیدی🌹
برشی از کتاب عمار حلب📚
یک بار هم روز عاشورا شنیده بوده حرم #حضرت_زینب(س) خالی است و عزادار ندارد🖤
می گفت:توی اوج جنگ، هیچ پروازی نبود. فقط یه هواپیمای کوچیک می رفت #دمشق که پای باند پرواز رفتم بالا.
رفته بود داخل حرم حضرت زینب(س)، تک و تنها👤
می گفت: تک و توک خمپاره💥 می افتاد داخل حیاط و گاهی می خورد به دیوارهای #صحن. شروع کردم به عزاداری و سروصدا کردن کم کم چند نفری رو دیدم.
بعد هم یه دسته #عزاداری اعراب وارد حرم شدند و حرم حضرت زینب(س) #عاشورا شد💔
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹چو مرغ شب خواندی و رفتی🌹🌹🌹 هرکسی نغمه خود خواند و ازصحنه رود...🌷خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...🌷دستت بر سرم شهید
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلام_ناب
#حاج_قاسم
🔷کلام حاج قاسم درباره ی
کسانی که می گویند دعا
کنید تا شهید شویم.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#گلزار_شهدای_کرمان
#حاج_قاسم
گلزار شهدا...
مزار حاج قاسم سلیمانی.
#دستط_ناب
#حاج_قاسم
🔷مراسم دامادی آقا مصطفی
فرزندسردار شهید عبدالمهدی
مغفوری بود که علی آقای
نجیب، معاون اطلاعات لشکر
۴۱ ثارالله برگه ای به دست
سردارسلیمانی داد و گفت:
در چند کلمه یادگاری
نصیحتمان کنید...
حاج قاسم چهار مورد برای
او نوشت...
🔷گویا این نصیحت خطاب
به همه ی ماست...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌹مرتضی حاجی باقری از فرماندهان لشکر 41 ثارلله 19 ساله بود که به جبهه رفت. او مسئولیت فرماندهی تخریب لشکر 41 ثارالله، فرمانده تیپ در این لشکر و معاونت عملیات لشکر را برعهده داشت. در عملیات والفجر 4 مجروح شد و یک دست خود را از دست داد و در عملیات کربلای 5 علاوه بر مجروحیت به اسارت دشمن درآمد.
✍او در خاطرهای از دوران اسارت و وساطت شهید حاج قاسم سلیمانی برای بخشیدن یکی از آزادگان تعریف کرد: «زمانی که به اسارت درآمدم، معاون لشکر بودم، عراقیها در به در میگشتند تا از بین اسرا فرماندهان را پیدا کنند، یکبار تصویری آوردند و از اسرا خواستند تا افراد داخل عکس را شناسایی کنند، اتفاقا من هم در آن عکس بودم، بچهها حرفی نزدند و این ماجرا گذشت تا اینکه بعد از مدتی یکی از اسرا نتوانست مقاومت کند و من را لو داد، با چند افسر عراقی آمدند بالای سرم، نزدیک به هزار نفر دیگر از اسرا شاهد ماجرا بودند، به من که رسیدند این اسیر به من اشاره کرد و گفت: «این مرتضی حاجی باقری معاون لشکر 41 ثارالله است» یک دفعه افسر عراقی سیلی محکمی به او زد و گفت «اینکه محمدرضا شمس است» ماجرا از این قرار بود که در لحظه اسارت لباس یکی از دوستانم به نام محمدرضا شمس را به تن داشتم که اسم او روی لباس خورده بود.
بعدها وقتی آزاد شدیم و به ایران بازگشتیم شرایط برای اسیری که من را لو داده بود سخت شد، همه او را به نام فردی که مرا فروخته میشناختند. این اتفاق آنقدر برای او سخت تمام شد که ماجرا را به حاج قاسم سلیمانی گفت. حاجی فرمانده من بود، یک روز صدایم کرد و گفت یک جلسه میگیرم و کل آزادههای استان را به سپاه دعوت میکنیم، هم جلسه دورهمی باشد و هم اواخر مجلس این بنده خدا را داخل میفرستم تو بلند شو و او را در آغوش بگیر و ببوس مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است.» بعد هم پنج انگشتش را بالا آورد، گفت: «هیچ کدام از انگشتهای دست یکی نیستند، از هر انگشتی یک توقع میرود، این آدم هم همینکه به فرمان امام به جبهه آمده باید نوکریاش را کنیم و ممنونش باشیم، از او بگذر.»
📚برگرفته از سایت defapress