ز🦜خوشگل است و بی آزار🦜
دیده ایم و می بینیم
این پرنده را بسیار
شادمان و محبوب است
خوشگل است و بی آزار
در کتاب درسی هست
قصه ای به نام آن
نام قصّه ی زیبا
طوطی و بازرگان
من شنیدم از او
یا رحیم و یا الله
یعنی آن که ای مردم
بوده خالقم آگاه
هرچه را که می گویی
این پرنده می گوید
تخمه های سر بسته
خورده است و می جوید
می پرد به هر جایی
خورده روزی خود را
در قفس بين باشد
زار و خسته و تنها
🦜
🌈🦜
╲\╭┓
╭ 🌈@ghesehayemadarane
┗╯\╲
🌼🌈#خونه_تکونی_داداشی_و_نی_نی🌈🌼
مامان از صبح خیلی زحمت کشیده بود حالا بعد از ظهر شده بود و حسابی خوابش گرفته بود .اما نی نی و داداشی اصلا خوابشون نمی یومد. ولی به هر حال مامان می خواست هر سه نفر با هم بخوابن .اینجوری خیال مامان راحت تر بود . مامان شروع کرد به قصه گفتن.یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس ،هیچکس ،هیچکس، ...
چی شد ؟مثل اینکه مامان خوابش رفت .دیگه قصه ادامه نداشت.
نی نی هی تکون خورد و تکون خورد تا از تو بغل مامان بلند شد و رفت .داداشی هم یواشکی دنبال نی نی رفت .خدا به خیر کنه .حالا این دوتا می خواستن چکار کنن.
دو ساعت گذشت.
بعد مامان از خواب بیدار شد.از نی نی و داداشی توی اتاق خواب خبری نبود.مامان نگران شد و سریع رفت به سمت آشپزخونه . با تعجب جلوی در آشپزخونه ایستاد و گفت: وای اینجا چه خبره .چه اتفاقی افتاده، مثل اینکه لوله ی آب شکسته .همه فرش آشپزخونه خیس بود.تمام وسایل توی کابینت، روی زمین چیده شده بودند.
یه دفعه نی نی از توی راهرو رسید از سر تا پاش خیس بود .یه قوری تو دستش بود که توی اون هم پر از آب بود .نی نی توی لوله قوری فوت می کرد .صدای قل قل آّبها که شنیده می شد، می خندید.
نی نی تا مامانو دید قوریو بهش نشون داد و گفت :این ، آبُه... ،بعد داداشی اومد .داداشی هم حسابی خیس بود چیزی که دست داداشی بود ،عجیب تر بود .داداشی شلوارای بابا رو برداشته بود و معلوم نبود می خواست چکار کنه
.داداشی که بزرگتر بود و می تونست درست حرف بزنه گفت :ما داریم کارای خونه رو می کنیم .داریم خونه تکونی می کنیم .همه ظرفای توی کابینت رو شستیم .الانم داریم لباس می شوریم.بعد گفت مامانجون تو برو بخواب تا همه کارا تموم بشن.
مامان با تعجب گفت دارید لباس می شورید؟
داداشی گفت آره .یه عالمه لباس شستیم .توی حیاطن.
مامان با عجله به سمت حیاط رفت .
به به ،اینجا دیگه چه خبره .تا دلتون بخواد لباس خیس توی حیاط بود.سر مامان گیج رفت .حالا کی می خواست این خونه رو درست کنه !
بچه ها :نی نی و داداشی اینهمه کار خوب کرده بودن .اینهمه زحمت کشیده بودن .ولی مامان اصلا از اونا تشکر نکرد .تازه عصبانی هم شده بود و می خواست به اونا دعوا هم بکنه . وای وای !می بینید بچه ها بعضی وقتا مامانا چقدر اشتباه می کنن.
خلاصه به خاطر کمکهای نی نی و داداشی ،اون شب مامان و بابا مجبور شدند تا آخر شب خونه رو تمیز کنن.تازه بعدش معلوم نبود قوری کجاست تا چایی دم کنن.معلوم نبود شلوار بابا کجاست تا بابا بره از بیرون غذا بخره .
از همه بدتر نی نی حسابی سرما خورده بود حالا شربت سرما خوردگی کجاست؟
راستی بچه ها شما هم به مامان و بابا کمک می کنید تا خونه تکونی کنن؟به نظر شما کارای بچه ها درست بودن؟چرا مامان عصبانی بود؟
#قصه_متنی
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼@ghesehayemadarane
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 اولین رقابت ملی تولیدات رسانهایِ
#بچههایحاجقاسم
📝 ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر در سایتِ:
🌐http://resaanesh.ir
🌹 شعر حجاب و محرم ها 🌹
🌸 يه دختر نمونه
🌸 در مجلس زنونه
🌸 پيش پدر و مادر
🌸 یا برادر تو خونه
🌸 پيش پسر برادر
🌸 يا پسراى خواهر
🌸 پيش عمو و دايى
🌸 پیش زنان دیگر
🌸 وقتى حجاب نداره
🌸 هیچ اشکالی نداره
🌸 اين ها همه مَحرمند
🌸 هیچ گناهی نداره
🔮 @amoomolla
#حجاب #جشن_تکلیف #دخترانه
﷽؛
🎥 زیارت سردار شهید سپهبد سلیمانی به صورت آنلاین
🔹بر روی سایت tour.soleimany.ir امکان زیارت مزار شریف شهید سلیمانی به صورت آنلاین و ۳۶۰ درجه وجود دارد .
💎وصیت نامه تصویری شهید سردار سلیمانی 💎رفیق خوشبخت رهبرم🔰
💎آغاز
💎انتها
💫•°🕊•°💫
@ghesehayemadarane
💫•°🕊•°💫
0176 ale_emran 93-95.mp3
9.84M
#لالایی_خدا ۱۷۶
#سوره_آل_عمران آیات ۹۳_۹۵
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
«دروغ بستن به خدا»
✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹
📣 بچّههای لالایی خدا!
رزمندههای جبهه مواسات!
از لشگر بچّههای صاحب زمانی جا نمونید.
🔴 بچه های سحری لالایی خدا!
کسایی که دوست دارن عمو عباسی شب جمعه بهشون زنگ بزنن و قرار بچه های سحری رو یاد آوری کنن، اسمشون رو به همراه شماره تلفن به این آدرس ارسال کنن👇👇👇👇👇
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSceo3c6E4RaXJp9vGI0QRANsN-vI1ufr4ieLuzLhb5gYc-IPw/viewform?usp=sf_link
#رزمایش_مواسات
#به_مدد_الهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#لبیک_یا_خامنه_ای
@lalaiekhoda
🌈 زرافه و آهو کوچولو🌈
آهو کوچولوی با مادر وپدرش توی یک جنگل بزرگ و زیبا زندگی می کردند این اهو کوچولوی قصه ما خیلی با هوش وزرنگ و شیطون بود و خیلی هم دوست داشت بدونه که توی جنگل حیوانات چکار می کنند وچی می خورند.
به خاطر همین اهو کوچولو از مادرش اجازه گرفت تا بره توی جنگل بگرده وببینه چه خبره مادر اهو کوچولو بهش گفت مواظب خودت باش و زیاد دور نشو اهو کوچولو گفت باشه مواظب هستم مامان جون.
اهو کوچولو شروع کرد به رفتن به داخل جنگل که اول یک خرگوش رو دید سلام کرد و گفت اقا خرگوش شما غذا چی می خورید خرگوش سلام کرد وگفت هویج و ریشه درخچه های که شیرین هستند رو می خورم خرگوش گفت: چطور مگه چرا این سوال رو می پرسی اهو کوچولو اهو کوچولو گفت می خوام بدونم غذا چی می خوری وبعد هم خداحافظی کرد از خرگوش وبه گردش خودش توی جنگل ادامه داد.
