13.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
کلیپ داستان
قصه ما مثل شد(خواب خوش)
#ضرب_المثل
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕
عجب بازی آوردم براتون😍
#بازی
🧸@gheseh_gheseh
#قصه_متنی
قصه کودکانه «فرشته نگهبان»
یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی 👧بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه.
صبا👧 بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت.
باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا👧 دستش را عقب کشید و گفت: وای نزدیک بود انگشتم لای در بماند؟
به خیابان رسید. موتورسواری 🛵با سرعت آمد، صبا👧 خودش را عقب کشید.
گفت: اگر موتور 🛵را نمی دیدم چه می شد؟
به مدرسه🏦 رسید. به آب خوری رفت. قمقمه اش را پر از آب کرد. دهانش را با زکرد و سرش را زیر قمقمه گرفت. چند قطره آب 💦تو راه نفسش رفت و به سرفه😮💨 افتاد.
صبا👧 با خودش گفت: وای... نزدیک بود خفه بشم.
صبا👧 به کلاس آمد خانم یک جمله رو تابلو نوشت: خدانگهدار.
بچه ها با تعجب پرسیدند: خانم!🧕 دارید خداحافظی می کنید؟
خانم 🧕گفت: نه.
سمیه گفت: پس برای رو تابلو نوشتید خدانگهدار؟
خانم🧕 خندید و گفت: می خواستم یه حرف خیلی قشنگ یادتان بدهم. می دانید آن حرف قشنگ چیست؟
خداوند مهربان همیشه نگهدار ماست و ما را از خطرات حفظ می کند. پس دو تا جمله یادتان نره.
یکی سلام و یکی خداحافظ.
سلام یعنی: دعا برای سلامتی.
و خداحافظی یعنی: دعا می کنم خداوند تو را از خطرات حفظ کند.
🧸@gheseh_gheseh
#قصه
🐶🐑سگ گله🐑🐶
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
در روستای آباد و خوش آب و هوایی، مرد جوانی زندگی می کرد که کارش چوپانی🧔♂ بود. او هر روز صبح زود گوسفندان 🐑مردم ده را جمع می کرد و برای چرا به دشت و صحرا می برد.
هر جا که علفزاری پر از سبزه های تازه و چشمه آبی پیدا می کرد، گله را می چراند. او یک سگ 🐶زرنگ و باهوش داشت که همراه گله راه می رفت و مواظب گوسفندها بود.
در یک روز بهاری چوپان و سگ🐶 و گله اش به چشمه آب زلالی رسیدند.
گوسفندهاص🐑 آب خوردند و چوپان همانجا زیر درختی🌳 نشست و کوله پشتی اش را به درخت آویزان کرد، چوبدستیش را روی زمین گذاشت و شروع کرد به نی زدن برای گوسفندان.
سگ🐶 هم نزدیک گله دراز کشید تا از گوسفندان مراقبت کند.
چوپان مدتی نی زد. وقتی خسته شد، نی را کنار گذاشت و شروع به آواز خواندن کرد:
من چوپونم، گله دارم
گله را همراه خودم
به دشت و صحرا می برم
هر جا باشه آب روون
با علفای تازه فراوون
همونجا من می مونم
گله رو می چرونم
یک نی خوشنوا دارم
یک سگ باوفا دارم
سگم🐶 مواظبه تا گرگ
به گله من نزنه
یه وقت یه بز یا بره رو
نگیره به دندون ببره
وقتی که گرگ🐱 ناقلا
بیاد سراغ بره ها
چوبدستی رو برمی دارم
دنبال گرگه🐱 میذارم
میگم که گرگ بَد ادا
برو دیگه اینجا نیا
گله من چوپون داره
یک سگ🐶 پاسبون داره
اگر که گیرت بیاریم
سر به تنت نمی ذاریم
سگ🐶 که به صدای صاحبش گوش می داد، وقتی شنید که چوپان🧔♂ به او سگ باوفا می گوید، خوشحال شد و او هم به زبان خودش شروع کرد به خواندن:
آره سگ🐶 باوفا منم
رفیق بره ها منم
گله ای که چوپون 🧔♂داره
یک سگ 🐶پاسبون داره
وقتی تو سبزه زاره
از گرگ🐱 ترسی نداره
واق و واق و واق و واق واق
هاپ و هاپ و هاپ و هاپ هاپ
گوسفندها🐑 در آن روز قشنگ توی سبزه ها می گشتند و علف می خوردند و از آواز چوپان و سگش🐶 لذت می بردند.
کم کم ظهر شد و خورشید 🌞به وسط آسمان رسید.چوپان از داخل کوله پشتی غذایش را بیرون آورد و ناهارش را خورد.بعد از ناهار همانطور که به درخت تکیه داده بود، خوابش برد.
گوسفندها 🐑هم دور و بر او روی علفها خوابیدند. سگ🐶 هم نزدیک گله روی زمین دراز کشید و به نگهبانی پرداخت.
ساعتی بعد، چوپان🧔♂ بیدار شد. مدتی دنبال گوسفندها 🐑راه رفت و آنها را توی سبزه زار چراند.
وقتی خورشید🌞 می خواست غروب کند، گله را جمع کرد و به سوی روستا راه افتاد.
اتفاقا گرگ گرسنه ای پشت یک تل خاک کمین کرده بود و منتظر فرصت بود تا به گله حمله کند.
سگ 🐶بوی او را حس کرد و شروع کرد به پارس کردن.
چوپان🧔♂ به دور و برش نگاه کرد و متوجه شد که گرگ از پشت تل خاک دارد سرک می کشد. فورا گوسفندان🐑 را به طرف روستا فرستاد و چوبدستیش را دور سرش چرخاند و فریادزنان به سوی گرگ🐱 دوید.
سگ 🐶هم مرتب پارس می کرد و می دوید. آنها به گرگ حمله کردند. تا گرگ 🐱آمد به خودش بجنبد، چوپان 🧔♂با چوبدستی توی سرش زد و سگ 🐶هم پایش را گاز گرفت.
گرگ🐱 ترسید و زوزه کشان پا به فرار گذاشت. سگ🐶 مدتی دنبالش دوید تا مطمئن شود که دیگر بر نمی گردد. آن وقت برگشت و همراه چوپان به مراقبت از گله پرداخت.
آن روز چوپان🧔♂ فهمید که سگش چقدر باوفا و زرنگ است. او دستی به سر و گوش سگ کشید و نوازشش کرد. سگ 🐶هم خوشحال😄 بود که توانسته است به صاحبش کمک کند و گرگ🐱 را فراری بدهد.
سگها 🐶همیشه دوستان خوب و باوفای انسانها و به خصوص چوپانها هستن
🧸@gheseh_gheseh
💠 احکام دانش آموزی: قضا یا غذا؟!
🔻 سر کلاس، خانم معلم گفت: اگه خدایی نکرده یادتون رفت نمازتون رو توی وقت خودش بخونید، درسته که عیب داره و نباید بذاریم نمازمون از دست بره؛ ولی نگران نباشین؛ چون می تونید به جاش هر وقت یادتون اومد قضاش کنید.
🔹 پریا آروم در گوش مریم گفت: چقدر خوب! وقتی نماز یادمون رفت به جاش غذا می خوریم. مریم گفت: هر غذایی میشه؟!
🔹 به جای نماز چهار رکعتی، باید مرغ بخوریم.
🔸 اگه نماز صبح بود، غذای ساده هم کافیه.
🔹 به جای نمازِ هر وعده، غذای همون وعده رو می خوریم (صبحانه، ناهار، شام).
🔸 غذای معنوی باید بخوریم؛ یعنی همون نمازی که از دست رفته رو بخونیم.
✨ بچه های مهربون نماز رو قضا می کنن، غذا رو می خورن😅
❇️ خوبه که بدونیم: قضا کردن نماز یعنی: وقتی که زمانِ خوندن نماز تموم شد و یادمون اومد نماز نخوندیم، نمازی رو که می خونیم بهش میگن قضا کردن نماز.
❤️ خیلی خوب میشه که توی یه همچین روزی که روز شهادت هست، از صاحب امروز یعنی حضرت امام هادی علیه السلام کمک بخوایم تا بیشتر حواسمون به نمازهامون باشه 😊
🧸@gheseh_gheseh
ایده هایی جهت آموزش ساعت و دقیقه به کودکان👧👦😍
#آموزشی
🧸@gheseh_gheseh