آلبرت انشتین از دانشگاه اخراج شد ولی فیزیک را با فرضیه هایش دگرگون کرد !
ونگوک در سراسر زندگی اش حتی یک تابلو هم نفروخت اما امروز آثارش میلیون ها دلار ارزش دارد !
گابریل گارسیا مارکز برای نوشتن رمان صد سال تنهایی سه سال در را بر روی خودش بست . در این سه سال همسرش برای آنکه از گرسنگی نمیرند حتی پلوپز خانه را هم فروخت اما در نهایت اثری بی مانند خلق شد و برای نویسنده اش جایزه ی نوبل ادبیات را به ارمغان آورد !
این آدمها هیچ نبوغ خاصی نداشته اند، نبوغ آنها در شناخت خود و فریاد کردن خویشتن خویش بوده است. نبوغ آنها در دنبال کردن راه منحصر به فرد خودشان بوده است.نبوغ آنها در تواناییشان در جور دیگری فکر کردن و نپذیرفتن "قوانین بعنوان یک اصل غیر قابل تغییر" بوده است.
نبوغ آنها در شهامت رو برو شدن با مشکلات است
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
بدترین چیز.mp3
5M
📔داستان: بدترین چیز
📚کتاب: مثل ها و قصه هایشان
🎙گوینده: فرهاد
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
مُبصر بعدی.mp3
21.61M
قصه گو: محمدرضا سرشار
#قصه_ظهر_جمعه
#هر_شب_یک_قصه
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
چرا سکه ها در آتش می افتادند؟.mp3
4.83M
قصه گو : فرهاد عسگری منش
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
🌠قصهی شب🌠
شبِ چهلم: لوبیای عاشق
یک لوبیا بود که دلش میخواست با نخود عروسی کنه. یه روز رفت و به نخود گفت: «میای با هم عروسی کنیم؟»
🫘⁉️
نخود گفت: «نه! من دوست ندارم عروسی کنم. میخوام نخودِ آبگوشت بشم.» بعد هم قِل خورد و رفت. رسید به دیزی. دیزی خالیِ خالی بود. نخود گفت: «سلام دیزی! بیا با من آبگوشت بپز!» دیری گفت: «آبگوشت گوشت میخواد. سیبزمینی و پیاز میخواد. گوجهفرنگی میخواد. با یه نخود که نمیشه آبگوشت درست کرد.»
🫕🥩🧅🍅❗️
نخود رفت گوشت و سیبزمینی و پیاز و گوجه خرید و برگشت. دیزی همهی اونها رو توی شکمش جا داد و گفت: «لوبیاش کمه!» نخود گفت: «بدون لوبیا بپز!» دیزی گفت: «نمیشه. مزهی آبگوشت به لوبیاست». نخود رفت پیش لوبیا و گفت: «میای با هم آبگوشت بشیم؟» لوبیا گفت: «بله که میام.»
🫕🫘❓
لوبیا و نخود رفتن و با هم پریدن تو دیزی. دیزی یک پارچ آب خورد و رفت به طرف گاز. نخود تا چشمش به آتیش افتاد. ترسید و داد زد: «وای آتیش! کمک، کمک!» بعد هم بیهوش شد و افتاد تهِ دیزی.
🫕😵💫😵☠️
لوبیا نخود رو قِل داد و از دیزی بیرون اومد. کمی آب خنک پاشید روی اون. نخود به خودش اومد و گفت: «لوبیا جان، با من عروسی میکنی؟»
لوبیا خوشحال شد و گفت: «بله که عروسی میکنم!»
🎊👨🏻💼🪞👰♀️🎊
لوبیا و نخود با هم عروسی کردن و رفتن توی باغچه زندگی کردن. بعد سبز شدن و خدا بهشون هزار تا بچهلوبیا و بچهنخود داد.
🌱🌿🌱🌿🌱🌿
بازنویسی از کتاب «سیبیل بابات میچرخه»، نوشتهی ناصر کشاورز
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
Audio_261002.mp3
7.49M
آش کشک خالته بخوری پاته، نخوری پاته
#ضرب المثل
#قصه صوتی
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
#قصه_کودکانه
روزی روزگاری نزدیک روستایی استخر بسیار بزرگی بود که داخل آن پر از قورباغه های بزرگ و کوچک بود. هر روز غروب بچه ها نزدیک این استخر مشغول بازی می شدند.
یک روز، یکی از این بچه ها که مشغول بازی بود چند تا قورباغه را دید که در قسمت کم عمق استخر شنا می کردند. پسرک با خودش فکر کرد که کمی با این قورباغه ها شوخی کند. پس دوستش را صدا کرد و گفت”بیا به این قورباغه ها سنگ بزنیم، فکر کنم خیلی خوش بگذره، چون اونا به این طرف و اون طرف می پرند تا سنگ بهشون نخوره.”
دوست پسرک قبول کرد و آن ها شروع کردند به پرتاب کردن سنگ به طرف قورباغه های بیچاره. پسرک و دوستش از این کار خیلی لذت می بردند و با صدای بلند می خندیدند، اما بعضی از این قورباغه های بینوا هلاک شدند و مردند. پسرک و دوستش از دیدن این منظره خوشحال تر شدند و بلندتر خندیدند.
بالاخره یکی از قورباغه ها که خیلی از کار این دو پسر عصبانی شده بود، سرش را از آب بیرون آورد و گفت”خواهش می کنم بس کنید، نخندید. این بازی شما خیلی بی رحمانه است و چند تا از دوستای ما تا الان مردند. این بازی شما اصلاً خنده دار نیست.”
وقتی پسرک و دوستش صدای قورباغه را شنیدند از ترس پا به فرار گذاشتند.
آیا شما هم تا به حال با دوست خود شوخی ای کرده اید که باعث رنجش و ناراحتی اش شده باشد. اگر چنین اتفاقی افتاد، چه کاری برای جبران آن انجام داده اید؟
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
مرغی که تخم طلا میکرد مرد..mp3
5.49M
📔داستان:مرغی که تخم طلا..
📚کتاب: مثل ها و قصه هایشان
🎙گوینده: فاطمه جباری
#هر_شب_یک_قصه
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
پشیمان.mp3
5.37M
📔داستان: پشیمان
📚کتاب: مثل ها و قصه هایشان
🎙گوینده: فرهاد عسگری منش
#هرشب_یک_قصه
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
1_3109481701.mp3
3.85M
دلم تنگه پرتقالِ من
گلپرِ سبزِ قلبِ زارِ من
بودنت هنوز مثلِ بارونه
مثلِ قدیما پاک و رَوونه
از پشت این دیوارِ بیرحمی که بینمونه
آهای زمونه...
. .🍊🤍!
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
اسکندر و پیرمرد.mp3
24.53M
عمر جاوید و بیمرگی، آرزوی دیرینهی بسیاری از انسانها بوده است. اسکندر مقدونی با شنیدن خبرِ وجود چشمهی آب زندگانی، با لشگری از سربازان دلیر و جوان، به جستوجوی این منطقه رفت و البته فرازونشیبهای بسیاری را پشت سر گذاشت
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
۹ نوامبر، ۱۸.۵۴.aac
9.33M
قصه نگرانی های قلمبه ای
گوینده نازگل امیری
کلاس دوم
دبستان دکتر بهاری شهرضا
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی