سرآغاز هر نامه نام خداست
که بینام او نامه یکسر خطاست
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
《یا اَللهُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ،یا خالِقُ یا رازِقُ یا بارِیُ،یا اَوَّلُ یا آخِرُ یا ظاهِرُ یا باطِنُ ،یا مالِکُ یا قادِرُ یا حَکیمُ، یا سَمیع یا بصیرُ یا غَفورُ》
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
سرآغاز هفته رو منور کنیم به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان پاک و مطهرش
🌸🍃اَللّٰهُـمَّ صَـلِّ عَـلىٰ مُحَمَّـدٍ
وَ عَـلىٰ آلِ مُحَمَّـدٍ
كَمَـا صَلَّيتَ عَـلىٰ اِبْرَاهِيـمَ
وَ عَـلىٰ آلِ اِبْرَاهِيـمَ
اِنَّکَ حَمِيـدٌ مَجِيـدٌ
🌸🍃اَللّٰهُـمَّ بَارِكْ عَـلىٰ مُحَمَّـدٍ
وَ عَـلىٰ آلِ مُحَمَّـدٍ
كَمَـا بَارَكْتَ عَـلىٰ إِبْرَاهِيـمَ
وَ عَـلىٰ آلِ إِبْرَاهِيـمَ
اِنَّکَ حَمِيـدٌ مَجِيـد
تفسیر و مطالب قرآنی
داستانها و حکایات قرآنی
خواندن روزانه یک صفحه از قرآن کریم 🥰
مطالب قرآنی 😍
@noorholy
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آثار ماندگار استاد موسیقی ایران، غلامحسين درویش
یه ذره موسیقی قدیمی (۱۳۰ سال پیش!) رو گوش بدیم، روحمون تازه شه؟ 🎶🌿😌
نوازنده: غلامحسین درویش 🎻
نابغه موسیقی ایرانی 🇮🇷✨
متولد: سال ۱۲۵۱
#فرزند_ایران 🇮🇷
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📗#معرفی_کتاب📗
شازده کوچولو یا شهریار کوچولو داستانی اثر آنتوان دو سنت اگزوپری است که در سال ۱۹۴۳ منتشر شد.این کتاب یکی از پرفروشترین کتاب های تک مجلد جهان در تمام طول تاریخ میباشد.
طی این داستان سنت اگزوپری از دیدگاه یک کودک، که از سیارکی به نام ب۶۱۲ آمده، پرسشگر سؤالات بسیاری از آدمها و کارهایشان است.
شخصیت قهرمانی داستان، خلبانی بینام، پس از فرود در بیابان با پسر کوچکی آشنا میشود. پسرک به خلبان میگوید که از سیاره ای دوردست میآید و آنقدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم میگیرد برای اکتشاف سیاره های دیگر خانه را ترک کند. او همچنین برای خلبان از گل سرخ محبوبش میگوید که دل در گرو عشق او دارد. او از دیگر سیاره ها و همچنین روباهی که در زمین با او ملاقات کرده می گوید. خلبان و شازده چاهی را مییابند که آنها را از تشنگی نجات میدهد اما در نهایت شازده کوچولو خلبان را در جریان تصمیم خود قرار میدهد و میگوید تصمیم گرفته به سیاره ی خانهاش بازگردد...
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
Audio_579756.mp3
11.12M
قصه ماه پیشونی
گوینده.نازگل امیری
کلاس دوم مدرسه دکتربهاری
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
طوطیان هندوستان.mp3
10.8M
قصه گو: فرهاد عسگری منش
این داستان ایهام داره
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
#قصه_کودکانه
عنوان قصه: اشک تمساح
مرد مسافر، از دور چشمش به مردی افتاد که در وسط بیابان نشسته و بر سر و روی خود میزند.
با خود گفت: باید نزدیکتر بروم تا ببینم چه اتفاقی برای این مرد بیچاره افتاده که اینطور بیقراری میکند.
مرد مسافر وقتی به مرد بیابانی رسید، دید که او کنار سگی مرده نشسته و گریه میکند.
مرد بیابانی میگفت: چه سگ خوبی بودی! روزها با من به شکار میآمدی و هر حیوانی را که با تیر میزدم، با زرنگی و چالاکی برایم میآوردی. شبها هم نگهبان خانهام بودی. وقتی که تو در حیاط خانه بودی، از هیچ چیز نمیترسیدم و با خیال راحت میخوابیدم... اشک مثل باران از چشمهای مرد بیابانی جاری بود.
او آنقدر سوزناک گریه میکرد که چشمهای مرد مسافر نیز پر از اشک شد. خم شد و با مهربانی دست مرد بیابانی را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
بعد در حالی که گرد و خاک را از لباسهای او میتکاند گفت:عیبی ندارد. یک سگ دیگر پیدا میکنی و کارهایی را که این سگ بلد بود، به او هم یاد میدهی.
سگ حیوان باهوشی است. خیلی زود همه چیز را یاد میگیرد. بعد پرسید: راستی! چرا سگت مرد؟
مرد بیابانی دوباره شروع به شیون و زاری کرد و گفت: بیچاره در این بیابان بیآب وعلف، از گرسنگی مرد...
مرد مسافر با دلسوزی نگاهی به سگ مرده انداخت. اما ناگهان متوجه کیسهی بزرگی شد که مرد بیابانی بر دوش داشت.
پرسید: میخواهی کمکت کنم و کیسهات را برایت بیاورم؟
مرد بیابانی نگاه تندی به مرد مسافر انداخت و گفت: نه! خودم آن را میآورم.
مرد مسافر گفت: مگر در این کیسه چه داری؟
مرد بیابانی پاسخ داد؛ مقداری نان.
مرد مسافر مدتی با تعجب به مرد بیابانی خیره شد. بعد گفت: تو نان همراه خودت داشتی و آن وقت سگت از گرسنگی مرد؟! تازه، حالا که مرده برای او گریه هم میکنی؟
مرد بیابانی در حالی که کیسه نان را بر پشت خود جابهجا میکرد گفت: چه میگویی مرد؟ من برای این نانها کلی پول دادهام. چطور میتوانستم آنها را به یک سگ بدهم؟ ولی اشک مجانی است. برای اینکه علاقهام را به سگم نشان بدهم، تا بتوانم برایش اشک میریزم!
مرد مسافر دیگر چیزی نگفت: با تأسف سری تکان داد و به راه خود رفت.
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی