eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
نکته_تربیتی ⛔️پدر و مادر گرامی ... لطفا رابطه بچه ها و خدا را براساس ترس از جهنم تعریف نکنید. رحمانیت و مهربان بودن خدا آن قدر هست که ترسیدن از او را به حساب کم لطفی مان بگذاریم . خدا صمیمی ترین دوست و رفیق همیشگی است. بدترین و بالاترین گناه ناامید شدن از رحمت الهی است. هیچ کدام از ما حق نداریم که بگوییم من می دانم که خدا مرا نخواهد بخشید . خداوند بزرگ مچ گیر نیست و در برخورد با بندگان خطاکار دست گیر است . خدا را در نظر فرزندتان بد نسازید. ╲\╭┓ ╭⭐️💫 ┗╯\╲
‍ 🌈🌞 سحرخیزی 🌞🌈 شبا که ما زود میخابیم انگاری دنیا رو داریم زود میخابیم که صبح پاشیم شاداب و خنده رو باشیم ساعت ما دیلینگ دیلینگ خروسه هم قوقولی قولینگ میگن پاشو صبح شده باز چشماتو واکن با یه ناز خورشید خانم منتظره تابیده روی پنجره وقت تلاش و کوششه نوبت کار و پویشه هرکی که زودتر از همه رختخواباشو جمع کنه زرنگ و باهوش و تمیز می مونه تو دلا عزیز ╲\╭┓ ╭ ┗╯\╲
❌💭 غریبه 💭❌ همه بچه ها رفته بودند خانه. تاتا خمیازه ای کشید و پرسید: مامانم نیامد؟ زهره جان به ساعتش نگاه کرد و جواب داد: برو تو حیاط بازی کن تا مامانت ببیاید، اما دم در نرو! تاتا رفت توی حیاط. عروسکش، گُلی را از کیفش در آورد که بازی کند. در حیاط باز بود. خانمی از لای در نگاه کرد و پرسید: تنهایی، دختر خانم؟ تاتا عروسکش را محکم بغل کرد و جواب داد: نه، گُلی هم این جاست. خانم غریبه گفت: عروسکت را بده ببینم. تاتا، گُلی را برد دم در که خانم غریبه او را ببیند.  خانم غریبه به گُلی نگاهی کرد و گفت: بَه بَه، چه عروسک قشنگی داری! بعد هم عکس عروسکی را از کیفش درآورد و گفت: این هم عروسک من است. بیا گُلی را ببریم پیش عروسک من تا با هم دوست بشوند. تاتا می خواست برود. یک مرتبه یادش افتاد که بابا و مامان گفته بودند، با غریبه ها جایی نرو.  تاتا گفت: من نباید با غریبه ها جایی بروم. همان وقت، زهره جان سرش را از پنجره بیرون آورد و داد زد: یادت رفت، نگفتم دَمِ در نرو؟ داری با کی حرف می زنی؟ تاتا خواست خانم غریبه را به زهره جان نشان بدهد. برگشت و دید که او رفته است. مامان را از دور دید. خندید و برایش دست تکان داد. #قصه 👆👆👆 💭 ❌💭 💭❌💭 ❌💭❌💭 Join🔜 @childrin1
اویس_قرنی.mp3
2.42M
#قصه_های_قرآنی #لالایی_فرشته_ها #عمو_قصه_گو #اویس_قرنی 🔅ماجرای اویس قرنی 🔅قرائت #سوره مبارکه ی #عصر 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅منبع:کتاب هدیه های آسمانی سوم دبستان http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با لینک لطفا🌸
قصه ♥ قصه با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند. در اینجا مطالب به حفظ امانت با لینک کانالها قرار میگیره. فرق این کانال با بقیه كانالها اينه که مطالب اضافی نداره. همچنین سعی شده تا قصه از لحاظ محتوا بررسی و بعد بارگزاری شود. آیدی ارتباط با مدیر @OmidvarBeFazleElahi https://eitaa.com/ghesehayemadarane
‍ 💭🔮کلاس اوّلی‌ها:جغد و طاووس🔮💭 جُغد، اَز طَبل زَدَن خوشَش می‌آمَد. خورشید که طُلوع می‌کَرد، پَر می‌زَد نوکِ دِرَخت. هوهو آواز می‌خواند و تا ظُهر طَبل می‌زَد. یِک روز، طاووس اَز دور، صِدایِ طَبلِ جُغد را شِنید. آمَد وَ گُفت: «طَبلَت را به مَن هَم می‌دَهی؟» جُغد پایین آمَد و گُفت: «بَله بَله. حَتماً! تو هَم چَترَت را بَرایَم باز می‌کُنی؟» طاووس گُفت: « بَله بَله. حَتماً.» وَ چَترَش را باز کَرد وَ غیژ و غوژ رویِ طَبل کِشید. جُغد اَز خَنده غَش کَرد و گُفت: «این چه طَرزِ طَبل زَدَن اَست؟ چِقَدر غَلَط غُلوط می‌زَنی!» طاووس ناراحَت شُد. خُداحافِظی کَرد. چَترَش را بَست و قَهر کَرد و رَفت. جُغد پَر زَد دُنبالِ طاووس و گُفت: «چِرا ناراحَت می‌شَوی؟ بیا به جایِ قَهر، اَز مَن طَبل زَدَن را یاد بِگیر!» طاووس خوش حال شُد. آمَد وَ دَر کِلاسِ طَبّالیِ جُغد ثَبتِ نام کَرد. جُغد خِیلی مُواظِب بود که دیگَر به طاووس نَخَندَد. طاووس هَم بَعد اَز کِلاس، چَترَش را برایِ جُغد باز می‌کَرد. طِفلَکی جُغد! تا چَتر را می‌دید، خَستِگی اَز تَنَش دَر می‌رَفت. 🔮 💭🔮 🔮💭🔮 Join🔜 @ghesehaye_koodakaneh
‍ 🐓🌾خروس بی محل🌾🐓 یکی بود یکی نبود ، در یک روستای سرسبز ، مردی زندگی می کرد که خروس کوچکی داشت . وقتی شب فرا می رسید ، مرد خروس را می گرفت و در خانه مرغ هایش می گذاشت تا از چنگ روباه مکار در امان باشد . مرد گفت : آه ، چقدر خسته ام . بهتره امشب خوابی طولانی داشته باشم . بعدش به تخت خوابش رفت و خوابید . فردای آن روز ، خروس و کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از خانه مرغ ها به بیرون پرید و بر روی نرده ای کنار اتاق خواب مرد نشست . بالی به هم زد ، سینه اش را جلو آورد ، چشم هایش را بست و با تمام قدرت خواند : ” قوقولی قوقو – قوقولی قوقووووووو ” مرد با صدای بلند خروس بیدار شده بود با عصبانیت به خروس گفت : ” از این جا برو ای خروس بی محل “. خروس وقتی عصبانیت مرد را دید تا می توانست تند تند از آن محل دور شد . مرد که از خواب بیدار شده بود و دیگر خوابش نمی برد به خودش گفت : ” بهتر است به مزرعه ام بروم و آن جا کشاورزی کنم امان از دست این خروس ، بیشتر از این نمی توانم بخوابم ” بیلش را برداشت و به طرف مزرعه به راه افتاد . شب بعد مرد خروس را در خانه ی گوسفندها گذاشت . با خود گفت : ” خیلی خسته ام ، یک خواب طولانی خستگی من را برطرف می کند . ” خروس باز هم صبح خیلی زود از خواب بیدار شد . از خانه ی گوسفندها به بیرون پرید و روی نرده کنار خانه ی مرد نشست . بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و با صدای بلندی شروع به خواندن کرد . “قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقووووووووو “ مرد باز هم با صدای خروس از خواب بیدار شد و با عصبانیت فریاد زد : ” از این جا برو ای خروس بی محل من از دست تو خواب راحتی ندارم . ” خروس هم که خیلی ترسیده بود با قدرت هر چه تمام تر فرار کرد . مرد به تخت خواب رفت ، اما هر کاری کرد خوابش نبرد . تصمیم گرفت که به مزرعه برود و کشاورزی کند . علف های هرز را هرس کند . توت فرنگی ها را بچیند . شب بعد خروس را در انبار علوفه گذاشت . با خودش گفت : ” خیلی خسته ام ، امشب دیگر با خیال راحت تا صبح می خوابم و از خروس بدصدا هم خبری نیست ” باز هم صبح خیلی زود خروس از خواب بیدار شد و از پنجره انبار به بیرون پرید . روی نرده کنار خانه مرد نشست ، بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و شروع به خواندن کرد : ” قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقوووووووو “ مرد که این بار خیلی عصبانی تر از قبل شده بود تصمیم گرفت خروس را بفروشد . صبح زود خروس را به بازار برد و به کشاورزی دیگر که مرغ و خروس زیادی داشت فروخت . آن شب مرد با خیال راحت تا ظهر فردا خوابید و دیگر خروسی نبود که او را صبح زود از خواب بیدار کند . مرد دیگر سراغ مزرعه اش نمی رفت . علف های هرز تمام مزرعه را فرا گرفته بودند . آن سال مزرعه محصول خوبی نداد و مرد به خاطر خوابیدنش هیچ سودی نبرد. 🐓 🌾🐓 🐓🌾🐓 👫کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
#اینگونه_بود ... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: کنار بچه می‌نشست. انگشت‌های سبابه و میانی یک دستش را مثل پاهای کسی که قدم بزند، می‌گرفت و دستش را می‌برد سمت بچه و می‌گفت: «اومد، اومد، اومد، اومد.» بچه‌ها که سر راهش را می‌گرفتند، آن‌لحظه مثل خودشان می‌شد. حرفی هم اگر بود، کودکانه می‌زد. روزی مرا کشید کنار و گفت: «با بچه‌ها باید با زبان خودشان حرف زد.» انگار می‌دانست که چند روز پیش هرچه کردم، نتوانسته بودم پسرم را قانع کنم! (این بهشت، آن بهشت، ص۶۴؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) ❤️ @maadar_khoob
استاد_زیرک_و_شاگرد_مغرور.mp3
2.05M
#قصه_های_گلستان_سعدی #لالایی_فرشته_ها #عمو_قصه_گو #سوره #کوثر 🔅ماجرای استاد زیرک و شاگرد مغرور 🔅قرائت #سوره مبارکه ی #کوثر 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅منبع: برگرفته از قصه کتاب گلستان سعدی http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با لینک لطفا🌸
⚀وادار کردن کودک به سکوت، زمانی که تمایل به صحبت کردن دارد، باعث شکل‌گیری عواطف منفی می‌شود و حتی ممکن است او را دچار لکنت زبان کند.
فیلم ها و انیمیشن هایی که دیدن آن ها برای کودکان مطلقاً ممنوع است : تصاویری از مخاطرات یا تهدیدهای بزرگ برای حیوانات، کودکان و والدین. شخصیت های شبح مانند و مافوق طبیعی و توجیه ناپذیر مثل هیولاهایی که کارهای ترسناک انجام می دهند. خشونت و حمله جسمانی چه در قالب های واقعی یا رایج و آشنا. کارتون های خیالی که تکه تکه کردن جسد، جراحات بدنی، قطع عضو یا روابط جسمی خشن را نشان می دهند. شخصیت های اصلی آنها با فرهنگ، آداب و رسوم و اعتقادات ما سازگاری نداشته باشد. فعالیت جسمی و ورزشی خطرناک. کودکان هم تقلید کننده هستند و هم باورپذیر . مراقب باشیم چه می بینند و چه میشنوند
🌎 شعر دایره : بی گوشه و زاویه به من میگن دایره دایره گرد و قشنگ مثل توپ رنگارنگ ✴️ مربع : چهارتا خط مثل هم هم اندازه نه درهم مربع رو میسازن هم شکل و هم ترازن 📐 مثلث : من که سه گوشم اینجا مثلثم بچه ها قایق زیبا میشم راهی دریا میشم