مردی آهوی خُتَنی به دام انداخت
تا از ناف او مشک و عطر گیرد.
پس از یک سال زحمت و خرج و امید بسیار ، دست به نافه آهو زد مُشکش بوی پهن می داد.
آهو را با چوبی زد ...
که ای آهو چرا خیانت کردی و سرمایه یک ساله مرا به باد دادی؟
آهو گفت ای مرد من خیانت نکردم ،
من آن نافه و عطر خوشبو را زمانی میدادم که گل و ریحان میخوردم و بر روی ریاحین و گلها میخوابیدم و نافهام را میچسباندم تا بوی گل بگیرد
تو هرچند یک سال به من گل دادی خوردم ولی در گلستان مرا نخواباندی
مرا در طویله کنار گاو و خر خواباندی و من شبها شکم بر روی پهن خر میگذاشتم و میخوابیدم
و شب که خواب بودم ناگاه گاو بر سر و شکمم ایستاده فضله شکمش خالی می کرد.
تو به من گل دادی ولی گلستان ندادی.
#تاثیر_محیط