eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🍃🌳 ما دیگه مدرسه نمی ریم!!! 🌳🍃 ♧قسمت دوم♧ در قسمت قبل خواندید که از بین شاگردهای مدرسه فقط لاکی به مدرسه رفته بود.هنگامی که لاکی داشت از مدرسه بر می گشت بقیه ی بچه های مدرسه لاکی را می بینند و دستش می اندازند و حالا ادامه ی ماجرا... لاکی گفت:باشه.به من بگین برق اول می آد یا رعد؟ خرگوش و سنجاب گفتند:رعد. میمون بازیگوش گفت:نه،رعد و برق با هم می آن. موش زبر و زرنگ گفت:من نمی دونم ولی هر وقت بیاد من قایم می شم و گوشام رو می گیرم. جیک جیکو گفت:من هیچ وقت بهش فکر نکردم. قور قوری گفت:برق! لاکی گفت:قورقوری درست می گه اما دلیلش چیه؟ قور قوری گفت:من از کجا بدونم من شانسکی گفتم. لاکی گفت:چون سرعت نور بیشتر ار سرعت صداست. حالا یه سوال دیگه:شیرها سبزی هم می خورند؟ سنجاب کوچولو گفت:نه مگه نمی دونی . خرگوش کوچولو گفت:اونا گوشتخوارند و ماها رو می خورن. میمون بازیگوش گفت:عجب سوال مسخره ای! لاکی به بقیه ی حیوونا نگاهی کرد. جیک جیکو و حلزون تنبل گفتند:ما داریم فکر می کنیم. لاکی گفت:شیرها سبزی هم می خورن،چون وقتی اونا آهو می خورن توی شکم اونا سبزی هم می ره،چون آهوها سبزی می خورن. لاکی گفت،چرا زبون قورقوری با زبون ماها فرق داره؟ قورقوری تعجب کرد و گفت:زبون من با بقیه فرق داره؟ موش زبر و زرنگ گفت:زبونش حشره ها رو می گیره. میمون بازیگوش گفت:همه ی زبونا یه جورند. سنجاب کوچولو گفت:قورباغه هیچی رو لیس نمی زنه،فقط قورت می ده. لاکی پرسید:قور قوری نظر تو چیه؟ قور قوری با ناراحتی گفت:من نمی دونستم که زبونم عجیب غریبه. لاکی گفت،وقتی حشره ای به قورباغه نزدیک بشه،قور قوری زبونش رو بیرون میاره و حشره به اون می چسبه. موش زبر و زرنگ یواشکی پرسید: خانم معلم همه ی اینا رو بهت یاد داد؟ لاکی گفت:آره و خیلی چیزای دیگه. بعد از این که حیوونا با لاکی صحبت کردند و همه ی اونا به خونه هاشون برگشتند. حالا خرگوش کوچولو پیش خودش فکر می کرد:من دیگه به مدرسه می رم و چیزای زیادی از خانم معلم یاد می گیرم. موش زبر و زرنگ با خودش گفت:چقدر بد می شد اگه لاکی در مورد خودم ازم می پرسید و من نمی تونستم جوابشو بدم.حتماً فردا به مدرسه می رم. قور قوری هم که تنها بود بلند گفت:من می خوام بیشتر درباره ی زبونم بدونم.فردا حتماً به مدرسه می رم. حلزون تنبل گفت:آگه لاکی می تونه با سواد بشه چرا من نتونم.بعدشم منم مثل اون یواش راه می رم پس می تونم مثل اون با سواد بشم. اون شب هیچ کدوم از حیوونا نخوابیدن و همشون داشتن برای رفتن به مدرسه نقشه می کشیدن. پایان ╲\╭┓ ╭🌳🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
🌸با سلام و سپاس از همراهی شما عزیزان🌸 🔅قصه ی امشب: امام عسکری(ع)و طلای زیر خاک 🔅قصه امشب به همراه آموزش سوره کوثر می باشد 🔅منبع: کتاب چهل داستان از امام عسکری ع(صفحه ۱۷)
‍ 💈🔮 تنبیه دوست داشتنی 🔮💈 روز دانش آموز نزدیک بود، و همه برای جشن بزرگی آماده می شدند... قرارشد روز جشن حافظ خوانی هم اجرا شود.خانم رحیمی اسامی بچه هایی که غزلیات حافظ را حفظ بودند نوشته بود. آوین هم که چند غزل را بلد بود پیش خانم رحیمی ثبت نام کرده بود. ستایش که با آوین قهر بود نمی خواست کم تر از اون باشه برای همی پیش خانم رحیمی رفت و بدون این که غزلی از حفظ باشه برای حافظ خوانی ثبت نام کرد. بچه ها هر روز یک ساعت در مدرسه، تمرین می کردند و دو به دو ب یک دیگر غزلیات را مرور می کردند. ستایش که غزلیات را حفظ نبودو اصلا حوصله ی حفظ کردن را هم نداشت بعد از چند روز هم خسته شد و به خانم رحیمی گفت: که دیگر نمی خواهد ادامه بدهد. خانم رحیمی فهمید که ستایش بهش دروغ گفته و اصلا غزلی از حفظ نیست، بنابر این تصمیم گرفت درس خوبی به او بدهد. بر ای همین به ستایش گفت: نمی شه. هر کسی که اسم نوشته حتما باید در حافظ خوانی شرکت کنه. ستایش هر روز عصبی تر می شد.غزل ها سخت بودند و او اصلا ان ها را نمی فهمید.و با اجبار و زورکی غزلیات را حفظ می کرد. موقع تمرین به خودش غُر می زد: عجب کاری کردم ... اگه دروغ نگفته بودم الان مثل بقیه بچه ها داشتم تو حیاط بازی می کردم. بالاخره رو زجشن فرا رسید. ستایش که هنوز با آوین قهر بود مجبور شد روبه به روی آوین بایستد تا غزلشان را با یک دیگر بخوانند. آوین: در خت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد ستایش: نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد بعد از جشن خانم رحیمی به همه بچه ها ی حافظ خوانی جایزه داد و به ستایش گفت: آفرین عزیزم کارت عالی بود، اما یادت میاد چه غزلی خواندی؟ درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد. ستایش کمی فکر کرد و پیش آوین رفت و به آوین گفت: این بهترین تنبیهی بود که تا حالا شده بودم. حالا دو تا دوست خوب دارم، هم تو و هم حافظ. ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
وااای یادش بخیر میرفتیم تخته پاکنو خیس میکردیم میکشیدیم به تابلو اولش نو میشد و خوشگل😂 بعدش که خشک میشد ب فنا میرفت🤦‍♂️😁 #نوستالژی ❤️ @maadar_khoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 *ایام شهادت و ولادت ائمه، بهانه ی خوبیست برای آشنایی کودکان با امامان... این بار آشنایی با امام حسن عسگری ع* یکی بود، یکی نبود. مرد نقاشی بود که نامش يونس بود. یکی از روزها یونس نقاش با ترس و اضطراب پیش امام حسن عسکری آمد و گفت: من مجبورم از این شهر بروم. اتفاق بدی افتاده. امام حسن فرمود: چه شده؟   یونس گفت: خلیفه یک نگین انگشتر خیلی گران به من داده بود تا روی آن نقاشی کنم. وقتی داشتم کار می کردم ناگهان نگین از وسط نصف شد. خلیفه حتما خیلی عصبانی می شود. الان هم یک سرباز فرستاده بود و گفت که فردا پیش او بروم. حضرت فرمود: نگران نباش. اتفاقی نمی افتد. ولی نیازی نیست فرار کنی. فردا به پیش خلیفه برو و به خدا توکل کن و مطمئن باش همه چیز به خوبی پیش می رود. یونس نزد خلیفه رفت. قبل از اینکه چیزی بگوید، خلیفه گفت: همسران من بر سر اين نگين دعوایشان شده. اگر می شود آن را نصف کن و به دو انگشتر تبدیلش کن.   یونس نقاش، با خوشحالی بازگشت تا از امام حسن عسکری تشکر کند که او را راهنمایی کرد. ✅ این داستان، برای کودکان *بالای هفت سال* مناسب است. @ba_gh_che
اما_عسکری(ع)و_طلای_زیر_خاک.mp3
2.14M
#عمو_قصه_گو #لالایی_فرشته_ها #قصه_های_قرآنی #امام_حسن_عسکری ماجرای امام عسکری(ع) و طلای زیر خاک http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b لطفا لینک را برای دوستانتان ارسال کنید منبع: کتاب چهل داستان از امام حسن عسکری(ع)
متاسفانه مطيع بودن در فرهنگ ما حسن اخلاق است. به همين دليل كودك حرف گوش كن و مودب را كودك خوب مى نامند. اما در حقيقت اين كودكان، مضطرب وحشتزده و خجالتی هستند. محتاط بودن، محافظه كار بودن، مودب بودن كودك نشانه نگران بودن كودك است و كودك ياد ميگيرد مثل چشم زندگى كند. يعنى همه را ببيند مراقب همه باشد اما تصورى از وجود خود نداشته باشد. Join @nooredideh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ♥ قصه
😔😔😔😔😔😔😔😔
❌ غُر زدن ممنوع! حالا وقتِ سینما رفتن است... عموم خانواده‌ها، نوجوانان و‌حتی کودکان گلایه دارند‌ که: چرا گاه در سال هم، خانواده‌ها با فرزندانشان نمی‌توانند با خیال آسوده به تماشای یک فیلم سالم و جذاب در بنشینند؟ گلایه‌ی بجایی‌ست اما خب واقعا چرا؟؟! پاسخ ساده است: ۱. فیلم سالم و‌قوی ساخته نمی‌شود( کوتاهی سینماگران) ۲. معدود فیلم‌های سالم و‌ خوب، گاه با بی‌اعتنایی همین خانواده‌های ، در فروش خود شکست می‌خورد و این می‌شود که کارگردان و تهیه‌کننده، مأیوس شده و دیگر رغبتی برای تولید یک فیلم خوب ندارند 🔰 حالا اما این‌روزها سینماهای کشور اما دوست‌داشتنی دارد؛ 🔺فیلم سینمایی جذاب 🔺انیمیشن سینمایی اولی مناسب سنین ۹ سال تا ۸۰ سال است! دومی مناسب ۵ تا ۱۲ سال. حال نوبت آنهاست که همیشه گلایه داشتند؛ بسم‌الله؛ اگر می‌خواهید این‌گونه تولیدات سینمایی، بهتر و بیشتر ادامه پیدا کند اکنون وقت حمایت است؛ ! بلیط بخرید، به سینما بروید، لذت ببرید و البته با این کار، از آثار سالم و‌ جذاب حمایت کنید