eitaa logo
قصه کودکانه
4.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
438 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh #کودک #قصه #بازی
مشاهده در ایتا
دانلود
👭👭👭👭👭👭👭 داستانی به هدف کمک به دیگران خرگوش کوچولو از سال نو خیلی خوشش می آید. او از هدیه دادن و هدیه گرفتن هم خوشش می آید. شاگردان کلاس آقای جغد در آخرین ماه هر سال برای بچه های بی سرپرست هدیه هایی تهیه می کنند. این اسباب بازی ها می توانند نو باشند یا این که از وسایل خودشان باشد که چون خوب با آن بازی کرده اند ، سالم مانده اند. وقتی که آقای جغد جعبه هدیه ها را روی میز گذاشت ، بچه ها هیجان زده شدند. فقط سه روز برای آوردن هدیه ها وقت داشتند. آن روز عصر خرگوش کوچولو جعبه اسباب بازی هایش را بیرون آورد و ماشین قرمزش را برداشت و گفت : « وای ماشینم. » یادش آمد که چطوری دور خودش می چرخید و بوق می زد. بعد فیل پنبه ای اش را برداشت و سفت بغل کرد و با خوشحالی گفت : چقدر دنبالت گشتم. کجا بودی ؟ تیله های سبز رنگش را هم که چند هفته پیش گم کرده بود پیدا کرد. فریاد زد : « چه خوب من از این تیله ها خیلی خوشم میاد. » خرگوش کوچولو بقیه اسباب بازی ها را هم بیرون آورد. دلش می خواست به جز یک کامیون که یکی از چرخ هایش را گم کرده بود ، بقیه اسباب بازی ها را نگه دارد. خرگوش از پدرش خواست در درست کردن کامیون به او کمک کند. پدر گفت : « ما سعی خودمان را می کنیم ولی این خوشحالیت دیگر مثل اولش نخواهد بود. » خرگوش گفت : « این تنها چیزی است که می توانم هدیه بدهم. بقیه اسباب بازی ها را خیلی دوست دارم و نمی توانم از خودم جدا کنم. » پدر گفت : « دوست دارم درباره این موضوع بیشتر فکر کنی. در روزهای عید ما باید از خود ، گذشت بیشتری نشان دهیم. » در مدرسه خرگوش از دوست هایش پرسید که چه چیزی آورده اند. سگ آبی کتاب بزرگ پرسش و پاسخ خودش را آورده بود و با افتخار گفت : « من تمام آن را حفظ هستم. » خرس گفت : « من هم یک سرگرمی آورده ام ، فقط یک بار آن را ذدرست کرده ام. » خرگوش اخم کرد و گفت : « فکر کنم منم یک کامیون بیاورم. » دو روز وقت داشت تا در این باره تصمیم بگیرد ولی خرگوش آن قدر کار داشت که نمی توانست به این موضوع فکر کند. هم در گروه سرود تمرین می کرد و هم باید یک داستان درباره تعطیلات می نوشت. به خودش قول داد بعد از مدرسه یک چیزی انتخاب کند. وقتی به خانه رسید ، عمه به دید او آمده بود و کادویی برای او آورده بود. عمه سال گذشته هم به او عروسک خیمه شب بازی هدیه داده بود. خرگوش آن قدر ذوق کرد که فکر کردن به هدیه را فراموش کرد. روز بعد وقتی به مدرسه رفت جعبه هدیه ها پر شده بود. آقای جغد گفت : « بچه ها شما مثل هر سال نشان دادید که بسیار بخشنده هستید. » می دانید که شاید هدیه شما تنها هدیه ای باشد که آن بچه ها در این روزهای تعطیل می گیرند ؟ » خرگوش به فکر فرو رفت. او هرگز به این موضوع فکر نکرده بود. فردا باید هدیه حسابی بیاورد. به خانه که رسید دوباره سر جعبه اسباب بازی ها رفت. شاید یکی از این فیل خوشش بیاید ولی زیاد با آن بازی کرده ام و رنگش رفته است. او مطمئن نبود که ماشین قرمزش هم تند راه برود. خرگوش ناراحت شد. اول آن قدر این اسباب بازی ها به نظرش خوب بودند که دلش هم نمی آمد به کسی بدهد و الان آن قدر کهنه که رویش نمی شد به کسی بدهد. همان طور که با عروسک های خیمه شب بازی اش بازی می کرد فکر کرد که عمه چطور هدیه ای را انتخاب می کند. زیر لب گفت : « بهترین هدیه آن است که دوست داری خودت هم آن را داشته باشی. » به مجموعه تیله هایش نگاه کرد. از آن ها خیلی خوشش می آمد پس بچه دیگری هم از بازی کردن با آن ها لذت خواهد برد. خرگوش تیله ها را تمیز کرد و در یک کیسه ریخت و روی یک کاغذ کوچک نوشت : « این تیله ها شانس می آورد. عید مبارک » صبح روز بعد خرگوش هدیه اش را روی دیگر هدیه ها گذاشت. بعد از آن با دوست هایش جعبه اسباب بازی ها را به محل شهرداری بردند تا از آن جا به محل بچه های فقیر برود. خرگوش می دانست دلش برای تیله هایش تنگ می شود ولی به جای اینکه ناراحت باشد ، خوشحال بود. از کودک بپرسید : - اگر یک روز کودکی که هیچ وقت اسباب بازی نداشته به اتاق تو بیاید و از تو بخواهد یکی از وسایلت را به او هدیه دهی چه می کنی ؟ - با بخشیدن وسایلت فکر می کنی چه حسی داشته باشی ؟ - فکر کردن به بچه ای که با اسباب بازی ات بازی می کند ، خوشحالت نمی کند ؟ به کودک بگویید : همه بچه ها این شانس را ندارند که پدر و مادرشان هر چیزی که دوست دارند برای شان فراهم کنند و گاهی حتی لباس و خوراکی مناسب هم ندارند و ممکن است بیمار شوند. 🔹️و با هدیه دادن بعضی از وسایلت می توانی آن ها را هم در سال نو خوشحال کنی ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
داستان در مورد حضرت (ع) گلای خوشگلم حالا می‌خوام یه داستان درباره حضرت ابوطالب عموی حضرت محمد(ص) و پدر بزرگوار حضرت علی (ع) براتون تعریف کنم، پس خوب گوش بدید. سال‌ها قبل از تولد دین اسلام و پیامبری حضرت رسول اکرم، در مکه دینی بود به نام حنیف که حضرت ابراهیم، پیغمبر بزرگ خدا آورده بود. جناب ابوطالب تاوقتی دین اسلام نبود با دین حنیف خدا رو عبادت می کردن وتا آخر عمر، بین اون همه مشرک و کافر، خدای بزرگ و مهربون رو فقط اطاعت می‌کرد. وقتی هم که حضرت محمد بزرگ شدن و به پیامبری خدا انتخاب شدن، بازهم هر طور که می‌تونست، از ایشون در برابر دشمن‌های پیامبر دفاع می‌کردن. اصلا اجازه نمی‌دادن کسی به پیامبرخدا بی ادبی کنه یا آزاری برسونه. وقتی دشمنان پیامبر که خیلی از حرفا و کارای پیامبر خدا برای مسلمون کردن مردم ناراحت وعصبانی بودن، یه روز باهم نقشه‌ای کشیدن. اونا پیامبر و با دوستان کمی که داشتن رو از مکه بیرون کردن. اصلا اجازه نمی‌دادن کسی بهشون چیزی بفروشه یا ازشون چیزی بخره تا شاید پیامبر و دوستای تازه مسلمون شده شون پشیمون بشن و دوباره بت بپرستن، ٣سال همه مسلمونا همراه پیغمبر خدا، بیرون شهر مکه و توی یه دره خشک وبی آب علف به اسم شعب زندگی خیلی سختی رو گذروندن، توی همه این سال‌ها عموی مهربون پیامبر، حضرت ابوطالب هم همراه شون وکنارشون بودن و برای نجات و زنده موندن مسلمون‌ها از گرسنگی و فقر خیلی کمک کردن و پیامبر رو هیچ وقت تنها نذاشتن. با اینکه کسی توی این سه سال چیزی به مسلمون‌ها نمی‌فروخت، حضرت ابوطالب با سختی‌های مختلف برای مردم اون زمان غذا و لباس تهیه می‌کرد. بعد از این  ٣سال سخت، کافرا و مشرکای بدجنس شکست خوردن و مسلمونا دوباره به شهر مکه و خونه هاشون برگشتن. اگه حضرت ابوطالب توی اون سه سال نبود تا به مسلمون‌های اول اسلام خونه، لباس و غذا بده، خیلی از اون مردم توی اون زمان از دنیا می‌رفتن. امیدوارم شما هم از این عموهای مهربون داشته باشین. اگه ندارید اصلا اشکالی نداره، چون حضرت ابوطالب انقدر مهربونن که هرکسی حضرت محمد رو دوست داشته باشه، عموی اون هم هستن. دوستای خوبم یادتون باشه اگه الان پیامبر خدا بین ما نیستن، اما حرفای خوبشون توی کتابا هست. خوبه که ما هم اونا رو انجام بدیم، حرفایی مثل احترام به پدر و مادر، با ادب بودن، تمیز و منظم بودن و مهربونی با دیگران. ما هم اینطوری می‌تونیم مثل عموی عزیز پیامبر از حضرت محمد( ص)دفاع کنیم و خوشحال شون کنیم.
 وضوی پیرمرد امام حسن و امام حسین ( ع ) خردسال بودند . یک روز در محلی که مردم وضو می گرفتند و به مسجد می آمدند پیرمردی را دیدند که مشغول وضو گرفتن است ، اما وضویش صحیح نیست . ایشان وظیفۀ خود می دانستند که پیرمرد را به اشتباهش آگاه کنند ولی فکر کردند که او مردی سالمند است و از اینکه دو کودک خردسال از او ایراد بگیرند ، شرمسار می شود . پس با خود قرار گذاشتند که خودشان با هم بر سر وضو گرفتن بحث کنند و بروند و از پیرمرد قضاوت بخواهند و به این وسیله روش صحیح وضو گرفتن را به او بیاموزند . پس در حالی که آستین ها را بالا زده بودند و از یکدیگر ایراد می گرفتند ، به پیرمرد نزدیک شدند و گفتند : « پدرجان ! ما در کار وضو با هم اختلاف داریم . از شما خواهش می کنیم به وضو گرفتن ما نگاه کنید و ببینید کدام بهتر است ؟ » پیرمرد قبول کرد . ایشان هرکدام جداگانه با آداب صحیح وضو گرفتند و پرسیدند : « نظر شما چیست ؟ »  پیرمرد موضوع را فهمید و گفت : « وضوی شما – هر دو – صحیح است و من اشتباه وضو می گرفتم که حالا از شما یاد گرفتم . جان من فدای شما باد که چه نیکو به من یاد دادید !» ┄─┅ •••‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌🌸❃ ⃟📕 ⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ❃🌸••• ‌┅─┄ 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh