eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
11.9هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
18.5هزار ویدیو
64 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
💢﷽💢 🔸(۱۵) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺آمریکا به عراق حمله کرده بود. می‌خواست بعد از گرفتن عراق، خودش مستقیم به ایران حمله کند. نیروهای آمریکایی ریخته بودند توی نجف. زمزمه‌ها را می‌شنیدیم که می‌خواهند بیایند سمت صحن و معلوم نبود چه بر سر مرقد امیرالمؤمنین علی علیه السلام در می‌آورند. 🔻خیلی از مجاهدان عراقی که در ایران بودند، برای دفاع آمده بودند، مردم عادی هم بودند، اما نیاز به یک فرمانده خیلی احساس می‌شد.همان روزها سروکلّه حاجی پیدا شد. 🔺با دشداشه عربی آمده بود مقرّمان، نزدیک حرم امام علی علیه السلام. باورم نمی‌شد. پرسیدم:‌ «حاجی چطور خودت رو به اینجا رسوندی؟» چطورش را نگفت ولی گفت: «اومدم این آمریکایی‌ها رو از نجف بندازم بیرون.» ♦️خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و راه گذاشت جلوی پایشان. با مدیریتش گروه‌های مختلف مقاومت را هم آورد پای کار. همه که دست به دست هم دادند، شرّ نیروهای آمریکایی‌ برای همیشه از سر مردم نجف کم شد. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۴۵ 🎙راوی :حجت الاسلام والمسلمین سیدحمید حسینی، رئیس اتحادیه رادیو و تلویزیون‌های اسلامی عراق 🔸
🔅«سکوت» ♦️کلافه شده بودم. رفتم پیش حاجی. گزارش طرف را دادم بهش. گفتم: «فلانی کارهای اشتباهش انگار تمومی نداره. پشت‌هم داره تکرار می‌کنه.» ساکت بود. من را نگاه کرد. در جوابم یک جمله گفت: «یه درصد احتمال می‌دی توی این مسیر بمونه و خوب بشه؟» رفتم توی فکر. جواب دادم: «بله.» مهربان نگاهم کرد. .گفت: «پس دیگه هیچی نگو.» ✍سردار حسین فتاحی 📍، ص۹۷ 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔅«دوست‌‌داشتنی‌تر از پدر» ♦️نشسته بودم بغل دست حاجی. یک دفعه زد روی پایش. از صدای ناله‌اش ترس برم داشت. گفتم: «حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش آمده؟» گفت: «من سه چهار روزه از حال آقا بی‌خبرم.» پدرش فوت کرده بود. میان سنگینی غم از دست دادن پدر قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود، آن‌وقت این طور آه می‌کشید، این طور خودش را سرزنش می‌کرد. ✍ابراهیم شهریاری 📍، ص۱۸۳ 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔅«دوست‌‌داشتنی‌تر از پدر» ♦️نشسته بودم بغل دست حاجی. یک دفعه زد روی پایش. از صدای ناله‌اش ترس برم داشت. گفتم: «حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش آمده؟» گفت: «من سه چهار روزه از حال آقا بی‌خبرم.» پدرش فوت کرده بود. میان سنگینی غم از دست دادن پدر قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود، آن‌وقت این طور آه می‌کشید، این طور خودش را سرزنش می‌کرد. ✍ابراهیم شهریاری 📍، ص۱۸۳ 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔅«جای ترکش» ✍هر ملاقاتی که مقامات سیاسی یک کشور با آقا داشتند و به حوزه مأموریتی حاج‌قاسم مربوط می‌شد خودش هم می‌آمد؛ فرقی نمی‌کرد رئیس جمهور فلان کشور باشد یا یکی مقامات کشور فلان. وقتی از گیت‌های بازرسی X-RAY رد می‌شد دستگاه حسابی قاطی‌پاطی می‌کرد؛ صدا پشت صدا، بوق پشت بوق. از بس که ترکش توی بدن حاجی بود. خودش می‌گفت: «لحظه‌ای نیست جایی از بدنم به‌خاطر این ترکش‌ها درد نداشته باشد.» از شدت درد گاهی مسکن می‌خورد، بلکه از درد زیادش، قدری کم کند. ✍ حسین امیرعبداللهیان 📍، ص۷۴ 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani