eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🦔🌵کاکتوس و جوجه تیغی کوچولو🌵🦔   یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی ایستاد. دست مادر را کشید و گفت:« مامان... مامان... از این گل های خاردار برایم می خری؟»   مادر به گل های پشت شیشه نگاه کرد و گفت:« اینها را می گویی؟ اینها کاکتوسند.»   بعد هم به داخل گل فروشی رفتند و یکی از آن گلدان های کوچولوی کاکتوس را خریدند. مادر گفت:« هفته ای یکی دو بار بیشتر به آن آب نده. خراب می شود.»   آن وقت رفتند، خریدشان را کردند و به خانه برگشتند. سولماز کوچولو خوشحال بود. از گل کاکتوس خیلی خوشش آمده بود. او در خانه یک جوجه تیغی کوچولو هم داشت. جوجه تیغی سولماز را دید که گلدان کوچولوی کاکتوس را به خانه آورد و گوشه اتاقش توی یک نعلبکی گذاشت. بعد هم با یک استکان به آن آب داد. جوجه تیغی کوچولو با تعجب به گل کاکتوس نگاه می کرد. او نمی دانست که آن یک گل است. با خود گفت:« چه جوجه تیغی مسخره ای! چطوری آب می خورد!» دو روز گذشت. جوجه تیغی کوچولو گفت:« باید بروم نزدیک، شاید بتوانیم با هم دوست شویم. فکر می کنم خیلی خجالتی است!»   بعد هم یواش یواش به گل کاکتوس نزدیک شد. جلوی آن ایستاد و گفت:« سلام... من تیغی هستم. تو اسمت چیست؟» ولی هیچ جوابی نشنید.  جوجه تیغی کوچولو باز هم با کاکتوس حرف زد، ولی هر چه می گفت، بی فایده بود. جوابی در کار نبود. بالاخره جوجه تیغی عصبانی شد، جلو رفت، دستش را به کاکتوس زد و گفت:« با تو هستم... چرا جواب نمی دهی؟»   ولی ناگهان فریادش بلند شد؛ چرا که تیغ های نوک تیز کاکتوس توی پنجه های کوچولویش فرو رفته بود. جوجه تیغی کوچولو آخ و واخ کنان گفت:« تو دیگر چه جور جوجه تیغی ای هستی؟ چقدر بد جنسی!» سولماز از دور دید که جوجه تیغی کوچولو دستش را به کاکتوس زد و دردش گرفت. تیغی کوچولو با کاکتوس قهر کرده بود و خودش را مثل یک توپ، گرد کرده بود.   سولماز جلو رفت و گفت:« ناراحت نشو جوجه تیغی کوچولو... قهر نکن... این یک گل است. اسمش هم کاکتوس است. فقط گلی است که مثل تو تیغ دارد. تو با یک گل قهر می کنی ؟»   جوجه تیغی کوچولو دوباره مثل اول شد. سولماز خندید و جوجه تیغی کوچولو با خود گفت:«هر گلی می خواهد باشد. هر جوری هم که می خواهد، آب بخورد؛ ولی من دیگر فقط از دور نگاهش می کنم.» و راهش را کشید و رفت.   🦔 🌵🦔 ╲\╭┓ ╭ 🌵🦔 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
ماه و آینه ی نقره ای.m4a
4.58M
🌹ماه و آینه ی نقره ای🌹 🔅بالای ۳سال 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅قرائت : سوره فیل 🔅 تدوین:رحیم یادگاری 🔅نویسنده:منصوره صادقی Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 🌸کپی با یک صلوات🌸 2⃣2⃣5⃣ 🌈نظرسنجی👇 http://eitaabot.ir/poll/yak1/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاغذ سفید.mp3
4.9M
🌹کاغذ سفید🌹 🔅بالای ۳سال 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅قرائت : سوره همزه 🔅 تدوین:خانم کاشانی 🔅نویسنده:خانم جعفری Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 🌸کپی با یک صلوات🌸 2⃣2⃣6⃣ 🌈نظرسنجی👇 http://eitaabot.ir/poll/yak1/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه قایق شجاع توت همیشه با خودش فکر می‌کرد که پدرش شغل خیلی مهمی دارد. وقتی که پدرش قایق‌های بزرگ رو به طرف اسکله می‌کشید، توت با غرور تماشا می کرد. توت خیلی دوست داشت که بتونه اون هم کار پدرش رو بکنه. یک روز اتفاق وحشتناکی افتاد. توت تصمیم گرفته بود که کار پدرش رو تقلید کنه. بعد وقتی که داشت قایقی رو به طرف اسکله می‌کشید، قایق به کناره‌های اسکله خورد و شکست. مأمورین اسکله اونو دعوا کردند و بهش گفتند که دیگه حق نداره توی اون آب‌ها قایق سواری کنه؛ بعد هم بیرونش کردند. اما چند شب بعد توت دید قایقی به کمک احتیاج داره. آخه طوفان شدیدی همراه با بارون تند گرفته بود. توت به طرف قایق رفت و با وجود طوفان شدید، اون قایق رو به اسکله آورد. پدرش وقتی که این خبر رو شنید خیلی خوشحال شد. مأمورین هم همینطور. اونها نه تنها توت رو به خاطر اشتباهی که قبلاً کرده بود بخشیدند بلکه به خاطر شجاعتی که این بار به خرج داده بود بهش جایزه هم دادند. از اون به بعد دیگه توت همیشه خوشحاله و هر کاری که بهش میگن انجام میده؛ ولی هیچوقت به تنهایی یک قایق رونمیکشه. چون فکر میکنه که حالا حالاها برای این کار فرصت داره و وقتی بزرگ شد به تنهایی این کار رو میکنه. 🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼 @ghesehayemadarane👇
‍ 🐊🐒 تمساح و میمون زیرک🐒🐊 ♧قسمت اول♧ روزی روزگاری ،دریک جنگل بزرگ و سرسبز و قشنگ که پر بود از درخت و چمن و گلهای رنگارنگ یه میمون باهوش و مهربون روی درختی که سیبهای قرمز آبدار و خوشمزه و شیرین داشت زندگی می کرد. اون خیلی خوشحال و خندون بود. یه روز خوب ، یه تمساح که داشت تو رودخونه وسط جنگل شنا میکرد چشمش به درخت سیب قرمز و میمون خندون افتاد. تمساخ به طرف درخت شنا کرد و به میمون که بالای درخت سیب بود گفت : سلام میمون ، من راه خیلی طولانی ای رو شنا کردم به خاطر همین خیلی گرسنه هستم و دنبال غذا میگردم. میمون که خیلی مهربون بود به تمساح گفت : این سیبای قرمز خیلی شیرین و آبدارن ، دوست داری چندتا سیب بهت بدم تا بخوری؟ تمساح پیشنهاد میمون رو قبول کرد و سیب های قرمزی که میمون براش از درخت چیده بود رو خورد و از اونا بسیار لذت برد. تمساح از میمون پرسید : میتونم بازم بیام اینجا و از این سیبای قرمز و خوشمزه بخورم؟ . میمون به تمساح لبخندی زد و بهش گفت که هر وقت که خواست میتونه بیاد و از این سبهای آبدار و قرمز بخوره. تمساح روز بعد هم اومد و همینطور روزهای بعد و اینطوری شد که تمساح دیگه هر روز میومد پیش میمون و اونم براش از درخت سیب میچید وبا هم شروع میکردن به خوردن سیبهای آبدار و خوشمزه. تمساح و میمون زیرک خیلی زود دوستهای خیلی خوبی برای هم شدن. میمون و تمساح مثل همه دوستهای دیگه از دوستاشون از خانوادشون و از زندگیشون برای هم حرف میزدن و تعریف میکردن . تمساح به میمون گفت که با خانم تمساحه تو یه خونه ای که اونطرف رودخونست زندگی میکنه.