eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مامان خوبم میگه جمعه ها روز عیده هفته دیگه تمومه به آخرش رسیده روزهای جمعه یاد کن امام زمان رو زیاد با رفتار و کار خوب دل ایشون روکن شاد می رسه آخر یه روز حضرت مهدی از راه باید آماده کنیم برای ایشون سپاه وقتی بشن متحد باهم تمام خوبا میان امام زمان دنیا میشه چه زیبا بهت یه ذکر میدم یاد به خنده وا شه لبهات زیاد تو امروز بگو ذکر خوب صلوات 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0151 ale_emran 33-36.mp3
6.64M
۱۵۰ آیات ۳۶ - ۳۳ حَنّه و عِمران ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 📣 بچّه‌های لالایی خدا! رزمنده‌های جبهه مواسات! از لشگر بچّه‌های صاحب زمانی جا نمونید. این هفته با هم دیگه بناست به نیازمندا، حبوبات کمک کنیم. 🔴 بچه های سحری لالایی خدا! کسایی که دوست دارن عمو عباسی شب جمعه بهشون زنگ بزنن و قرار بچه های سحری رو یاد آوری کنن، اسمشون رو به همراه شماره تلفن به این آدرس ارسال کنن👇👇👇👇👇 https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSceo3c6E4RaXJp9vGI0QRANsN-vI1ufr4ieLuzLhb5gYc-IPw/viewform?usp=sf_link @lalaiekhoda
کلوچه آی کلوچه برفک وقتی کارش توی مزرعه هویج تمام شد راه افتاد تا به خانه اش برود توی راه با خودش گفت :«کاش می شد وقتی رسیدم چندتا کلوچه خوشمزه بپزم» اما یادش افتاد آرد و شیر و شکر ندارد، کمی که رفت سنجابک را دید، سنجابک جلو رفت و گفت:«سلام برفک جان چرا ناراحتی؟» برفک سرش را بالا گرفت و گفت:«میخواستم وقتی به خانه رسیدم کلوچه بپزم اما آرد و شیر و شکر ندارم» سنجابک پرید روی درخت و گفت:«چه حیف» و رفت. برفک گوش درازش را تکان داد و راه افتاد، یک دفعه از پشت درخت ها صدایی شنید کمی عقب رفت، خرس مهربان برگ ها را کنار زد و گفت:«سلام برفک عزیز خوبی؟ چرا ناراحتی؟» برفک سرش را بالا گرفت و گفت:«سلام می خواستم وقتی به خانه رسیدم کلوچه بپزم اما ارد و شیر و شکر ندارم» خرس مهربان لب و لوچه اش را در هم کرد و گفت:«چه حیف» و رفت. برفک به خانه اش نزدیک شده بود که میمونک از روی شاخه درخت آویزان شد و گفت:«سلام برفک عزیزم چرا ناراحتی؟» برفک سرش را بالا گرفت و گفت:«سلام می خواستم وقتی به خانه رسیدم کلوچه بپزم اما شیر و شکر و آرد ندارم» میمونک گفت:«چه حیف» و رفت. برفک به خانه رسید، دست و صورتش را شست. گوشه ای نشست و با خودش فکر کرد:«کاش آرد و شیر و شکر داشتم» تق تق تق صدای در توی خانه پیچید، برفک در را باز کرد سنجابک با یک ظرف آرد جلوی در بود گفت:«بفرما همسایه کمی ذرت در خانه داشتم رفتم و آردش کردم» چشمان برفک از خوشحالی برقی زد و گفت:«ممنون همسایه» سنجابک تازه رفته بود که تق تق تق صدای در توی خانه پیچید، برفک در را باز کرد خرس مهربان بود ظرف عسل را به برفک داد و گفت:«بفرما همسایه شکر نداشتم به جایش برایت عسل آوردم» برفک از خوشحالی گوش هایش را تکان داد و گفت:«ممنون همسایه» خرس مهربان تازه رفته بود که تق تق تق صدای در توی خانه پیچید، برفک در را باز کرد میمونک بود ظرف شیر را جلو آورد و گفت:«بفرما همسایه شیر نداشتم برایت شیرنارگیل آوردم» برفک از خوشحالی جستی زد و گفت:«ممنون همسایه» میمونک که رفت برفک دست به کار شد، حالا هم شیر داشت هم عسل داشت هم آرد، کمی که گذشت بوی خوب کلوچه توی جنگل پیچید. با اینکه مثل طعم کلوچه های قبلی برفک نبود اما مزه خاصی داشت که تا حالا هیچ وقت نخورده بود. برفک با خوشحالی داد زد:«کلوچه آی کلوچه، همسایه ها جمع شوید» میمونک و خرس مهربان و سنجابک با خوشحالی دور میز برفک جمع شده بودند این بهترین عصرانه ای بود که توی همه یعمرشان خورده بودند. 🌼🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
🦋هفته دفاع مقدس گرامی باد🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادگاری تو کمد بابایی کلاهی خاکی دیدم تند و سریع دویدم پیش بابا رسیدم گفتم:« بابا این چیه؟ چرا سوراخ سوراخه چرا اونو نشستی کثیفه و سیاهه؟» بابا سرم رو بوسید سرفه ای کرد و خندید کلاهُ از من گرفت دست روسر من کشید گفت :«این کلاه خاکی که می بینی دخترم تو زمان جوونی میذاشتمش رو سرم این یادگار جنگه مثل همین سرفه ها ما جنگیدیم با دشمن تا دور شن آدم بدا» باباجون قشنگم رو ویلچری می شینه با سرفه هاش تو دلم یکهو غمی می شینه الهی که نباشه جنگ و بدی تو دنیا تا که دیگه نشینه غم تو دل بچه ها @ghesehayemadarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا