4.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون 🤗😍
#مورف
کارتون زیبای خمیر مورف
این قسمت :
" سکسکه "
#شبکه_کودک👶👧🧚♀
-----------------------------
--------------------
@ghesehayekoodakaneeh
.
#آموزش_نقاشی_کودکانه
#شبکه_کودک👶👧🧚♀
-----------------------------
--------------------
@ghesehayekoodakaneeh
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون 🤗😍
خرگوش های درخشان
این قسمت : " مسابقات شوالیه ها "
@ghesehayekoodakaneeh
🦉قلب جغد پیر شکست...!
جغدی روی کنگرههای قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد؛ رفتن و ردپای آن را و آدمهایی را میدید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل میبندند.اما جغد میدانست که سنگها ترک میخورند، ستونها فرو میریزند، درها میشکنند و دیوارها خراب میشوند.او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابهلای خاکروبههای کاخ دنیا دیده بود.
او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداریاش میخواند و فکر میکرد شاید پردههای ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد میشد، آواز جغد را که شنید، گفت: «بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگینشان میکنی. دوستت ندارند. میگویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.» قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند...
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: «آوازخوان کنگرههای خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمیخوانی؟ دل آسمانم گرفته است.»
جغد گفت: «خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.»
خدا گفت: «آوازهای تو بوی دل کندن میدهد و آدمها عاشق دل بستن هستند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشهای! و آنکه میبیند و میاندیشد، به هیچچیز دل نمیبندد. دل نبستن سختترین و زیباترین کار دنیاست اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.»
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگرههای دنیا میخواند و آنکس که میفهمد، میداند آواز او پیغام خداست.
@ghesehayekoodakaneeh
📚داستان کوتاه
🎁 “طعم هدیه”
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
@ghesehayekoodakaneeh