فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده نیروی هوافضای سپاه:
*ما در این عملیات دنبال کشتن کسی نبودیم، اگر چه حتما دهها نفر کشته و زخمی شدهاند
*میتوانستیم طوری عملیات را طراحی کنیم که در گام اول ۵۰۰ کشته داشته باشند و اگر جواب می دادند، در گامهای دوم و سوم، ۴ تا ۵ هزار کشته میدادند
.
#خاطرات_شهید
هميشه می گفت:
"ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..."
هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد مراسم افتتاحيهاش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد،
ولی سردار گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه...
پايگاه هوايی مشهد كوچیك بود كفاف چنين برنامهای رو نميداد بعضيها همين را به سردار گفتند؛ ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد باشه با برج مراقبت هماهنگيهای لازم شده بود خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه طواف داد اين را سردار ازش خواسته بود خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..."
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#سالروز_شهادت🌷
🖤🏴
#یھ_حرف_ناب✨🖤
+مامان، چیشد کہ
آمریکا و اسرائیل #نابود شد؟!
- راستش همه چے با #شهادت
حاج قاسم وَ یارانش شروع شد🖤
"ان شاء الله"🌿.•
دو حرف زیبا از دو بزرگ مرد:
#شهیدقاسم_سیمانی: برای شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی کرد
#شهیدسدمرتضی_آوینی: تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند
#یادشهداباصلوات
چادری شدن شجاعت
میخواهد
یا یک مادری که برایت
دعاکند...👌😊
چادریا مادری اند...🤗🌹
#چادری_ام☺️🌸🍃
#خاکریز_سیاه🌸
مانتو هر چه قدر هم بلند گشاد باشد ☝️
آخرش چادر😍 نمیشه 👌 و میراث خاکی حضرت زهرا چادره😍 شما با حجاب باشید چهار نفر هم که به شما نگاه کنند ☺️ ی ذره حجابشون خوب می کنند ... 😌
✋ایـــســ⛔ــتـــــ✋
❌یکبار هم که شده
با خودت و خدایت خلوت کن
📛نکند مجازی شدنت
مساوی شود با سقوط ایمانت!!😔
🚫خـیلی از چت ها
👬گروه های مختلط👫
📱و دوستی های مجازی💻
💣پـرتگاه ِ ایمان توست...❗️
👈بیاین همیشه یادمون باشه مولامون امام زمان(عج) به تک تک کارای ما نظر دارن ، حتی یه کلیک کردن
😉اونوقت به حرمت اماممون هم که شده خیـــــلی از کارها رو انجام نمیدیم
┄┅═══✼❣❤☀❤❣✼═══┅┄
الـلـهــم عجــل لولـیـک الــفـرج
#داستانک
سعید با خستگی تمام به پشت در رسید.🚪🧔🏻
کلید را که داخل در چرخاند تمام خستگی هایش را زیر پادری خاک کرد و با لبخند وارد خانه شد.🗝😊
مائده مشغول چت با یکی از برادران حزب اللهی داخل گروه بود و نیشش تا بناگوش باز شده بود.👩🏻☺️
+سلام خانمم! چطوری؟ کلک! با کی داری حرف می زنی که انقدر خوشحالی؟🤔❤️
تا متوجه سعید شد گوشی را خاموش کرد و کنار گذاشت و سعی کرد دستپاچگی اش را پنهان کند.😰
-سلام سعیدجان! خسته نباشی عزیزم! هیچی دوستم برام جوک فرستاده بود.😁😘
سعید روی مبل نشست و نفسی تازه کرد و از شربتی که مائده برایش درست کرده بود نوشید.🥤😋
+می دونی چیه؟ خیلی خوشحالم که همسر عفیف و پاکی مثل تو دارم.واقعا هرچقدر خداروشکر کنم بازم کمه! 🧕🏻💚
مائده از خودش خجالت کشید.😓
همسرش چه تصوری از او داشت و او چگونه خود را پشت دروغ هایش پنهان کرده بود.😱
بحث را به شوخی کشاند و رفت تا غذا را آماده کند.🍽
در فرصتی مناسب دور از چشم سعید پیامی کوتاه و رسمی به آن برادر داد که دگیر به او پیام ندهد.❌😠
بعد هم او را بلاک کرد و رفت تا غبار سرد دروغ و مخفی کاری را از زندگی شان بزداید.🚶🏻♀️💑
✍️نویسنده : خانم حجتی