#شعر
#میلاد_پیامبر(ص)
هزار هزار ستاره
از آسمون می باره
شادی فراوان شده
هیچ کسی غم نداره
تولده پیامبره دوباره۲
گل گل گل اومد.
به به به بهاره
کبوتر نامه بر
پیام شادی داره
تولد پیامبره دوباره۲
بلبل شاد و خندون
رو تاب گل سواره
چه چه چه می خونه
چه شور و حالی داره
تولد پیامبره دوباره۲
4_150942648478207551.mp3
979.4K
شعر پیامبر ص که مربی برای بچه ها بخواند میتونند سریع حفظش کنند
دوستی خاله خرسه 🐻👨🦳
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود . پیرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی می کرد . این پیرمرد از مال دنیا همه چیز داشت ولی خیلی تنها بود ، چون در کودکی پدر و مادرش از دنیا رفته بود و خواهر و برادری نداشت . او به یک شهر دور سفر کرد تا در آنجا کار کند . اوایل ، چون فقیر بود کسی با او دوست نشد و هنگامیکه او وضع خوبی پیدا کرد حاضر نشد با آنها دوست شود ، چون می دانست که دوستی آنها برای پولش است
یک روز که دل پیرمرد از تنهائی گرفته بود به سمت کوه رفت . در میان راه یک خرس را دید که ناراحت است . از او علت ناراحتیش را پرسید . خرس جواب داد : ” دیگر پیر شده ام ، بچه هایم بزرگ شده اند و مرا ترک کرده اند و حالا خیلی تنها هستم . “
وقتی پیرمرد داستان زندگیش را برای خرس گفت ، آنها تصمیم گرفتند که با هم دوست شوند .
مدتها گذشت و بخاطر محبتهای پیرمرد ، خرس او را خیلی دوست داشت . وقتی پیرمرد می خوابید خرس با یک دستمال مگسهای او را می پراند . یک روز که پیرمرد خوابیده بود ، چند مگس سمج از روی صورت پیرمرد دور نمی شدند و موجب آزار پیرمرد شدند .
عاقبت خرس با وفا خشمگین شد وبا خود گفت : ” الان بلائی سرتان بیاورم که دیگر دوست عزیز مرا اذیت نکنید . “
و بعد یک سنگ بزرگ را برداشت و مگسها را که روی صورت پیرمرد نشسته بودند نشانه گرفت و سنگ را محکم پرت کرد .
و بدین ترتیب پیرمرد جان خود را در راه دوستی با خرس از دست داد .
و از اون موقع در مورد دوستی با فرد نادانی که از روی محبت موجب آزار دوست خود می شود این مثل معروف شده که می گویند ”دوستی فلانی مثل دوستی خاله خرسه است . “
آموزش مبارزه باهوای نفس وپذیرش رنج ها
پایه دوم ابتدایی
مثلا برای اینکه آموزش نمازبدهیم به آنها
میگیم این یک دانش آموزهست نشسته فیلم نگاه میکند صدای موذن میاد
آن یکی حس عقل هست به اومی گویدبرنمازبخوان دستورخداست☺️
اما یک حس دیگرهمزمان میگوید بشین فیلمت روببین تمام شدمی خونی این حس همون هوای نفس هست که درتصویرباروباه نشان داده شده
این دوباهم درجنگ هستند که دانش آموز میگوید من میروم ادب خداروبجابیارم ونمازبخوانم 😊
شماچطوری به این تصمیم رسیدی 🤔
باگوش کردن به حرف عقلم هوای نفسم روزدم
وشکستش دادم ورنج خوب روانتخاب کردم 👏👏
#قصه_متن
🐸☘پسرک و قورباغه ها☘🐸
روزی روزگاری نزدیک روستایی استخر بسیار بزرگی بود که داخل آن پر از قورباغه های بزرگ و کوچک بود. هر روز غروب بچه ها نزدیک این استخر مشغول بازی می شدند.
یک روز، یکی از این بچه ها که مشغول بازی بود چند تا قورباغه را دید که در قسمت کم عمق استخر شنا می کردند. پسرک با خودش فکر کرد که کمی با این قورباغه ها شوخی کند. پس دوستش را صدا کرد و گفت"بیا به این قورباغه ها سنگ بزنیم، فکر کنم خیلی خوش بگذره، چون اونا به این طرف و اون طرف می پرند تا سنگ بهشون نخوره."
دوست پسرک قبول کرد و آن ها شروع کردند به پرتاب کردن سنگ به طرف قورباغه های بیچاره. پسرک و دوستش از این کار خیلی لذت می بردند و با صدای بلند می خندیدند، اما بعضی از این قورباغه های بینوا هلاک شدند و مردند. پسرک و دوستش از دیدن این منظره خوشحال تر شدند و بلندتر خندیدند.
بالاخره یکی از قورباغه ها که خیلی از کار این دو پسر عصبانی شده بود،سرش را از آب بیرون آورد و گفت"خواهش می کنم بس کنید، نخندید. این بازی شما خیلی بی رحمانه است و چند تا از دوستای ما تا الان مردند. این بازی شما اصلاً خنده دار نیست."
وقتی پسرک و دوستش صدای قورباغه را شنیدند از ترس پا به فرار گذاشتند.
آیا شما هم تا به حال با دوست خود شوخی ای کرده اید که باعث رنجش و ناراحتی اش شده باشد. اگر چنین اتفاقی افتاد، چه کاری برای جبران آن انجام داده اید؟
#قصه
🐸
🍀🐸
🐸🍀🐸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
خدا_را_مثل_این_کودکدوست_داشته_باشید.mp3
2.24M
#عمو_قصه_گو
#لالایی_فرشته_ها
#سوره_قریش
#قصه
#پیامبر
🔅خدا را مانند این کودکدوست داشته باشید
🔅قرائت #سوره مبارکه ی #قریش
🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا
(عمو قصه گو)
🔅تدوین:رحیم یادگاری
🔅منبع:
کتاب مصور (خدا را مانند این #کودک دوست داشته باشید)
🔅نویسنده:هیئت تحریریه نشر براق
http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b
🌸کپی لطفا با لینک🌸
هدایت شده از 🎈 دوره های تربیتی تنهامسیرآرامش
📌 #پوستر | جشن ادب
👈 بنده پیشنهاد میکنم که یک جشنی در هفت سالگی برای آغاز ورود فرزندمان به دوران ادب، بگیریم؛ چیزی شبیه به جشن تکلیف که معمولاً گرفته میشود. قبل از اینکه در چهارده سالگی برای بچه ها «جشن تکلیف » گرفته بشود که سنّت خوبی است، باید در هفت سالگی «جشن ادب » گرفته بشود.
🔻کیفیت قابل چاپ:
📎 Panahian.ir/post/5721
#تربیت_فرزند #ادبستان
@Panahian_ir
🍎🍊 عروسک_بهانه_گیر 🍊🍎
مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :"مامان ... مامان من به به می خوام"
بعد مهسا یه شیشه شیر اسباب بازی بهش می داد .عروسکش شیرشو می خورد و با لبخند از مهسا تشکر می کرد
مهسا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی می کرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت می برد..اما یواش یواش عروسک مهسا بداخلاق شد .یه روز صبح وقتی مهسا دکمه ی عروسکشو زد عروسکش حرف نزد اخم کرد.
مهسا دوباره دکمشو زد باز عروسکش حرف نزد. بار سوم که مهسا می خواست دکمه ی عروسکشو بزنه عروسکش جیغ زد!
مهسا می خواست شیشه ی شیرشو بهش بده اما عروسک دلش نمی خواست بخوره .می خواست بهانه بگیره که اینو نمی خوام اونو دوست ندارم ...
مهسا خیلی ناراحت شده بود .عروسکشو بغل کرد و برد دکتر .
آقای دکتر از مهسا پرسید عروسکتون چی شده برای چی آوردینش دکتر؟
مهسا گفت خیلی بداخلاق شده می ترسم مریض شده باشه!
دکتر ، عروسک مهسا رو معاینه کرد و گفت فکر کنم مریضی بهانه گیری رو از کسی گرفته . شاید یه نفر تو خونه ی شما خیلی بهانه می گیره و عروسک شما ازش یاد گرفته.
مهسا خجالت کشید و هیچی نگفت .
بعد دکتر گفت دوای درد عروسک شما اینه که دیگه کسی توی خونه غر نزنه .همه باید خوش اخلاق و مهربون باشن تا عروسکتون دوباره حالش خوب بشه و خوش اخلاقی و مهربونی دوباره بهش برگرده.
مهسا برگشت خونه و سعی کرد خودش عروسکشو درمان کنه. شب که نشست سر سفره ی شام عروسکش رو هم کنار خودش گذاشت تا عروسکش کارهای مهسا رو ببینه و یاد بگیره .
مامان یه بشقاب غذا برای مهسا کشید. مهسا از مامان تشکر کرد و همه ی غذاشو خورد .
بعد با آب و صابون دست و صورتشو شست و توی جمع کردن سفره به مامان کمک کرد.
عروسک مهسا هیچی نمی گفت ولی داشت همه ی کارهای خوب رو از مهسا یاد می گرفت. بعد از چند روز که دیگه مهسا توی خونه بد اخلاقی و بهانه گیری نمی کرد ،عروسکش دوباره خوش اخلاق و مهربون شد .حالا دوباره می گفت : مامّان .... مامّان .... من به به می خوام .
مهسا با خوشحالی شیشه ی شیرش رو بهش می داد .عروسکش همه ی شیرشو می خورد و خیلی زیبا لبخند می زد و تو بغل مهسا آروم آروم به خواب می رفت.
#قصه_متنی
╲\╭┓
╭🍎🍊 🆑 @childrin1
┗╯\╲