eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
11.1هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
18.5هزار ویدیو
64 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
دستی تو را از شاخہ ام چید و نمے دانست پس از پرپر شدن هم عطرشان باقے ست... 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
💠پایی که سال ۶۶ در شهر حلبچه جاماند❗️ ●جانی که سال ۹۶ در شهر بوکمال سوریه و در دفاع از حریم اهل بیت فدا شد حمید چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است. ● با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمی‌کرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید. حمیدرضا در انهدام آخرین پایگاه داعش در شهر بوکمال سوریه, هدف تک تیر انداز داعشی قرار می گیردو به شهادت می رسد و حمیدرضا جزو آخرین شهدای آزادسازی سوریه از سیطره داعش است. ✍ راوی : همرزم شهید 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
گفتم کجا؟ گفتا دمشق گفتم سبب؟ گفتا که عشق گفتم وَ ڪی؟ گفتا که حال گفتم نرو ... گفتا محال 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🌷ماجرای شیرین و جالب بدنیا امدن فرزند سردار شهید 🌷 زمستان سال ۶۲بود ما تو اسلام اباد غرب زندگی میکردم ابراهیم از تهران اباد بود از قیافش معلوم بود که چندوقت است نخوابیده است😨 با اینکه خسته بود اجازه نداد من کار کنم🙃 خودش شام را اورد خوردیم جمع کرد مهدی را خواباند😴 رختخواب هارا انداخت من مصطفی پسر دومم را باردار بودم🙈 شروع کرد به حرف زدن با بچه توراهیمون😳😟 میگفت(بابایی اگر پسر خوب و حرف گوش کن باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری،😳میدونی چرا؟چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من توی منطقه نگران تو و مامانت هستم☹️ بیا و مردونگی کن همین امشب تشریف فرمایی کن😑)جالب این بود که میگفت"اگه پسر خوبی باشی"نمیدانم از کجا میدانست بچه پسر است😟😳 هنوز حرفش تموم نشده بود که زد زیر حرفش و گفت(نه بابایی،امشب نیا🙁 بابا ابراهیم خستس چند شبه که نخوابیده بمونه برای فرداشب😤)این را که گفت خندیدم 😂گفتم تکلیف این بچه رو روشن کن بیاد یانیاد؟😉 کمی فکر کرد گفت قبول همین امشب،چه شبی بهتر از امشب که تولد امام حسن عسگری هم هست🤗 بعد انگار که با یکی از نیروهایش حرف میزند گفت پس همین امشب مفهومه؟👨‍✈️😡 مدتی گذشت احساس دردکردم و حالم بدشد😰ابراهیم حال مرا که دید ترسید گفت بابا تو دیگه کی هسی شوخی هم سرت😐 نمیشه پدر صلواتی؟🙃 دردم بیشتر شد ابراهیم دستوپایش را گم کرده بود😵 و از طرفی هم اشک تو چشماش حلقه زده بود😥 پرسید وقتشه؟گفتم اره🙈 منو رسوند بیمارستان و فرزندم بدنیا اومد و بچه هم پسر بود😟😍😍 اون شب ابراهیم مثل پروانه دورم میچرخید🦋 اون شبو هیچوقت فراموش نمیکنم و هروقت یادش میوفتم خندم میگیره💔🌺😍 📎راوی:ژیلابدیهیان(همسرشهید) 📚منبع:کتاب برای خدامخلص بود 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🌷سرکار گذاشتن فرمانده های لشکر🌷 توی پادگان ابوذر یک خط FX 📞داشتیم که اصلش توی مخابرات بود یک خطش را هم پارالل کرده بودن به اتاق ما که گوشی اش شماره گیر نداشت☹️ یکبار که انجا بودیم رضا دستواره،که شوخی و شیطنت هایش زبانزد بود😜 بدون مقدمه گفت میخواین با همین گوشی براتون شماره بگیرم؟؟عباس کریمی گفت مگه میشه؟😳رضا گفت یه قلقی داره که با اون میتونی شماره بگیری😁 عباس گفت چه قلقی؟؟گفت وقتی گوشیو برمیداری یه تقّی میکنه که باهمین میشه شماره گرفت😌 حالا چجوری؟هر تقّه یعنی یه شماره مثلا اگه شماره هات هشت باشن باید هشت تا تق بزنی الی اخر😉 همه داشتیم باور میکردیم جالب اینکه امتحان کرد و شماره ۱۱۹ را گرفت 😳😕 بعد به عباس گفت عباس شماره تو بده تابرات بگیرم😝 عباس هم شماره تلفن خواهرش را داد رضا با چندتا تق گرفت و هی میگفت الو الو صدا خیلی ضعیفه شما صدای منو میشنوین😩😫 بعد گوشیو داد عباس،عباس الو الو کرد اما صدا نمی امد رضا گفت باید داد بزنی🙃 عباس هم شروع کرد به داد زدن 😟که یهو رضا خندید همه فهمیدیم سرکاریه😐 حالا نخند کی بخند😂😂 در همین حین تلفن زنگ زد رضا رفت گوشیو برداشت گفت حاج همت با تو کار دارن ☺️همت گفت من با کسی کار ندارم گوشیو بذار بچه جون رضا🤗 گفت حاجی بجون خودم راست میگم طرف میگه کار واجب دارم☹️ همت گفت خیال کردی میتونی منم مثل عباس سرکار بذاری؟😬نه حنات پیش من رنگ نداره😎😎 رفتم گوشیو از دست رضا گرفتم دیدم اره راست میگه گفتم حاجی بیا از قرارگاه نجف است 😦 حاج همت گفت شماها چی خیال کردین؟😒یعنی من اینقدر ساده که باور کنم؟😏 انقدر التماسش😢 کردیم تا اومد وقتی دید راسته😱 گفت چرا از اول نگفتین 😡مگه لال هسین😐😂 📎راوی:سعید معتمدی 📚منبع:کتاب برای خدا مخلص بود 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
‍ ‍ ‍ 🌸شهیدی که بعد از شهادتش لباس های شهید حسین معزعلامی را به مادر شهید داد🌸 🌷شهید مدافع حرم حسین بواس🌷 نام: حسین بواس نام پدر: ابوالقاسم ولادت: ۱۳۶۰/۱۰/۲۹ (مازندران/چالوس) شهادت: ۱۳۹۵/۰۱/۲۱ (خالدیه خانطومان/سوریه) وضعیت تاهل: متاهل و صاحب ۲فرزند پسر(پسر دوم شهید بعد از شهادت پدر به دنیا آمد ) نام جهادی: ندارند اخرین مقام: سرباز حضرت زینب(س) نحوه شهادت: نحوه دقیق شهادتشان منتشر نشده سن شهادت: ۳۵ساله علاقه: جهاد و شهادت قسمتی از وصیتنامه شهید: خـدا می داندکہ چقدر این ذڪر « اللهم اجعلنا من الذابین عن حرم سیده زینب (س)» راگفتیم تا خدا این توفیق را به ما بدهد تا جزو مدافعیـن حـرم حضرت شدیم (معرفی از ما تحقیقات بیشتر از شما ڪپی برای تمام گروه ها و کانال ها ازاد است) زڪات دانستن این مطلب ارسال برای دیگران است 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
‍ 🌷شهیدےکه حضرت زهرا(س)سیرابش کرد🌷 جاے شهید طاهرنیاخالے که مادرش میگفت: به گوشم رساندن که سجاد لب تشنه شهید شده😭 وقتی تیر خورده بود از همرزمانش آب طلب میکند💦 اما دوستانش به سجاد اب نمیدند 😒و میگویند الان نمیتونیم بهت آب بدیم چون آب برای بدنت ضرر داره❌ و سریع شهید میشی😅 لحظاتی بعد سجاد تشنه به شهادت میرسد💔😔 این موضوع خیلی منو ناراحت کرده بود😞 هی با خودم میگفتم کاش به پسرم آب میدادن😒😑 تا اینکه یه شب تو خواب😴 دیدم سجادم پایین کوه افتاده😱 و من دارم میرم بهش اب بدم🙃 اما بانویی رو دیدم که عصا بدست(ان بانو حضرت زهرا(س) بود) رفت و به سجاد اب داد😳😳 و برایم دست تکان میداد منظورش این بود خیالت راحت به پسرت آب دادم🤗🤗 الان مطمئنم که سجاد سیراب به شهادت رسیده است🤗😇😍 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
جاے شهید زارع خالے ڪه😔 همسرش می‌گفت: برگه مأموریتش را امضا نکرد تا نگویند مدافعان حرم برای پول می‌روند💔 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
گذر زمان همه چیـز را با خود می‌برد ، جز ردّ نگاه شهدا ... 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
هدایت شده از ،
چه دعایی کردی؟! که دراین بین خدا،تو را خواست و در آغوش گرفت... 🆔@ghasem_solaymani
احترام نظامی شهید مهدی حیدری در خانه به همسرش وقتی همسرش اجازه رفتن به سوریه را به او داد❤️ 🆔@ghasem_solaymani
شھــ🕊ـــادٺ نـام گـرفت وقتےخدا ... کسے را ڪشت از شدٺ عشـ❤️ـق .. 🆔@ghasem_solaymani