eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
42.9هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
39 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD9c.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتاب پرست🦎 🧸@gheseh_gheseh
قصه کودکانه «فرشته نگهبان» یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی 👧بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه. صبا👧 بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت. باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا👧 دستش را عقب کشید و گفت: وای نزدیک بود انگشتم لای  در بماند؟ به خیابان رسید. موتورسواری 🛵با سرعت آمد، صبا👧 خودش را عقب کشید. گفت: اگر موتور 🛵را نمی دیدم چه می شد؟ به مدرسه🏦  رسید. به آب خوری رفت. قمقمه اش را پر از آب کرد. دهانش را با زکرد و سرش را زیر قمقمه گرفت. چند قطره آب 💦تو راه نفسش رفت و به سرفه😮‍💨 افتاد. صبا👧 با خودش گفت: وای... نزدیک بود خفه بشم. صبا👧 به کلاس آمد خانم یک جمله رو تابلو نوشت: خدانگهدار. بچه ها با تعجب پرسیدند: خانم!🧕 دارید خداحافظی می کنید؟ خانم 🧕گفت: نه. سمیه گفت: پس برای رو تابلو نوشتید خدانگهدار؟ خانم🧕 خندید و گفت: می خواستم یه حرف خیلی قشنگ یادتان بدهم. می دانید آن حرف قشنگ چیست؟ خداوند مهربان همیشه نگهدار ماست و ما را از خطرات حفظ می کند. پس دو تا جمله یادتان نره. یکی سلام  و یکی خداحافظ. سلام یعنی: دعا برای سلامتی. و خداحافظی یعنی: دعا می کنم خداوند تو را از خطرات حفظ کند. 🧸@gheseh_gheseh
🐶🐑سگ گله🐑🐶 یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. در روستای آباد و خوش آب و هوایی، مرد جوانی زندگی می کرد که کارش چوپانی🧔‍♂ بود. او هر روز صبح زود گوسفندان 🐑مردم ده را جمع می کرد و برای چرا به دشت و صحرا می برد. هر جا که علفزاری پر از سبزه های تازه و چشمه آبی پیدا می کرد، گله را می چراند. او یک سگ 🐶زرنگ و باهوش داشت که همراه گله راه می رفت و مواظب گوسفندها بود. در یک روز بهاری چوپان و سگ🐶 و گله اش به چشمه آب زلالی رسیدند. گوسفندهاص🐑 آب خوردند و چوپان همانجا زیر درختی🌳 نشست و کوله پشتی اش را به درخت آویزان کرد، چوبدستیش را روی زمین گذاشت و شروع کرد به نی زدن برای گوسفندان. سگ🐶 هم نزدیک گله دراز کشید تا از گوسفندان مراقبت کند. چوپان مدتی نی زد. وقتی خسته شد، نی را کنار گذاشت و شروع به آواز خواندن کرد: من چوپونم، گله دارم گله را همراه خودم به دشت و صحرا می برم هر جا باشه آب روون با علفای تازه فراوون همونجا من می مونم گله رو می چرونم یک نی خوشنوا دارم یک سگ باوفا دارم سگم🐶 مواظبه تا گرگ به گله من نزنه یه وقت یه بز یا بره رو نگیره به دندون ببره وقتی که گرگ🐱 ناقلا بیاد سراغ بره ها چوبدستی رو برمی دارم دنبال گرگه🐱 میذارم میگم که گرگ بَد ادا برو دیگه اینجا نیا گله من چوپون داره یک سگ🐶 پاسبون داره اگر که گیرت بیاریم سر به تنت نمی ذاریم سگ🐶 که به صدای صاحبش گوش می داد، وقتی شنید که چوپان🧔‍♂ به او سگ باوفا می گوید، خوشحال شد و او هم به زبان خودش شروع کرد به خواندن: آره سگ🐶 باوفا منم رفیق بره ها منم گله ای که چوپون 🧔‍♂داره یک سگ 🐶پاسبون داره وقتی تو سبزه زاره از گرگ🐱 ترسی نداره واق و واق و واق و واق واق هاپ و هاپ و هاپ و هاپ هاپ گوسفندها🐑 در آن روز قشنگ توی سبزه ها می گشتند و علف می خوردند و از آواز چوپان و سگش🐶 لذت می بردند. کم کم ظهر شد و خورشید 🌞به وسط آسمان رسید.