#دیدار_امام_زمان_عج
شبی که عملیات داشتیم حمید آقا رو بعد از آسیب دیدگی داشتیم میاوردیم عقب...داخل نفر بر بودیم شدت خونریزی بسیار زیاد بود😔اما حمید جان حتی تو اون لحظات مراقب رفتارش بود و مدام به ما میگفت ببخشید خونم روی شما میریزه!!!!مدام ذکر با حسین و یا زهرا میگفت چشماش بسته بود یکی از دوستان صداش زد که حمید جان من رو میشناسی حمید آقا گفتن بله .جان مگه میشه دوستم رو نشناسم بعد دوباره چشماش رو بست و ذکر گفت دوباره چشماش رو باز کرد در حالی که دستش روی پیشانیش بود بالای سرش رو نگاه کرد و گفت یا ابا صالح المهدی و لبخند زد و چشماش رو بست و دیگه نفس نکشید😭من حس کردم یه نوری از بدنش خارج شد شروع کردم به گریه و داد زدن و صداش میزدم....ولی دیگه جواب نمیداد😭یکی از همرزم ها اومد و دلداریم داد و گفت بخدا حمید جان عالی پر کشید🕊 بخدا معلوم بود امام زمان عج رو دید و رفت😭
خوشبحالت همرزم غیور و شجاعم به خدا که در شجاعت در میدان نبرد مثل یک شیر بودی و به تو غبطه میخوردم😭😔
راوی:همرزم شهیدمدافعحرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی🌹
شبـی که عملیات داشتیـم
حمیـد آقا رو بعـد از آسیب دیدگی داشتیم میاوردیم عقب...
داخلِ نفـر بر بودیم،شدّت خونریـزی بسیار زیاد بود
امّا حمید جان حتـی تو اون لحظات هم مراقب رفتـارش بود
و مـُدام به ما میگفت:ببخشیـد خونـَم روی شما میریزه!
مدام ذکر با حسین و یا زهرا میگفت چشمـاش بسته بود
یکـی از دوستان صداش زد که حمیـد جان من رو میشناسی؟
حمید آقا گفتن بلـه جانم مگه میشه دوستم رو نشناسم؟!
بعد دوباره چشماش رو بست و ذکـر گفت
دوباره چشماش رو باز کـرد در حالـی که دستش روی پیشانیش بود
بالای سرش رو نگاه کرد و گفت
"یا ابا صالح المهدی"
و لبخند زد و چشماش رو بست
و دیگه نفس نکشیـد.
راوی:همـرزم شهید مدافـعحرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی