eitaa logo
قصه کودکانه
4.3هزار دنبال‌کننده
468 عکس
1.2هزار ویدیو
207 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄
مشاهده در ایتا
دانلود
InShot_۲۰۲۳۰۴۲۵_۲۰۱۶۲۰۴۴۸_۲۵۰۴۲۰۲۳.mp3
11.42M
. ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🦖 ۲۲۸ 😧😧😧😧😧 رویکرد: داستانی برای کنترل ترس در کودکان ༺◍⃟😧჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
InShot_۲۰۲۳۰۴۲۶_۱۹۰۲۴۴۶۵۶_۲۶۰۴۲۰۲۳.mp3
11.52M
۲۲۸ ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: کنترل پرخاشگری در کودک ‌‌🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
InShot_۲۰۲۳۰۴۲۶_۱۷۴۹۱۳۶۵۱_۲۶۰۴۲۰۲۳.mp3
8.85M
🦮🍛 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد:شناخت فضائل اهل بیت علیه السلام 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
هدایت شده از تدریس یار پایه هشتم
🔴 آموزش رایگان نقاشی، طراحی، اوریگامی و کاردستی بهمراه تزیین دفتر( ویژه کودکان و دانش آموزان) 🧕اگه نمیدونین تو خونه یا مدرسه بچه ها رو چطور سرگرم کنید؟ ⏰ یا وقت کافی برای بردن کودکتون به کلاسهای خلاقیت رو ندارید؟ 😍 پیشنهاد میکنم حتمااا عضو این کانال بشید با بیش از ۵۰۰ دقیقه فیلم های کوتاه رایگان و عکس های جذاب ⛵️کاردستی 🎯 اوریگامی 🎨 نقاشی 🔅تزیین دفتر 🏵 بازی 🚀 الگو سازی 🔻مناسب برای معلمان، مربیان و دانش آموزان مقطع پیش دبستانی،ابتدایی و کودکان و نوجوانان👈 https://eitaa.com/joinchat/3365404927C88bb51141c 🥰 اگه فرزند ۵ تا ۱۳سال دارید این کانالو از دست ندید، پر از کاربرگ های نقاشی و کاردستی های قشنگ
هدایت شده از تدریس یار پایه هشتم
🟢 آموزش صلواتی کاردستی، اوریگامی، نقاشی و طراحی بهمراه تزیین دفتر ♨️پیشنهاد میکنم حتمااااا عضو بشید این کانال از واجباته یه معلمه برای زنگ هنر فوق‌العاده است👈 https://eitaa.com/joinchat/3365404927C88bb51141c
💕💕 🐞🕊پرنده و کفشدوزک 🕊🐞 📚یکی بود یکی نبود. در یک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می کردند. پرنده کوچولو هم جیک جیک کنان این ور و آن ور می پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر میزد و دنبال چیزهای جالب و جدید می گشت، چون خیلی کنجکاو بود. یک روز پرنده کوچولو داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان روی یک بوته برگ سبز یک عالمه دانه قرمز دید. با کنجکاوی جلو رفت تا ببیند که این دانه های ریز چیست؟ اول فکر کرد خوردنی است. سرش را جلو برد و یک نوک به آن زد، اما یک دفعه آن دانه قرمز از روی برگ سبز بلند شد و به هوا رفت. جوجه کوچولو که خیلی ترسیده بود، دوید و پشت شاخه درخت ها پنهان شد. بعد از مدتی که گذشت این طرف و آن طرف را نگاه کرد و یواش یواش از پشت شاخه ها بیرون آمد و دوباره به همان سمت بوته ها نگاه کرد و همان دانه های قرمز را دید که روی برگ ها در حال حرکت هستند. پرنده کوچولو خیلی تعجب کرده بود و با خودش گفت: آخه اینها چی هستند که می توانند هم راه بروند و هم به آسمان بروند. پرنده کنجکاو دوباره کم کم جلو آمد تا بهتر ببیند. اما دوباره یکی از دانه های قرمز به سمتش حمله ور شد. پرنده کوچولو هم دوباره پا گذاشت به فرار و زیر برگ های درختان خودش را پنهان کرد. پرنده کوچک صبر کرد تا اوضاع آرام شود و یواشکی اطراف را نگاه کرد، ولی این بار خبری از دانه های قرمز نبود. روز بعد پرنده کوچک جغد پیر را دید و با او احوالپرسی کرد. جغد پیر گفت: جوجه کوچولو، تو از من سوال داری؟ پرنده کوچولو گفت: جغد پیر از کجا فهمیدی؟ جغد گفت: از قیافه ات فهمیدم، چون خیلی نگران و متعجب هستی! پرنده کوچک گفت: من دیروز چند تا دانه قرمز دیدم روی برگ های سبز که هم راه می رفتند و هم پرواز می کردند. من از آنها خیلی ترسیدم. جغد پیر با تعجب گفت: چی! مطمئنی فقط قرمز بود؟ جوجه گفت: بله قرمز بود. جغد گفت: یعنی خال های سیاه هم رویش نداشت؟ جوجه گفت: نه نه نداشت. جغد گفت: این دفعه که دیدی بیشتر دقت کن و نشانی هایش را به من بده تا بهتر راهنمایی ات کنم. صبح روز بعد پرنده کوچولو که از خواب بلند شد، بعد از این که خستگی اش را درکرد، ناگهان دوباره یکی دیگر از آن دانه های قرمز را دید و جلو رفت تا بیشتر نگاهش کند. اما دانه قرمز ترسید و جیغ بلندی کشید و فرار کرد و گفت: وای وای من رو نخور… من رو نخور… پرنده کوچولو که دید دانه قرمز ازش خیلی ترسیده است به دنبالش دوید. بالاخره هر دوی آنها خسته شدند و گوشه ای نشستند. پرنده کوچولو رو کرد به دانه قرمز و گفت: من نمی خواستم بگیرمت فقط می خواستم نگاهت کنم. راستی اسمت چیه؟ دانه قرمز گفت: من یک کفشدوزک هستم و می دانم که پرنده ها دشمن ما هستند. پرنده کوچک گفت: من که به تو کاری نداشتم، تو خودت فرار کردی. من می خواستم باهات دوست بشوم. کفشدوزک خندید و گفت: چه چیزا تو با من دوست بشی؟ تو که می خواستی من را بخوری؟ پرنده کوچولو گفت: نه تو اشتباه می کنی ما می توانیم با هم دوستان خوبی باشیم. کفشدوزک گفت: نه پرنده ها دشمن ما جانورها و حشرات هستند. پس من باید از تو دوری کنم. پرنده کوچولو گفت: من به تو قول می دهم که هیچ وقت نخورمت. چون من هم دوستی ندارم می خواهم دوستان خوبی برای هم باشیم. در همین موقع بود که ناگهان یک پرنده دیگر به سمت کفشدوزک حمله ور شد و او را شکار کرد. 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
بقال کم فروش_صدای اصلی_234812-mc.mp3
10.87M
🌼بقال کم فروش 🌸مرد و زن کشاورزی بودند که دارایی آنها فقط چند تا بز بود. آنها ماست و کره درست میکردند و به بازار میبردند تا بفروشند. بقال از کشاورز خواست تا باز هم برایش کره درست کند و به شکل گلوله های یک کیلویی درست کند... 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
✅ پشتکار، بهتر از غرور داشتن است. در زمان قدیم دهکده ای بود که بیشترین محصول گندم را داشت. روزی آفت وحشتناکی به گندم های این دهکده زد. معلم تنها مدرسه آن دهکده شاگردانش را صدا زد و به آنها گفت من دوستی دارم که در دهکده ای دیگر زندگی میکند. او راه از بین بردن این آفت را بلد است. باید یکی از شما را به همراه نمونه گندم آفت خورده پیش او بفرستم تا راه نجات از این مشکل را بیابد و ساختن سم آفت کش را به شما یاد بدهد. حالا چه کسی داوطلب انجام دادن این کار است؟ زرنگ ترین شاگرد کلاس گفت که من انقدر باهوشم که میتوانم سریع روش ساختن سم را یاد بگیرم و برگردم. من میروم. معلم قبول کرد اما گفت من یکی از شاگردان معمولی کلاس را نیز همراه تو میفرستم تا تنها نباشی. مراقب او باش. آنها فردا صبح به سمت دهکده ی دیگر حرکت کردند و بعد از چند هفته برگشتند. همه منتظر بودند تا داستان را بشنوند و نحوه ی ساختن سم را یاد بگیرند. شاگرد زرنگ گفت که از ترکیب چند ماده ی ساده میتوانیم سم را بسازیم و آفت را از بین ببریم و سپس چند ماده را با هم مخلوط کرده و روی مزارع پاشید. اما نه تنها آفت ها از بین نرفتند، بلکه بیشتر شدند. این بار معلم شاگرد معمولی را صدا زد و خواست که هرچه به یاد دارد را بگوید. او کامل و دقیق مرحله به مرحله از تمیز بودن ظرف سم و اندازه ی دقیق مواد تا زمان آب ندادن به مزرعه را برایشان شرح داد. این بار سم را ساختند و روی مزرعه ها پاشیدند، بعد از مدتی آفت گندم ها از بین رفت. همه با تعجب از معلم سوال کردند که چطور ممکن است که روش شاگرد زرنگ عمل نکرده باشد، اما شاگرد معمولی توانسته باشد روش درست را یاد بگیرد؟ معلم گفت شاگرد زرنگ به هوش خودش مغرور شده بود و به آموزش دوست من زیاد دقت نکرده بوده است، چون فکر میکرده که با هوش زیاد خود میتواند از پسش بر بیاید. اما شاگرد معمولی با دقت کافی و پشتکار زیاد توانست بخوبی سم آفت کش را یاد بگیرد. 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🕊 آزادی من و دايی عباس به خيابان رفته بوديم كه من ، يک خيابان پرنده فروشی ديدم. به دايی گفتم : « برای من دو تا پرنده كوچک مي خريد؟ » دايی پرسيد: « می خواهی با آن چه كنی؟» گفتم : « می خواهم آن ها را در يک قفس كوچک و قشنگ نگه دارم.» دايی گفت: « در خانه حضرت علی علیه السلام مرغابی هايی بودند كه آن ها را كسی به امام حسين علیه السلام هديه داده بود. يک روز حضرت علی به فرزندشان گفتند: اين ها زبان ندارند كه وقتی گرسنه يا تشنه می شوند بتوانند چيزی بگويند يا از تو چيزی بخواهند. آن ها را رها كن تا از آن چه خدا روی زمين آفريده ، بخورند و آزاد باشند.» به پرنده های بيچاره نگاه كردم . به دايی گفتم: « دو تا پرنده برايم مي خريد؟» دايي گفت: «قفس هم می خواهی ؟» گفتم: « نه! می خواهم آن ها را آزاد كنم.» دايی گفت: « در روز تولد حضرت علی علیه السلام تو با آزاد كردن پرنده ها ، قشنگترين هديه را به ايشان می دهی.» من و دايی دو تا پرنده خريديم و آن ها را آزاد كرديم. پرنده ها پر زدند و به آسمان رفتند ، دور دور ، جایی نزديک فرشته ها. 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
از دوری بهار - @mer30tv.mp3
4.34M
هر شب یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
بهنام محمدی.mp3
5.98M
قصه‌ شهید بهنام 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
📕📚 کتاب ماندگار 📚📕 کتاب پیر شده بود خسته شده بود. ورق هایش کهنه و زرد شده بود. اما دلش می خواست برای آخرین بار، قصه ای بنویسد. بعد شروع کرد به نوشتن قصه. قصه ی دیو، قصه ی فیل خرطوم دراز، قصه ی مار دو سر، قصه ی موش عینکی. اما این قصه ها برایش تازه نبود، چون آن ها را توی همه ی کتاب ها خوانده بود. حالا که پیر شده بود دلش می خوسات یک چیز تازه بنویسد! با خودش گفت: « حالا چی بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ » فکر کرد و فکر کرد. بعد شروع به نوشتن کرد. یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، چند تایی قصه بودند. نه یکی، نه دوتا، نه سه تا، اصلا ما چه کار داریم چند تا قصه بود. قصه ها راه افتادند و رفتند و رفتند و به ابرها رسیدند. ابرها تا قصه ها را خواندند، فهمیدند این قصه ی آخره. گریه شان گرفت، باریدند. قصه ها هم پریدند روی باران و آمدند پایین. کتاب، یک ورق دیگر خورد. دوباره نوشت، یک دفعه اتوبوس قصه، از راه رسید. قصه ها پریدند توی اتوبوس و راه افتادند. اتوبوس قصه، ورق ورق رفت تا به یک سربالایی رسید. از سربالایی گذشت و به سر پایینی رسید. از یک خیابان بزرگ هم رد شد، تا به چراغ قرمز رسید. قصه ها گفتند: « این جا آخر خط است. پیاده شویم. » اتوبوس قصه گفت: « نه، نه، این جا چراغ قرمز است که من ایستاده ام. هنوز چند ورق دیگر مانده است. » چراغ سبز شد و اتوبوس قصه دوباره به راه افتاد. قصه ها گُل می گفتند و گُل می شنیدند. اتوبوس از پُل گذشت. از کنار جنگل هم گذشت. چند تا حیوان و پرنده هم از توی جنگل پریدند توی قصه ها. اتوبوس باز هم رفت، تا رسید به آخر کتاب. قصه ها پیاده شدند. کنار اتوبوس مداد بود. خودکار بود. قلم بود. جوهر بود. کتاب و دفتر هم بود. آن ها بالا پریدند و پایین پریدند و هورا کشیدند. کتاب ورق آخر را هم زد، بعد گفت: « این هم قصه ی ناتمام. حالا خسته ام باید بخوابم. » و گرفت گوشه ی میز مطالعه، خوابید. صبح که شد، کتاب بسته شده بود. رویش نوشته شده بود، بالا رفتیم ماست بود، پایین آمدیم دوغ بود، قصه ی ما همین بود. و این جوری شد که کتاب پیر، چمدانش را بست. او در کتابخانه قسمت کتاب های ماندگار ماند و تاریخی شد. 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🍃 احترام به پدر پدرم می خواست برای پدربزرگ کفش بخرد. مادرم اجازه داد که من هم همراه آن ها بروم. من و پدرم، کفش هایمان را پوشیدیم و جلوی در ایستادیم. اما پدربزرگ هنوز آماده نبود.   گفتم: «پدر! بیا برویم بیرون، پدربزرگ خودش می آید.» پدرم گفت: «این کار درست نیست. ما صبر می کنیم تا پدربزرگ هم بیاید. پدربزرگ از همه ی ما بزرگ تر هستند. زودتر رفتن ما بی احترامی به اوست.»   پدرم گفت: « یک روز شخصی به همراه پدرش به دیدن امام خمینی (ره) رفته بودند. او زودتر از پدر وارد اتاق شد. امام از این رفتار او خیلی ناراحت شدند و گفتند: «این آقا پدر شما هستند، چرا جلوتر از او وارد اتاق شدید؟» آن شخص از کاری که کرده بود خیلی خجالت کشید…»   همین موقع پدربزرگ گفت: «من آماده ام برویم.» پدرم در را باز کرد و گفت: «بفرمایید پدرجان!» پدربزرگ برای پدرم دعا کرد و از در بیرون رفت.   بعد پدرم به من گفت: «برو جانم!» گفتم: «نه! شما پدر من هستید من جلوتر از شما نمی روم!»   پدرم مرا بوسید، بغل گرفت و گفت: «و تو عزیز دل من هستی!»   بعد هر دو با هم از در بیرون رفتیم. 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
4_5769112080439320734.mp3
7.15M
📒داستان :«کی از همه. قویتره ؟🤔» 🔉 با صدای :« سارینا اژگان» تقدیم به همه‌ی کودکان خوب و دوستداشتنی 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
او صورتش را قرض کرده است.mp3
1.45M
کتاب:وای اگر پرنده ای را بیازاری باصدای سرکار خانم تقی پور 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🌸قصه حرف زشت یک روز بعد از ظهر خواهر خرسو به خرسک زنگ زد و از او دعوت کرد تا با هم بازی کنند خرسو گفت : « عروسک هایت را هم با خودت بیاور تا بازی کنیم. بعد هم با هم فیلم تماشا می کنیم. » خرسک از مامانش اجازه گرفت و عروسک هایش را در کالسکه بچه گذاشت و با عجله به سمت خاله خرسو راه افتاد. خرسو دم در منتظر او بود. آخرین باری که خرسک به خانه خرسو آمد ، با هم مامان بازی کردند. این دفعه هم دنباله همان بازی را ادامه دادند. بعد از کلی مامان بازی و سر و صدا از مامان خرسو اجازه گرفتند که تا فیلم تماشا کنند. خرسو گفت: « نگاه کن این فیلم را برادرم کرایه کرده. بیا تماشا کنیم. » خرسک گفت : « باشه. » اسم فیلم مشکلات در مدرسه خرس ها بود و برای آدم بزرگ ها ساخته شده بود. فیلم درباره نوجوانان و مدرسه بود. خرسک چیزی از فیلم نفهمید. بچه هایی که در فیلم بازی می کردند ، از دست هم عصبانی و ناراحت می شدند ولی خرسک نمی دانست چرا ! آن ها سر به سر هم می گذاشتند و لباس های همدیگر را مسخره می کردند. آن ها حرف هایی می زدند که خرسک نمی فهمید. وقتی عصبانی یا ناراحت می شدند چیزهایی می گفتند که خرسک تا حالا نشنیده بود. او فکر کرد این حرف ها چیزی شبیه « مزخرف ! » یا « لعنتی ! » اما به زبان آدم بزرگ هاست. یکی ، دو تای آن ها را با خودش تکرار کرد. به نظرش خیلی جالب بودند. بعد از فیلم خرسک و خرسو کمی دیگر با هم بازی کردند و بعد خرسک به خانه آمد. سر میز شام خرسک فیلم را برای بابا ، خرسه ، مامان و برادر خرسی تعریف کرد و گفت که چطور بچه ها در مدرسه عصبانی یا ناراحت می شدند و سر به سر هم می گذاشتند و لباس های هم دیگر را مسخره می کردند. برادر خرسی گفت : « من این فیلم رو با برادرم خرسو دیدم. از فیلم خوشت آمد ؟ فکر می کنی برای سن تو مناسب است ؟ » به خرسک برخورد و گفت : « نخیر ! خیلی هم خوشم آمد. او دستش را بلند کرد تا نشان دهد که فیلم چقدر برایش جالب بوده که دستش به لیوان خورد و لیوان افتاد و شیر روی میز ریخت. خرسک خواست بگوید « اه » ولی یکی از حرف های توی فیلم یادش افتاد و آن را تکرار کرد. مامان ، بابا خرسه و برادر خرسی ساکت شدند و با دهان باز به خواهر خرسک خیره شدند. خرسک به فکر فرو رفت. مامان نفس زنان گفت : « چی گفتی ؟ » خرسک من منکنان گفت : « یادم رفت. » زبان بابا بند آمد و دستش با چنگال خشک شد و توی هوا ماند. مامان پرسید : « این را از کجا یاد گرفتی ؟ » خرسک گفت که این ها را در فیلم شنیده است. مامان خرسه گفت : « حرف هایی که توی فیلم شنیدی حرف های بدی هستند ، حرف هایی که هیچ خرسی نباید به زبان بیاورد. زبان ما همیشه باید زبانی دوستانه باشد. آدم های خوب هیچ وقت از این حرف ها نمی زنند و تو هم اگر می خوای آدم خوبی باشی نباید از این حرف ها بزنی. » خرسک موقع خواب از مامان خرسه عذرخواهی کرد و به او گفت که دوست دارد خرس خوبی باشد. 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
Audio_844386.mp3
4.58M
نام داستان : غذای گربه‌ها نام کتاب :قصّه ی ما مثل شد قصّه گو:فرشته طایفه هاشمی 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
دو قرص نان.mp3
3.4M
داستان: دو قرص نان کتاب: هزار و یک شب قصه گو: فرهاد عسگری منش 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
حکایت اصلی.mp3
1.88M
داستان "اکنون به او روی آوردم" متن اصلی گلستان قصه گو : فرهاد عسگری منش مخاطبین عزیز هرشب یک قصه از شما تقاضا دارم برای بهبود کیفیت قصه ها در انتخاب کتاب داستان مناسب مارا یاری بفرمایید لطفا پیشنهادات خود را از ما دریغ 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
اگر بشود، چه می شود!!.mp3
2.96M
📔داستان: اگر بشود......... 📚کتاب: مثل ها و قصه هایشان 🎙گوینده: فاطمه جباری 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
PTT-20230808-WA0005.opus
1.61M
📔نام داستان :شغاد و مرگ‌رستم 📚نام کتاب: شاهنامه 🎙قصه گو:سرکار خانم مهرابی 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
Audio_488969.mp3
6.5M
📚نام ضرب المثل: زمستان رفت و رو سیاهی به‌ زغال ماند. 🎤قصّه گو:فرشته طایفه هاشمی 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
اسعد و امجد.mp3
9.18M
کتاب: هزار و یک شب قصه گو : فرهاد عسگری منش 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📔نام شعر: نــیـــــکــــــی 📚نام کتاب: بوستان سعدی 🎙گوینده: محمد جواد عمرانپور 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
Audio_124114.mp3
6.73M
📚نام ضرب المثل: راستی راستی دیگ می گردد و در خودش را پیدا می کند. 🎤قصّه گو:فرشته طایفه هاشمی 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh