eitaa logo
قصه های مذهبی
8.6هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
793 فایل
در این کانال سعی شده قصه های مذهبی اعم از قصه های قرانی وداستان ها و سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام قرار داده شود، به همراه رنگ آمیزی های جدید و شعرها ،سوره مدیر کانال @yazahra267 آیدی پاسخگویی و ادمینهای بارگذاری مطالب @Yass_94
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉 🔴 10 ترفند هنری و رنگارنگ برای سرگرم شدن کودکان در خانه @ghesehmazhbi
33.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 🎥 پویانمایی زیبای شجاعان 📼 این قسمت : قرارگاه عقاب @ghesehmazhbi
🏴✨❤️🏴✨❤️🏴✨ پيامبر صلي الله عليه و آله : كودكان را به خاطر پنج چيز دوست مى دارم : اول آن كه بسيار مى گِريند ، دوم آن كه باخاك بازى مى كنند، سوم آن كه دعوا كردن آنان همراه با كينه نيست؛ چهارم آن كه چيزى براى فردا ذخيره نمى كنند، پنجم آن كه مى سازند و سپس، خراب مى كنند(دل بستگى ندارند) . مواعظ العدديّه 🏴✨❤️🏴✨❤️🏴✨❤️🏴 @ghesehmazhbi
بچه های خوبم 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹 بلال دوست پیامبر تعریف می کردند: روزی پیامبر اسلام-صلّی الله علیه وآله- برای نماز به مسجد می رفت، در راه گروهی از کودکان بازی می کردند،تا آن حضرت را دیدند دورحضرت را گرفتند. خود را به لباس او می آویختند،وبه گمان اینکه آن حضرت همواره حسن وحسین-علیهما السلام- را به دوش خود می گرفت،آنها را نیز به دوش بگیرد،و با آن ها بازی می کند. آن حضرت از یک سو نمی خواست آنها را برنجاندواز سوی دیگر مردم در مسجد منتظر بودند و می خواست خود را به مسجد برساند. فرمودند: «تنگ شدن وقت نماز برای من محبوبتر از رنجاندن این کودکان است». سپس به بلال فرمود:بروخانه را بگرد. آنچه را (از گردو یا خرما و...)داریم بیاور، بلال گردو آورد.آن حضرت به کودکان فرمود:«آیا... (من را) به این گردوها می فروشید؟» کودکان به این داد وستد راضی شدند،و گردوها را گرفتند وآن حضرت را آزاد کردند، پیامبربه راه خود به طرف مسجد ادامه دادند. وقتی بلال این همه محبّت و بزرگواری پیامبررا دید،گفت:«خداوند می داند که مقام رسالت را در وجود چه کسی قراردهد. 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹 @ghesehmazhbi
🔸شعر «کودک با ادب» 🌸🌼🍃🌼🌸 من بچه‌ی با ادبم تمیز و هم مُرتَّبم 🌸🍃 همیشه همراهِ سلام هست گل خنده بر لبام 🌼🍃 هستم همیشه خوش‌زبون با خانواده مهربون 🌼🍃 عاشق کار و ورزشم اهلِ تلاش و کوششم 🌸🍃 محصل و کتاب خونم ارزشِ وقت رو میدونم 🌼🍃 یادِ خدا رو دوسدارم نمازو بر پا می دارم 🌸🍃 من بچه‌ی مسلمونم همیشه قرآن میخونم 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی https://eitaa.com/ghesehmazhbi
💐 دیشب تو را بِدیدَم در خوابی خوب و شیرین ای صاحبَ الزَّمانم (عج) ای آرزوی دیرین گفتم عزیزِ زهرا (س) از ما مگر چه دیدین ! که غایب از نظر ها غیبت رو بر گُزیدین ؟ گفتی تو با محبت : شما ها بهترینین شما که طعمِ تلخِ صبوری و چِشیدین دعا کنید برا من شاید یه روز شنیدین که انتظار سر اومد اِمامِتون رو دیدین گفتم امامِ خوبم شما چه بی نظیرین شما شبیه چشمه تو قلبِ یک کویرین گفتم بیا عزیزم بیا اُمیدِ شیرین تا انتقامِ خونِ شهیدا رو بِگیرین شاعر : علیرضا قاسمی @ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت زینب (سلام الله علیها) رو اینجوری به بچه‌هامون معرفی کنیم گروه مجازی حضرت زینب کبری سلام الله علیها @ghesehmazhbi
🔸شعر ﴿ بچّه شیعه ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 من بچه شیعه هستم 🌱 همیشه یارِ قرآن 🌸 عشـــــقــم علی و زهرا 🌱 مانند هر مسلمان 🌸🍃 🌸 من‌ بچه شیعه هستم 🌱 مثلِ گلِ بهارم 🌸 عشقم حسینِ زهراست 🌱 دل را به او سپارم 🌸🔸 🌸 اســـمِ علیِ اَعلیٰ 🌱 باشد به روی لبهام 🌸 دستم به سینه باشد 🌱 وقتی که گویم این نام 🌸🍃 🌸من بچه شیعه هستم 🌱از هر گناه به دورم 🌸مانندِ قرص ماهم 🌱پاکیزه چون بلورم 🌸🌼🍃🌼🌸 https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماجرای واقعی شهیدی که مادرش قصد سقط او را داشت : شهید علی اصغر اتحادی 🔻چهار دختر و سه پسر داشتم... اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم 🔸 بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین علیه السلام باشد؟! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت... گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام! 🔸هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!‌ 🔸آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! 🔸علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد! شاید فرزندی که سقط می‌شود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد! به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم... https://eitaa.com/ghesehmazhbi