میمون مهربون قصه ما وقتی اینو شنید رفت و یه تعدادی سیب قرمزشیرین از درخت چید و به تمساح داد تا اونارو بهونش ببره و با خانم تمساحه قسمت کنه. تمساح از میمون تشکرکرد و به سمت خونش به راه افتاد. وقتی خانم تمساحه سیبهای شیرین و آبدارو خورد کلی از مزه اونا خوشش اومد و دلش خواست که هر روز از این سیبا بخوره.به خاطر همین به آقا تمساحه گفت که بهش قول بده که هر روز براش از این سیهای خوشمزه و قرمزبیاره. بله بچه ها روزها میگذشت و دوستی بین میمون و تمساح عمیق تر میشد و اونها بیشتر وقت خودشون رو کنار هم میگذروندن. روزها با هم سیب میخوردن و برای همدیگه خاطره و داستان تعریف میکردن و بعد که تمساح میخواست برگرده به خونش کلی هم سیب قرمز از میمون برای خانم تمساحه میگرفت و میبرد . حالا بشنویم از خانم تمساحه ، خانم تمساحه که بدجنس بود دیگه به خوردن سیبهای قرمز راضی نبود و زیاده خواهی کورش کرده بود ، اون با خودش میگفت که اگر غذای میمون این سیبهای خوشمزه و آبداره پس گوشت اون هم حتما باید بسیار شیرین و لذیذ باشه. حالا اون میخواست خود میمون رو هم شکار کنه و بخوره. به خاطر همین یه روز که آقا تمساحه اومد خونه اینطور نشون داد که باور نمیکنه که یه تمساح با یه میمون دوست باشه. آقا تمساحه خیلی سعی کرد که به خانم تمساح بدجنس بگه که اون ومیمون یه دوستی واقعی دارن و میمون خیلی مهربون و خوش قلبه ولی خانم تمساح بدجنس گوشسش به این حرفا بدهکار نبود و میخواست هر جور شده دوستی اوناروبه هم بزنه و میمون رو شکار کنه. اون با خودش فکری کرد و نقشه ای کشید تا میمون رو شکار کنه. اینطوری شد که از آقا تمساحه خواست تا میمون رو به خونشون دعوت کنه اما آقا تمساحه قبول نکرد و به خانم تمساح بدجنس گفت که رد شدن میمون از رودخونه نشدنیه و اون نمیتونه به خونشون بیاد ولی خانم تمساحه که تصمیم گرفته بود هر جور شده میمون رو شکار کنه و گوشتش رو بخوره یه فکر دیگه ای کرد. ادامه دارد.... 🐒 🐊🐒 ╲\╭┓ ╭ 🐊🐒@ghesehayemadarane ┗╯\╲
‍ 🐒🐊تمساح و میمون زیرک🐊🐒 ♧قسمت دوم♧ حالا بشنویم از خانم تمساحه ، خانم تمساحه که بدجنس بود دیگه به خوردن سیبهای قرمز راضی نبود و زیاده خواهی کورش کرده بود ، اون با خودش میگفت که اگر غذای میمون این سیبهای خوشمزه و آبداره پس گوشت اون هم حتما باید بسیار شیرین و لذیذ باشه. حالا اون میخواست خود میمون رو هم شکار کنه و بخوره. به خاطر همین یه روز که آقا تمساحه اومد خونه اینطور نشون داد که باور نمیکنه که یه تمساح با یه میمون دوست باشه. آقا تمساحه خیلی سعی کرد که به خانم تمساح بدجنس بگه که اون ومیمون یه دوستی واقعی دارن و میمون خیلی مهربون و خوش قلبه ولی خانم تمساح بدجنس گوشسش به این حرفا بدهکار نبود و میخواست هر جور شده دوستی اوناروبه هم بزنه و میمون رو شکار کنه. اون با خودش فکری کرد و نقشه ای کشید تا میمون رو شکار کنه. اینطوری شد که از آقا تمساحه خواست تا میمون رو به خونشون دعوت کنه اما آقا تمساحه قبول نکرد و به خانم تمساح بدجنس گفت که رد شدن میمون از رودخونه نشدنیه و اون نمیتونه به خونشون بیاد ولی خانم تمساحه که تصمیم گرفته بود هر جور شده میمون رو شکار کنه و گوشتش رو بخوره یه فکر دیگه ای کرد. یک روز ، خانم تمساحه اینطور نشون داد که خیلی ناخوشه و خودشو زد به مریضی. بعد به تمساح گفت که دکتر بهش گفته فقط باید قلب میمون بخوره تا حالش خوب بشه . پس اگر تو میخوای من دیگه مریض نباشم و حالم زودی خوب بشه باید قلب دوستت رو برای من بیاری و بهش گفت که اگر این کار رو انجام ندی من حتما از بین میرم. تمساح گیج شده بود .اون تو دردسر افتاده بود از یک طرف دوستی خودشو با میمون دوست داشت و میمون خیلی به اون و خانم تمساحه مهربونی کرده بود از طرف دیگر نمیتونست هیچ کاری هم برای خانم تمساحه انجام نده و ممکن بود اون از بین بره. بالاخره تمساح به درخت سیب قرمز رفت و میمون را دعوت کرد تا به خونه اونا بیاد. میمون گفت : ولی من که نمیتونم از رودخونه رد بشم . بعد تمساح به میمون گفت : تو میتونی روی پشت من بشینی تا من تورو به اونطرف رودخونه ببرم. میمون با خوشحالی قبول کرد و پشت تمساح سوار شد. وقتی که تمساح به وسط رودخونه رسید شروع به غرق شدن و زیر آب رفتن کرد. میمون که ترسیده بود ، وحشت زده از تمساح پرسید : چی کار داری میکنی ؟ چرا داری میری زیر آب .الانه که غرق بشم. تمساح برای میمون داستان روتعریف کرد و گفت که باید اون رو شکار کنه. میمون که غیر از مهربونی باهوش هم بود به اون گفت: با کمال میل حاضرم برای نجات جون خانم تمساحه قلبمو بهش بدم اما من قلبمو تو درخت سیب قرمز جا گذاشتم ، میشه عجله کنی و به عقب برگردی تا من قلبمو از روی درخت سیب قرمز بردارم.؟ تمساح نادون سریع و باعجله به سمت درخت سیب قرمز برگشت. میمون برای اینکه از خطر در امان باشه از درخت بالار فت و بعد رو به تمساح کرد و گفت: تو و خانم تمساحه خیلی نادونین ، ازطرف من به خانم تمساحه بگو هر کسی که زیاده خواهی و طمع کنه بازنده ست. پایان... 🐒 🐊🐒 ╲\╭┓ ╭ 🐊🐒@ghesehayemadarane ┗╯\╲
تیک_تاک.mp3
8.36M
🌹تیک تاک🌹 🔅بالای ۳سال 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅قرائت : سوره تین 🔅 تدوین:رحیم یادگاری 🔅نویسنده:منصوره صادقی Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 🌸کپی با یک صلوات🌸 2⃣2⃣7⃣ 🌈نظرسنجی👇 http://eitaabot.ir/poll/yak1/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 👨‍🍳🎂حسین آقای قناد🎂👨‍🍳 یکی بود یکی نبود. برای جشن تولد پنج سالگی درسا کوچولو دختر آقا سعید آتش‌نشان همه چیز آماده بود. مادر درسا کوچولو همه جای خونه گل‌های زیبا و خوش‌بو گذاشته بود، میوه و شربت برای پذیرایی آماده کرده بود و از بادکنک‌های سفید و صورتی و کاغذ رنگی‌های مخصوص برای تزئین خونه استفاده کرده بود. اون صبح روز جشن بعد از خوردن صبحانه مشغول پختن کیک تولد شد. اما یک لحظه حواسش پرت شد و دید که بر اثر یک اشتباه به جای شکر، نمک رو توی مواد کیک ریخته. مادر درسا کوچولو بخاطر این اشتباه خیلی ناراحت شد. درسا کوچولو از مامانش خواست که ناراحت نباشه و همون موقع به پدرش آقا سعید آتش‌نشان زنگ زد و ماجرا رو براش تعریف کرد. آقا سعید آتش‌نشان گفت جای نگرانی نیست و قول داد که عصر با یک کیک شیرین و خوشمزه به خونه بره تا جشن تولد بدون ناراحتی برگزار بشه. درسا کوچولو هم خوشحال شد و از پدرش تشکر کرد بعد هم مادرش رو بوسید و ازش خواست که دیگه ناراحت نباشه. آقا سعید آتش‌نشان وقتی که از سرکار برمی‌گشت زود پیش حسین آقای قناد رفت و بعد از اینکه ماجرا رو براش تعریف کرد ازش خواست که برای شب، یک کیک بزرگ درست کنه و براشون بفرسته. حسین آقای قناد به آقا سعید گفت: «آقا سعید عزیز شما باید برای سفارش کیک کمی زودتر به من خبر می‌دادین ولی باشه من برای شما یک کیک خوشمزه و بزرگ درست می‌کنم. خدا رو شکر که امروز سرم خلوته و می‌تونم زود به سفارش شما رسیدگی کنم.» آقا سعید آتش‌نشان خیلی از حسین آقای قناد تشکر کرد و بهش گفت که منتظر کیک تولد هستن. وقتی که آقا سعید به خونه رفت درسا کوچولو و مادرش سراغ کیک رو گرفتن و آقا سعید هم بهشون گفت که قرار شده حسین آقای قناد زحمتش رو بکشه. درسا کوچولو که خیلی خوشحال شده بود و می‌دید که دوباره همه چیز مرتب شده مادر و پدرش رو بوسید و ازشون تشکر کرد بعد هم به اتاقش رفت تا عروسک‌هاش رو مرتب کنه، لباسش رو آماده کنه و کارهاش رو برای جشن تولد انجام بده. وقتی شب شد و موعد مهمونی فرا رسید مهمون‌ها یکی یکی با کادوهایی توی دست به خونه‌ی آقا سعید آتش‌نشان رفتن. بچه‌ها ساعتی با هم بازی کردن و همگی مشغول گپ زدن بود که زنگ در به صدا در اومد و کیکی که حسین آقای قناد برای تولد درسا کوچولو آماده کرده بود رسید. درسا و بچه‌ها که عاشق کیک بودن با خوشحالی شعر خوندن و تولد پنج سالگی درسا کوچولو رو جشن گرفتن. درسا کوچولو از همه‌ی دوستاش تشکر کرد و بعد از آرزو کردن شمع‌ها رو فوت کرد و کیک رو برید. همه‌ی مهمون‌ها کادوهای درسا کوچولو رو دادن و از خوردن کیک به اون خوشمزگی لذت بردن. آقا سعید آتش‌نشان هم یک پیام برای حسین آقای قناد فرستاد و ازش برای درست کردن کیک به اون خوشمزگی تشکر کرد. بچه های گلم قنادی کاریه که احتیاج به مهارت و تخصص داره و هرکسی نمی‌تونه از پسش بربیاد. برای اینکه کسی قناد یا شیرینی‌پز ماهری بشه باید پختن شیرینی و کیک رو سال‌ها تمرین و تکرار کنه تا بتونه بدون ایراد سفارش‌های مردم رو براشون درست کنه. توی خیلی از قنادی‌ها کیک‌های تولد آماده هم وجود داره که برای تهیه‌ی اون‌ها نیازی به سفارش دادن از قبل نیست. اگر قنادها نباشن ما توی جشن‌های تولد، عروسی‌ها، مهمونی‌ها و عیدها و مناسبت‌ها نمی‌تونیم با شیرینی‌ها و خوراکی‌های خوشمزه از مهمونامون پذیرایی کنیم. خیلی از قنادها علاوه بر کیک‌ها و شیرینی‌های معمولی، درست کردن شیرینی‌هایی با نام‌های مخصوص مثل قطاب، باقلوا، سوهان، گز، پولکی یا انواع تارت‌های میوه‌ای و شیرینی‌های خارجی رو هم بلدن که دستور پختشون مربوط به یک شهر یا یک کشور مخصوصه. استفاده از محصولات قنادی فقط مربوط به زمان جشن‌ها و عید‌ها نیست. ما همیشه در حال استفاده از محصولاتی مثل نقل، آبنبات، بیسکویت‌ها یا نان‌های قندی و… هستیم. توی خیلی از قنادی‌ها علاوه بر شیرینی و کیک انواع نان‌ها فانتزی و بستنی‌های مخصوص هم درست می‌شه و به فروش می‌رسه. قنادها همیشه شاد و سرحال هستن و برای اینکه کام ما رو شیرین کنن زحمت می‌کشن. برای همین باید قدر اون‌ها رو بدونیم و ازشون بخاطر اون همه شیرینی و شکلات‌های خوشمزه که برای ما درست می‌کنن ممنون باشیم. 💕 🎂💕 ╲\╭┓ ╭ 🎂💕 @ghesehayemadarane ┗╯\╲