eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
12هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
18.4هزار ویدیو
64 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
『🌱 . • ♥️ بــہ چــادری ها میگویند: اگــہ چـادر بــپوشے فــلانیـہا خـوششـون نمیاد اگہ چــادر بپوشے میگـن عقـب مونـده است میگـن امروزے نیستــے همہ تیـپ زدن تُ میخـواے بـا چـادر بیـاے؟ دیـگہ کـسےبہت تـوجـہ نمیـڪنہ ها! حاݪا هی خودتــو اد چشــم بنـداز مثلا تحصیــݪ ڪرده‌ای! همـه جـا آبـروی مــا رو ببــر میخــوای چیـو ثابــت کنی!!!😒 مــردم چــقدر ایــن دنیــا رو جدی گرفـتن😔
شبی که عملیات داشتیم حمید آقا رو بعد از آسیب دیدگی داشتیم میاوردیم عقب...داخل نفر بر بودیم شدت خونریزی بسیار زیاد بود😔اما حمید جان حتی تو اون لحظات مراقب رفتارش بود و مدام به ما میگفت ببخشید خونم روی شما میریزه!!!!مدام ذکر با حسین و یا زهرا میگفت چشماش بسته بود یکی از دوستان صداش زد که حمید جان من رو میشناسی حمید آقا گفتن بله .جان مگه میشه دوستم رو نشناسم بعد دوباره چشماش رو بست و ذکر گفت دوباره چشماش رو باز کرد در حالی که دستش روی پیشانیش بود بالای سرش رو نگاه کرد و گفت یا ابا صالح المهدی و لبخند زد و چشماش رو بست و دیگه نفس نکشید😭من حس کردم یه نوری از بدنش خارج شد شروع کردم به گریه و داد زدن و صداش میزدم....ولی دیگه جواب نمیداد😭یکی از همرزم ها اومد و دلداریم داد و گفت بخدا حمید جان عالی پر کشید🕊 بخدا معلوم بود امام زمان عج رو دید و رفت😭 خوشبحالت همرزم غیور و شجاعم به خدا که در شجاعت در میدان نبرد مثل یک شیر بودی و به تو غبطه میخوردم😭😔 راوی:همرزم شهیدمدافع‌حرم 🌹
⚜شهیدی ک نماز نمیخواند🤔 تو گردان شایعه شد نماز نمی خونه گفتن .. تو که رفیق اونی..بهش تذکر بده.. باور نکردم و گفتم .. لابد می خواد ریا نشه.. پنهانی می خونه.☺️ وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون.. بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! 😳توی سنگر کمین.. در کمینش بودم تا سرحرف را باز کنم .. گفتم بهش ک.. ـ تو که برای خدا می جنگی.. حیف نیس نماز نخونی…😁 لبخندی زد و گفت .. یادم می دی نماز خوندن رو☺️ ـ بلد نیستی ؟😳 ـ نه..تا حالا نخوندم😢 همان وقت داخل سنگر کمین.. زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن..تا جایی که خستگی اجازه داد.. نماز خواندن را یادش دادم توی تاریک روشنای صبح.. اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد آرام که کف قایق خواباندمش.. لبخند کم رنگی زد.😔 با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد . . . و با لبخند به شهادت رسید.😔🌹 اری.. مسیحی بود که مسلمان شد و بعد از اولین نمازش به شهادت ☘️🌳🌲
『🖤 . • 🌱 دݪــم گـرفتـــه.... از ادمــ و عــاݪم گرفتــه.... بده پنـــاهم نوکرت بهــونه حرم گرفته...💔
بهـــ دنبال شهادتی؟؟؟ همین حوالیـــ است میانـــ شاد کردن دل ❣فقیری میانـــ مهربانی با آدمی میانـــ دستانـــ خیری ڪہ بهــ دعا بلند میشود برای تو 🌱میانــــ احترام حیا چشم‌پوشی حق‌طلبی مقاومت و شهامت.... :)
~|•🌙☁•|~ 👀}پـــــــــروفایݪ💛 🎈}دخــٺرونہ♥
༻﷽༺ ❣ ❣🍃 ڪاش دل مستحق گوشہ نگاهے بشود قسمتم رؤیٺ آن ماهِ الهـے بشود سٺ بہ داغ دل زهراے بتول فرج الهی بشود 🌺🍃 🌺🍃 ♥️
از شهید همت به مـلت‌ایـران مبادا ضعف برخے مسئولان شما را ضعیف ڪند...🌱 مبادا دنیا زدگے برخے مدیران شما را از هواداری انقلاب دور ڪند...☝️ 😇ما رزمندگان تا آخرین نفس پای انقلاب هستیم شما چطور❓
بیا که تا تو نیایی، بهار، بی معناست خوشیِ مردمِ این روزگار، بی معناست تَبِ فراق تو بیچاره کرده دنیا را بدونِ تو به دلِ ما قرار، بی معناست تحمُّل غمِ هجران تو عجب سخت است به زیر تیغِ توایم و فرار، بی معناست مُحبّتِ تو نباشد عُبودیَّت هم نیست و زنده داریِ شبهای تار، بی معناست ولایتِ تو به شیعه حیات بخشیده نفس کشیدنِ با اختیار، بی معناست ❤️
🌸🍃بـسْمِ رَبِّ الْـشُّـهَـداءِ وَالْـصِّـدّیـقـیـنْ🍃🌸 : ما به دشمن صهیونیستی خود می گوییم که اگر خونی را ریختی این خون‌ها، جوی‌هایی می‌شود در مسیر قدس و فلسطین.
🕊🕊🕊🕊 🍃دغدغه حجاب داشت... می گفت یک چادر از (س) به خانم ها ارث رسیده است؛ چرا بعضی ها لیاقتِ داشتن این ارثیه دختر پیامبر (ص) را ندارند.😔
💛 🌹 روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت: "خانومی...❤ بیا پیشم بشین کارِت دارم..." گفتم... "بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...😍" گفن "ببین خانومی...❤ همین اول بهت گفته باشمااا... کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...☺️❤" گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی☹️ گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه..😏 اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!😁🌹 واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن...😍 مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...👌😊 من از مهمونا پذیرایی ميکنم..."😉 فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم...😍❤️ آقا مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."😌 منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم...🌹 واسه زندگی اومده بودیم تهران... با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود...🙂 سر کار که میرفت دلتنگ میشدم..☹️ بر که میگشت،میفهمید با وجود خستگی میگفت... "نبینم خانومی من...😍 دلش گرفته باشه هااا...❤ پاشو حاضر شو بریم بیرون...😉 میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...👌😊 اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت...😍😁❤️ که همه اون ساعتایی که کنارم نبودو هم جبران میکرد...😌 و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل...😊