چوپان از داخل کوله پشتی غذایش را بیرون آورد و ناهارش را خورد.بعد از ناهار همانطور که به درخت تکیه داده بود، خوابش برد. گوسفندها 🐑هم دور و بر او روی علفها خوابیدند. سگ🐶 هم نزدیک گله روی زمین دراز کشید و به نگهبانی پرداخت. ساعتی بعد، چوپان🧔‍♂ بیدار شد. مدتی دنبال گوسفندها 🐑راه رفت و آنها را توی سبزه زار چراند. وقتی خورشید🌞 می خواست غروب کند، گله را جمع کرد و به سوی روستا راه افتاد. اتفاقا گرگ گرسنه ای پشت یک تل خاک کمین کرده بود و منتظر فرصت بود تا به گله حمله کند. سگ 🐶بوی او را حس کرد و شروع کرد به پارس کردن. چوپان🧔‍♂ به دور و برش نگاه کرد و متوجه شد که گرگ از پشت تل خاک دارد سرک می کشد. فورا گوسفندان🐑 را به طرف روستا فرستاد و چوبدستیش را دور سرش چرخاند و فریادزنان به سوی گرگ🐱 دوید. سگ 🐶هم مرتب پارس می کرد و می دوید. آنها به گرگ حمله کردند. تا گرگ 🐱آمد به خودش بجنبد، چوپان 🧔‍♂با چوبدستی توی سرش زد و سگ 🐶هم پایش را گاز گرفت. گرگ🐱 ترسید و زوزه کشان پا به فرار گذاشت. سگ🐶 مدتی دنبالش دوید تا مطمئن شود که دیگر بر نمی گردد. آن وقت برگشت و همراه چوپان به مراقبت از گله پرداخت. آن روز چوپان🧔‍♂ فهمید که سگش چقدر باوفا و زرنگ است. او دستی به سر و گوش سگ کشید و نوازشش کرد. سگ 🐶هم خوشحال😄 بود که توانسته است به صاحبش کمک کند و گرگ🐱 را فراری بدهد. سگها 🐶همیشه دوستان خوب و باوفای انسانها و به خصوص چوپانها هستن 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام به عزیزای دلم😘😍 صبحتون بخیر باشه🌞🌻 🧸@gheseh_gheseh
نقاشی دختر خانوم🧕🏻🌹 🧸@gheseh_gheseh
💠 احکام دانش آموزی: قضا یا غذا؟! 🔻 سر کلاس، خانم معلم گفت: اگه خدایی نکرده یادتون رفت نمازتون رو توی وقت خودش بخونید، درسته که عیب داره و نباید بذاریم نمازمون از دست بره؛ ولی نگران نباشین؛ چون می تونید به جاش هر وقت یادتون اومد قضاش کنید. 🔹 پریا آروم در گوش مریم گفت: چقدر خوب! وقتی نماز یادمون رفت به جاش غذا می خوریم. مریم گفت: هر غذایی میشه؟! 🔹 به جای نماز چهار رکعتی، باید مرغ بخوریم. 🔸 اگه نماز صبح بود، غذای ساده هم کافیه. 🔹 به جای نمازِ هر وعده، غذای همون وعده رو می خوریم (صبحانه، ناهار، شام). 🔸 غذای معنوی باید بخوریم؛ یعنی همون نمازی که از دست رفته رو بخونیم. ✨ بچه های مهربون نماز رو قضا می کنن، غذا رو می خورن😅 ❇️ خوبه که بدونیم: قضا کردن نماز یعنی: وقتی که زمانِ خوندن نماز تموم شد و یادمون اومد نماز نخوندیم، نمازی رو که می خونیم بهش میگن قضا کردن نماز. ❤️ خیلی خوب میشه که توی یه همچین روزی که روز شهادت هست، از صاحب امروز یعنی حضرت امام هادی علیه السلام کمک بخوایم تا بیشتر حواسمون به نمازهامون باشه 😊 🧸@gheseh_gheseh
ایده هایی جهت آموزش ساعت و دقیقه به کودکان👧👦😍 🧸@gheseh_gheseh