eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
43.6هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
39 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
25.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا ما وقتی ماشين رو ميذاريم زير درخت انواع پرنده ها ميان مورد عنایت فرارش میدن 🤣 ‌‌ 🧸@gheseh_gheseh
ایده کاردستی جوجه🐣😍 🧸@gheseh_gheseh
هدایت شده از شاه بیت مقاومت ✌️
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟دولت خدمتگزار که تمام هدفش گره‌گشایی از زندگی مردم بود... 👈 شهید رئیسی همیشه می‌گفتند: نباید به آرامش مردم آسیب بخوره...! 🔹همسر شهید رئیسی: شهید رئیسی به مسائلی که ارتباط زیادی با زندگی مردم داشتند، مانند آب و برق، بسیار حساس و پیگیر بودند. 📲 کانال بزرگ شاه بیت مقاومت 👇 https://eitaa.com/joinchat/3117023246Cf96f41a7fb
🧩خوشگلای مودب و باهوشم چند اختلاف در دو تصویر وجود داره؟!😍 🧸@gheseh_gheseh
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 السلام علیک یا صاحب الزمان سلام به عزیزترین ها😍 😍 خوبین بچه های گل؟🧒👧 صبحتون بخیر باشه 🌼🌸🌺🌹 تعجیل درظهور و سلامتی مولامون حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) سه تا صلوات بخونین🌸🍃 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَـرَج🌼🍃 🧸@gheseh_gheseh
نام کتاب: فرار از کتابخانه‌ی آقای لمونچلو نویسنده: کریس گرابنستاین مترجم: مژگان ایمانی تعداد صفحه: ۳۴۰ مشخصات ناشر: تهران، پرتقال شابک: ۳-۵۷-۸۱۱۱-۶۰۰-۹۷۸ 🧚🏻‍♂️وقتی کریس گربنستاین این کتاب را نوشت جوایز زیادی گرفت از جمله: برنده‌ی جایزه‌ی مگنولیا در سال ۲۰۱۶ برنده‌ی جایزه‌ی فلیکر تیل در سال ۲۰۱۶ برنده‌ی جایزه‌ی گرند‌ کنیون در سال ۲۰۱۶ برنده‌ی جایزه‌ی دوروتی کن‌فیلد فیشر در سال ۲۰۱۵. بازی‌ساز معروف آقای لمونچلو که کایل طرفدار اوست، کتابخانه‌‌ای بسیار بزرگ و عجیب درست کرده که با هر چیزی که فکر می‌کنید همراه است و اجازه می‌دهد که دوازده‌ نفری که بهترین انشا را می‌نویسند زودتر از همه داخل کتابخانه‌اش شوند، همه می‌خواهند برنده‌ی این مسابقه شوند تا زودتر از همه‌ی مردم شهر وارد این کتابخانه ‌شوند، مخصوصا کایل‌کیلی، ولی مثل اینکه مشکل وارد شدن به آن کتابخانه‌ی عجیب و غریب و اسرار‌آمیز نیست بلکه خارج شدن از آن کتابخانه‌ است...‌ 🧸@gheseh_gheseh
🔸داستان زمان مناسب صحبت کردن روزی روزگاری در شهری بزرگ با هوای تمیز و درختان بلند🌳🌳 ، دختری شیرین زبان و مهربان بنام ترنم👧 زندگی میکرد . او عاشق حرف زدن بودن و دوست داشت داستان ها و ماجراهای با مزه ای را که میدید برای دوستان و خانواده اش تعریف کند. یک روز ترنم 👧با دوستانش ! در حیاط مدرسه مشغول بازی بودند . بچه ها با هیجان در حال صحبت کردن درباره ی نقشه ی بازی و اینکه چطور برنده شوند بودند که ترنم پرید وسط حرفهایشان و شروع کرد به تعریف کردن یک خاطره بچه ها از این رفتار ناراحت شدند و با اینکه خاطره او خیلی بامزه بود ، هیچکس حاضر نشد به آن گوش کند. روز بعد معلم از بچه ها خواست ، به پدرهایشان بگویند که حتما در جشنی که قرار است به مناسبت روز دختر در مدرسه برگزار شود شرکت کنند . ترنم👧 با خوشحالی تا خانه دوید ، پدرش را دید که مشغول تعمیر کردن ماشینش بود . ترنم👧 بدون توجه به اینکه الان موقعیت مناسبی نیست . پیغام معلم را به پدرش داد و گفت : باباجون 🧔‍♂فردا در مدرسه جشن برگزار میشود ، شما هم دعوت هستید ، یادتون باشد حتما بیایید . اما بچه ها ، پدر انقدر سرگرم کار بود که متوجه نشد و حتما میتوانید حدس بزنید چی شد؟ بله ! پدر در جشن شرکت نکرد و ترنم👧 خیلی ناراحت شد. چند روزی گذشت . در مدرسه یک ماجرای خنده دار پیش آمد و ترنم👧 دوست داشت آن را برای مادرش تعریف کند. برای همین وقتی تکالیفش را نوشت به سراغ مادرش آمد و بدون توجه به اینکه مادر🧕 در حال صحبت کردن با تلفن است ، ماجرا را تعریف کرد و خودش هم قاه قاه می خندید . ولی متوجه شد که مادر اصلا نمی خندد انگار اصلا متوجه ی حرفهای او نشده . اخم هایش را در هم کشید و به اتاقش رفت، با خودش گفت: هیچکس من را دوست نداره ، اصلا حرفهای من براشون مهم نیست. در همین موقع مادر وارد اتاق شد و گفت: ترنم👧 ، دخترم. فکر میکنم وقتی داشتم با تلفن صحبت می کردم تو چیزی میخواستی بگویی . درسته ؟ ترنم رویش را برگرداند و با ناراحتی گفت بله ! داشتم ماجرای امروز را تعریف میکردم ولی دیگر مهم نیست . حرفهای من برای هیچکس ارزش نداره شما که اصلا نخندیدید . پدر 🧔‍♂که به جشن نیامد ، دوستانم هم که به من اخم میکنند. اصلا من دیگر حرف نمی زنم. مادر🧕 دستی بر سر ترنم👧 کشید و گفت : شاید علتش این باشه که تو زمان مناسبی را برای حرف زدن انتخاب نمیکنی . مثلا همین امروز بهتر نبود صبر میکردی تا تلفن من تمام بشود و بعد همه چیز را تعریف میکردی و با هم میخندیدیم؟ یا روزی که به پدرت خبر جشن را دادی ، به نظرت زمان درستی بود؟ ترنم👧 کمی فکر کرد و گفت : بابا 🧔‍♂حسابی مشغول تعمیر بود و معلوم بود کلافه است . فکر کنم۰ اصلا متوجه ی حرفهای من نشد . شاید اگر صبر میکردم و بعد از اینکه استراحت میکرد میگفتم ، بهتر بود . مادر🧕 لبخندی زد و گفت: آفرین دخترم اگر در زمان مناسب حرف بزنی حرفهایت بیشتر شنیده میشوند و همه بیشتر به تو توجه می کنند. در غیر این صورت ، ممکنه دیگران متوجه ی حرفهای مهم و ارزشمندت نشوند. روز بعد وقتی ترنم👧 و دوستانش در حیاط بودند . او صبر کرد تا حرفهای بچه ها تمام بشود و بعد درباره ی بازی جدیدی که یاد گرفته بود ، شروع به صحبت کرد ، بچه ها با دقت به حرفهایش توجه کردند و حتی سوالاتی پرسیدند و قرار شد زنگ تفریح بعد ، آن بازی را انجام دهند . ترنم 👧فهمید که صبر کردن برای اینکه زمان مناسبی برای حرف زدن پیدا بشود خیلی خوبه و باعث میشود حرفهای قشنگ و ارزشمندش بهتر شنیده بشود و دیگران هم به او احترام بگذارند . 🧸@gheseh_gheseh