eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش مبارزه باهوای نفس وپذیرش رنج ها پایه دوم ابتدایی مثلا برای اینکه آموزش نمازبدهیم به آنها میگیم این یک دانش آموزهست نشسته فیلم نگاه میکند صدای موذن میاد آن یکی حس عقل هست به اومی گویدبرنمازبخوان دستورخداست☺️ اما یک حس دیگرهمزمان میگوید بشین فیلمت روببین تمام شدمی خونی این حس همون هوای نفس هست که درتصویرباروباه نشان داده شده این دوباهم درجنگ هستند که دانش آموز میگوید من میروم ادب خداروبجابیارم ونمازبخوانم 😊 شماچطوری به این تصمیم رسیدی 🤔 باگوش کردن به حرف عقلم هوای نفسم روزدم وشکستش دادم ورنج خوب روانتخاب کردم 👏👏
897.5K
فایل بیست و هفتم ✅ به بچه هاتون "آموزش تشخیص اولویت ها" رو بدید تا بتونن به بالاترین درجه موفقیت برسن 🖲 مدیران عصر ظهور همگی توانایی خوبی در تشخیص اولویت ها دارن حاج آقا حسینی 🚩 @IslamLifeStyles
‍ 🐸☘پسرک و قورباغه ها☘🐸 روزی روزگاری نزدیک روستایی استخر بسیار بزرگی بود که داخل آن پر از قورباغه های بزرگ و کوچک بود. هر روز غروب بچه ها نزدیک این استخر مشغول بازی می شدند. یک روز، یکی از این بچه ها که مشغول بازی بود چند تا قورباغه را دید که در قسمت کم عمق استخر شنا می کردند. پسرک با خودش فکر کرد که کمی با این قورباغه ها شوخی کند. پس دوستش را صدا کرد و گفت"بیا به این قورباغه ها سنگ بزنیم، فکر کنم خیلی خوش بگذره، چون اونا به این طرف و اون طرف می پرند تا سنگ بهشون نخوره." دوست پسرک قبول کرد و آن ها شروع کردند به پرتاب کردن سنگ به طرف قورباغه های بیچاره. پسرک و دوستش از این کار خیلی لذت می بردند و با صدای بلند می خندیدند، اما بعضی از این قورباغه های بینوا هلاک شدند و مردند. پسرک و دوستش از دیدن این منظره خوشحال تر شدند و بلندتر خندیدند. بالاخره یکی از قورباغه ها که خیلی از کار این دو پسر عصبانی شده بود،سرش را از آب بیرون آورد و گفت"خواهش می کنم بس کنید، نخندید. این بازی شما خیلی بی رحمانه است و چند تا از دوستای ما تا الان مردند. این بازی شما اصلاً خنده دار نیست." وقتی پسرک و دوستش صدای قورباغه را شنیدند از ترس پا به فرار گذاشتند. آیا شما هم تا به حال با دوست خود شوخی ای کرده اید که باعث رنجش و ناراحتی اش شده باشد. اگر چنین اتفاقی افتاد، چه کاری برای جبران آن انجام داده اید؟ 🐸 🍀🐸 🐸🍀🐸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
New Document.pdf
847.1K
کاردستی خرگوش بازیگوش
خدا_را_مثل_این_کودک‌دوست_داشته_باشید.mp3
2.24M
#عمو_قصه_گو #لالایی_فرشته_ها #سوره_قریش #قصه #پیامبر 🔅خدا را مانند این کودک‌دوست داشته باشید 🔅قرائت #سوره مبارکه ی #قریش 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅منبع: کتاب مصور (خدا را مانند این #کودک دوست داشته باشید) 🔅نویسنده:هیئت تحریریه نشر براق http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی لطفا با لینک🌸
هدایت شده از 🎈 دوره های تربیتی تنهامسیرآرامش
📌 #پوستر | جشن ادب 👈 بنده پیشنهاد می‌کنم که یک جشنی در هفت سالگی برای آغاز ورود فرزندمان به دوران ادب، بگیریم؛ چیزی شبیه به جشن تکلیف که معمولاً گرفته می‌شود. قبل از اینکه در چهارده سالگی برای بچه ها «جشن تکلیف » گرفته بشود که سنّت خوبی است، باید در هفت سالگی «جشن ادب » گرفته بشود. 🔻کیفیت قابل چاپ: 📎 Panahian.ir/post/5721 #تربیت_فرزند #ادبستان @Panahian_ir
‍ 🍎🍊 عروسک_بهانه_گیر 🍊🍎 مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :"مامان ... مامان من به به می خوام"   بعد مهسا یه شیشه شیر اسباب بازی بهش می داد .عروسکش شیرشو می خورد و  با لبخند از مهسا تشکر می کرد   مهسا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی می کرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت می برد..اما یواش یواش عروسک مهسا بداخلاق شد .یه روز صبح وقتی مهسا دکمه ی عروسکشو زد عروسکش حرف نزد اخم کرد.   مهسا دوباره دکمشو زد باز عروسکش حرف نزد. بار سوم که مهسا می خواست دکمه ی عروسکشو بزنه عروسکش جیغ زد!   مهسا می خواست شیشه ی شیرشو بهش بده اما عروسک دلش نمی خواست بخوره .می خواست بهانه بگیره که اینو نمی خوام اونو دوست ندارم ...   مهسا خیلی ناراحت شده بود .عروسکشو بغل کرد و برد دکتر .   آقای دکتر از مهسا پرسید عروسکتون چی شده برای چی آوردینش دکتر؟   مهسا گفت خیلی بداخلاق شده می ترسم مریض شده باشه!   دکتر ، عروسک مهسا رو معاینه کرد و گفت فکر کنم مریضی بهانه گیری رو از کسی گرفته . شاید یه نفر تو خونه ی شما خیلی بهانه می گیره و عروسک شما ازش یاد گرفته.   مهسا خجالت کشید و هیچی نگفت .   بعد دکتر گفت دوای درد عروسک شما اینه که دیگه کسی توی خونه غر نزنه .همه باید خوش اخلاق و مهربون باشن تا عروسکتون دوباره حالش خوب بشه و خوش اخلاقی و مهربونی دوباره بهش برگرده.   مهسا برگشت خونه و سعی کرد خودش عروسکشو درمان کنه. شب که نشست سر سفره ی شام عروسکش رو هم کنار خودش گذاشت تا عروسکش کارهای مهسا رو ببینه و یاد بگیره .   مامان یه بشقاب غذا برای مهسا کشید. مهسا از مامان تشکر کرد و همه ی غذاشو خورد .   بعد با آب و صابون دست و صورتشو شست و توی جمع کردن سفره به مامان کمک کرد.   عروسک مهسا هیچی نمی گفت ولی داشت همه ی کارهای خوب رو از مهسا یاد می گرفت. بعد از چند روز که دیگه مهسا توی خونه  بد اخلاقی و بهانه گیری نمی کرد ،عروسکش دوباره خوش اخلاق و مهربون شد .حالا دوباره می گفت : مامّان .... مامّان .... من به به می خوام .   مهسا با خوشحالی شیشه ی شیرش رو بهش می داد .عروسکش همه ی شیرشو می خورد و خیلی زیبا لبخند می زد و تو بغل مهسا آروم آروم به خواب می رفت.   ╲\╭┓ ╭🍎🍊 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
نکته_تربیتی ⛔️پدر و مادر گرامی ... لطفا رابطه بچه ها و خدا را براساس ترس از جهنم تعریف نکنید. رحمانیت و مهربان بودن خدا آن قدر هست که ترسیدن از او را به حساب کم لطفی مان بگذاریم . خدا صمیمی ترین دوست و رفیق همیشگی است. بدترین و بالاترین گناه ناامید شدن از رحمت الهی است. هیچ کدام از ما حق نداریم که بگوییم من می دانم که خدا مرا نخواهد بخشید . خداوند بزرگ مچ گیر نیست و در برخورد با بندگان خطاکار دست گیر است . خدا را در نظر فرزندتان بد نسازید. ╲\╭┓ ╭⭐️💫 ┗╯\╲
‍ 🌈🌞 سحرخیزی 🌞🌈 شبا که ما زود میخابیم انگاری دنیا رو داریم زود میخابیم که صبح پاشیم شاداب و خنده رو باشیم ساعت ما دیلینگ دیلینگ خروسه هم قوقولی قولینگ میگن پاشو صبح شده باز چشماتو واکن با یه ناز خورشید خانم منتظره تابیده روی پنجره وقت تلاش و کوششه نوبت کار و پویشه هرکی که زودتر از همه رختخواباشو جمع کنه زرنگ و باهوش و تمیز می مونه تو دلا عزیز ╲\╭┓ ╭ ┗╯\╲
❌💭 غریبه 💭❌ همه بچه ها رفته بودند خانه. تاتا خمیازه ای کشید و پرسید: مامانم نیامد؟ زهره جان به ساعتش نگاه کرد و جواب داد: برو تو حیاط بازی کن تا مامانت ببیاید، اما دم در نرو! تاتا رفت توی حیاط. عروسکش، گُلی را از کیفش در آورد که بازی کند. در حیاط باز بود. خانمی از لای در نگاه کرد و پرسید: تنهایی، دختر خانم؟ تاتا عروسکش را محکم بغل کرد و جواب داد: نه، گُلی هم این جاست. خانم غریبه گفت: عروسکت را بده ببینم. تاتا، گُلی را برد دم در که خانم غریبه او را ببیند.  خانم غریبه به گُلی نگاهی کرد و گفت: بَه بَه، چه عروسک قشنگی داری! بعد هم عکس عروسکی را از کیفش درآورد و گفت: این هم عروسک من است. بیا گُلی را ببریم پیش عروسک من تا با هم دوست بشوند. تاتا می خواست برود. یک مرتبه یادش افتاد که بابا و مامان گفته بودند، با غریبه ها جایی نرو.  تاتا گفت: من نباید با غریبه ها جایی بروم. همان وقت، زهره جان سرش را از پنجره بیرون آورد و داد زد: یادت رفت، نگفتم دَمِ در نرو؟ داری با کی حرف می زنی؟ تاتا خواست خانم غریبه را به زهره جان نشان بدهد. برگشت و دید که او رفته است. مامان را از دور دید. خندید و برایش دست تکان داد. #قصه 👆👆👆 💭 ❌💭 💭❌💭 ❌💭❌💭 Join🔜 @childrin1
اویس_قرنی.mp3
2.42M
#قصه_های_قرآنی #لالایی_فرشته_ها #عمو_قصه_گو #اویس_قرنی 🔅ماجرای اویس قرنی 🔅قرائت #سوره مبارکه ی #عصر 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅منبع:کتاب هدیه های آسمانی سوم دبستان http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با لینک لطفا🌸
قصه ♥ قصه با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند. در اینجا مطالب به حفظ امانت با لینک کانالها قرار میگیره. فرق این کانال با بقیه كانالها اينه که مطالب اضافی نداره. همچنین سعی شده تا قصه از لحاظ محتوا بررسی و بعد بارگزاری شود. آیدی ارتباط با مدیر @OmidvarBeFazleElahi https://eitaa.com/ghesehayemadarane