همین جوری که داشت می رفت طوطی رو دید که بالای درخت روی شاخه نشسته بود به طوطی سلام کرد وگفت شما غذا چی می خورین طوطی سلام کرد به اهو کوچولو وگفت ما میوه درختها و دانه ها رو می خوریم طوطی هم گفت چطور مگه چرا پرسیدی اهو کوچولو هم گفت که می خوام بدونم که حیوانات دیگه چی می خورند و خدا حافظی کرد و به راه خودش توی جنگل ادامه داد که به یک زرافه رسید و به زرافه سلام داد گفت شما غذا چی می خورین زرافه سلام کرد و گفت برگهای بالای درختها رو که تازه هستند می خوریم اهو کوچولو یک نگاه کرد به درخت وگفت من هم می خوام مثل تو اون برگی که روی درخت است رو بخورم زرافه گفت نمی تونی تو گردنت مثل من بلند ودراز نیست .اهو کوچولو شروع کرد به سعی کردن تا برگی که روی درخت بود را بخورد اما نمی تونست به خاطر همین ناراحت وخسته شد زرافه گفت دیدی نتونستی اهو کوچولو خیلی با ناراحتی گفت اره حق با تو بود زرافه گفت ناراحت نباش می خواهی اون برگ رو بخوری اهو کوچولو گفت اره زرافه سرش رو بلند کرد وبرگ رو از درخت کند وبه اهو کوچولو داد اهو کوچولو برگ رو گرفت واز زرافه تشکر کرد زرافه گفت که خدا هر حیوانی رو با خصوصیات خودش افریده اهو کوچولو حرف زرافه رو تایید کرد وگفت دیگه باید برم خونه بیش مادرم که نگران نشه از زرافه باز هم تشکر وخداحافظی کرد و به طرف خونه حرکت کرد وقتی خونه رسید تمام ماجرا رو که براش پیش اومده بود به مادرش گفت.مادر اهو کوچولو براش غذا اورد تا بخوره واهو کوچولو هم تشکر کرد وبعد از غذا اهو کوچولو رفت تا بازی کنه
نتیجه: جلوی استعداد وشورو شوق کودکانه ی کودکان خود را به هیچ عنوان نگیرید وبا دقت به پیشرفت انها کمک کنید.
#قصه_متنی
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈@ghesehayemadarane
┗╯\╲
🐻❄️ خواب زمستانی ❄️🐻
زمستان شده بود و آقا خرسه باید به خواب زمستانی می رفت، اما خوابش نمی برد که نمی برد. هر چه قدر گوسفند می شمرد و چشمهایش را روی هم فشار می داد، فایده نداشت که نداشت.
آقا خرسه با خودش گفت: چه طور است امسال را نخوابم. من که اصلاً خوابم نمی آید . او این را گفت و کلاه و شال گردنش را برداشت و رفت بیرون. بیرون غار حسابی سرد بود. پر از برف بود. آقا خرسه تا آن وقت روی برف راه نرفته بود، برای همین خیلی زود پایش لیز خورد و تالاپی افتاد زمین. از صدای افتادن آقا خرسه گنده همه جنگل لرزید. همه حیوانهایی که به خواب زمستانی رفته بودند، از خواب پریدند و از توی خانه شان سرک کشیدند تا ببینند چه خبر شده. وای آنها آقا خرسه را دیدند که داشت روی برف ها تمرین سرسره بازی می کرد. موش خرما از توی سوراخش سرک کشید و گفت: چه بازی جالبی! سنجاب هم فندق به دست از سوراخش سرش را بیرون آورد و جیغ کشید: «سرسره بازی!» سر و کله خارپشت هم پیدا شد، همان جور که راه می رفت و می گفت: وای چه برفی! خلاصه همه حیوان ها یکی یکی از سوراخ های شان بیرون آمدند تا برف بازی آقا خرسه را ببینند. همه با سر و صدا آقا خرسه را تشویق می کردند. آقا خرسه هم که حسابی هیجان زده شده بود، با دستپاچگی روی برف ها سرسره بازی می کرد و هر چند دقیقه تالاپی یک بار می افتاد زمین. کم کم همه حیوان ها دور و بر آقا خرسه شروع کردند به سرسره بازی و برف بازی. همه جا سفید و پر از برف شد؛ روی زمین و توی هوا.
انگار وسط جنگل یک جشن برفی برپا شده بود. حیوان ها حسابی برف بازی می کردند و خوشحال بودند و می خندیدند. انگار فراموش کرده بودند زمستان شده و باید بروند توی خانه های شان بخوابند. آنها آن قدر بازی کردند و بازی کردند تا بالاخره خسته شدند و خوابشان گرفت. بعد هم یکی یکی رفتند توی خانه های شان و خر و پفشان بلند شد. آقا خرسه هم همین طور. او الان حسابی خوابش برده و فکر نکنم تا بهار بیدار شود.
#قصه
╲\╭┓
╭ 🐻@ghesehayemadarane
┗╯\╲