یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود یه روز حضرت زینب توی خونه نشسته بودکوچیک بود ومیتونست کمی به مامانش تو کارهای خونه کمک کنه
حضرت زینب س با این که کوچیک بود به مامان باباش کمک میکرد
بله بچه ها
یکهو صدای در اومد تق تق تق
حضرت زینب بلندشد ویک یاعلی گفت ودررو باز کرد گفت کیه کیه در میزنه به خونه امام علی سرمیزنه
کی بود بچه ها
بله امام علی ع بودن
حضرت زینب فرمودند سلام بابا جان سلام مهربونم
امام علی سلام کردن و
گفتن سلام دخترم نور چشمم
سلام دختر مهربونم
مامانت کجاست
حضرت زهرا آمدند به استقبال حضرت علی ع و فرمودند سلام علی جان
حضرت علی فرمودند که یه فقیر اومده و کمک میخواسته چیزی داریم بهش بدیم
چیزی تو خونه هستش
حضرت زهرا با ناراحتی فرمودند نه چیزی نداریم یه خورده نون داریم که اونم مال حضرت زینب س
حضرت زینب س : مامان من گرسنگی را تحمل می کنم برو بده به فقیر
حضرت زهرا س خیلی خوشحال شد گفت فدای دختر مهربونم باباش امام علی آمد و گفت آفرین دخترم
زینب من
زینت بابا دختر بابا
من به تو افتخار می کنم
بله بچه ها ماهم باید درس بخشندگی رو از حضرت زینب س یادبگیریم
#نمایش
#داستان
داستان بخشندگی حضرت زینب س
نویسنده :خاله زهرا
@ghesehmazhbi
هدایت شده از طرح و ایده های فرهنگی
یک روز فرشته ها تو آسمون هفتم دور هم جمع شده بودند میخندیدن و شادی می کردند فرشته کوچولو که تازه واردشده بود گفت چرا میخندید وشادی می کنید فرشته ها گفتن بروبه زمین ببین چه خبره فرشته کوچولو رفت طرف زمین دیدیه قسمتی از زمین پر از نوره رفت سمت نوردیدکه فرشته ها دارن گل میریزن روی خونه ای که
حضرت زهراس و حضرت علی ع در آن زندگی می کردند و
فرشته کوچولو گفت چه خبره همه خندیدند و گفتند که حضرت زهرا و حضرت علی ع دختر کوچولو شون به دنیا آمده
فرشته کوچولو جیغ زد ببینید کی داره میاد پیامبر مهربانیها همه دست جیغ هورا کشیدن پیامبر از سفر برگشته چه خوب
پیامبرص درروزدن تق تق تق امام حسین و امام حسن سراسیمه در و باز کردن دیدن پیامبر اسلامه
امام حسن وامام حسین با خوشحالی گفتند
یا رسول الله ببینید ببینید
دختر کوچولومون به دنیا آمده حضرت علی ع آمدن به استقبال پیامبر
سلام یارسول خدا خیلی خوش اومدین بفرمایین داخل
پیامبر باخوشحالی به طرف حضرت زهرا س
آمدند
تبریک گفتن به حضرت زهراس
و نی نی کوچولو رو درآغوش گرفتند واوروبوسیدند و در گوششون اذان واقامه گفتند
حضرت علی فرمودند یارسول الله براشون اسم انتخاب نکردیم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم دختر کوچولو رو باز بوسیدن و فرمودند که اسم این دختر کوچولوی زیبا را باید خدا انتخاب کنه
فرشته کوچولوکه داشت تمام ماجرا رو میدید یکهو فریاد زد هورا ببینید کی اومده فرشته اعظم حضرت جبرئیل داره میاد حضرت جبرئیل اومد درگوش پیامبر گفت خداوند اسم این دختر زیبارو زینب نامیدن
حضرت رسول الله فرمودند به به چه اسمی زینب یعنی زینت پدر و به امام حسن و امام حسین گفتند می خوام دختر کوچولو رو احترام کنید چون خیلی شبیه حضرت خدیجه مادر بزرگشون هستند
امام حسین وامام حسن هم اومدن تو آغوش بابابزرگ و شروع کردن به بوسیدن زینب کوچولو و دستای کوچولوی زینب خانم ریزه میزه رو میگرفتند وبازی میکردن 😊😍
فرشته کوچولو که اسم حضرت زینب رو فهمیده بود پرواز کنان رفت و
بال زد و بال زد و رفت پیشه فرشته ها که در آسمان هفتم داشتن شادی می کردند گفت فرشته ها فرشته ها من میدونم اسم این دختر کوچولو چیه اسمش زینب خانمه
تازه پیامبرخوبیها هم فرمودند که خیلی احترام کنید این دخترمون رو که زینت باباش علی ع هستش
همه فرشته ها دست و جیغ و هورا
به به چه اسم قشنگی
اون روز همه فرشته ها خیلی خوشحال شدن و اون روز رو نه تنها فرشته ها بلکه همه زمینیان جشن گرفتند
متن نمایشنامه
مناسب مدارس ابتدایی
تولد حضرت زینب س
#نمایش نامه
#میلاد
#حضرت_زینب س
@atashbe_ekhtear
namayeshname milad payambar (www.mplib.ir ).pdf
38K
🌺 متن نمایشنامه میلاد پیامبر
❤️ نویسنده : کاربر z.lotfi
🌹 ارسال شده در گروه تخصصی نمایش
🌻 #نمایش #نمایشنامه #پیامبر #میلاد #محمد
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
هدایت شده از قصه های مذهبی
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود یه روز حضرت زینب توی خونه نشسته بودکوچیک بود ومیتونست کمی به مامانش تو کارهای خونه کمک کنه
حضرت زینب س با این که کوچیک بود به مامان باباش کمک میکرد
بله بچه ها
یکهو صدای در اومد تق تق تق
حضرت زینب بلندشد ویک یاعلی گفت ودررو باز کرد گفت کیه کیه در میزنه به خونه امام علی سرمیزنه
کی بود بچه ها
بله امام علی ع بودن
حضرت زینب فرمودند سلام بابا جان سلام مهربونم
امام علی سلام کردن و
گفتن سلام دخترم نور چشمم
سلام دختر مهربونم
مامانت کجاست
حضرت زهرا آمدند به استقبال حضرت علی ع و فرمودند سلام علی جان
حضرت علی فرمودند که یه فقیر اومده و کمک میخواسته چیزی داریم بهش بدیم
چیزی تو خونه هستش
حضرت زهرا با ناراحتی فرمودند نه چیزی نداریم یه خورده نون داریم که اونم مال حضرت زینب س
حضرت زینب س : مامان من گرسنگی را تحمل می کنم برو بده به فقیر
حضرت زهرا س خیلی خوشحال شد گفت فدای دختر مهربونم باباش امام علی آمد و گفت آفرین دخترم
زینب من
زینت بابا دختر بابا
من به تو افتخار می کنم
بله بچه ها ماهم باید درس بخشندگی رو از حضرت زینب س یادبگیریم
#نمایش
#داستان
داستان بخشندگی حضرت زینب س
نویسنده :خاله زهرا
@ghesehmazhbi
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود یه روز حضرت زینب توی خونه نشسته بودکوچیک بود ومیتونست کمی به مامانش تو کارهای خونه کمک کنه
حضرت زینب س با این که کوچیک بود به مامان باباش کمک میکرد
بله بچه ها
یکهو صدای در اومد تق تق تق
حضرت زینب بلندشد ویک یاعلی گفت ودررو باز کرد گفت کیه کیه در میزنه به خونه امام علی سرمیزنه
کی بود بچه ها
بله امام علی ع بودن
حضرت زینب فرمودند سلام بابا جان سلام مهربونم
امام علی سلام کردن و
گفتن سلام دخترم نور چشمم
سلام دختر مهربونم
مامانت کجاست
حضرت زهرا آمدند به استقبال حضرت علی ع و فرمودند سلام علی جان
حضرت علی فرمودند که یه فقیر اومده و کمک میخواسته چیزی داریم بهش بدیم
چیزی تو خونه هستش
حضرت زهرا با ناراحتی فرمودند نه چیزی نداریم یه خورده نون داریم که اونم مال حضرت زینب س
حضرت زینب س : مامان من گرسنگی را تحمل می کنم برو بده به فقیر
حضرت زهرا س خیلی خوشحال شد گفت فدای دختر مهربونم باباش امام علی آمد و گفت آفرین دخترم
زینب من
زینت بابا دختر بابا
من به تو افتخار می کنم
بله بچه ها ماهم باید درس بخشندگی رو از حضرت زینب س یادبگیریم
#نمایش
#داستان
#حضرت_زینب س
داستان بخشندگی حضرت زینب س
نویسنده :خاله زهرا
@ghesehmazhbi