eitaa logo
قصه های مذهبی
10.1هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
844 فایل
در این کانال سعی شده قصه های مذهبی اعم از قصه های قرانی وداستان ها و سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام قرار داده شود، به همراه رنگ آمیزی های جدید و شعرها ،سوره مدیر کانال @yazahra267 آیدی پاسخگویی و ادمینهای بارگذاری مطالب @Yass_94
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀🕊🎀🕊🎀🕊🎀🕊🎀🕊🎀🕊🎀🕊 پاهایش درد می کرد. کمرش صاف نمی شد. به زحمت راه می رفت. خیلی پیر شده بود. همسر پیرش پرسید: می خواهی به کجا بروی؟ پیرمرد گفت: می روم به خانه علی. همسرش خوشحال و خندان شد و گفت: خدا به همراهت! علی (ع) مرد مهربانی است. من برایت دعا می کنم. پیرمرد مسیحی عصای چوبی اش را برداشت و از خانه بیرون آمد. رهگذرها در رفت و آمد بودند. دست به دیوار گرفت. رفت و رفت تا به یک میدان گاه رسید. درد پایش زیاد شده بود. از خستگی نفس نفس می زد. بالاخره به خانه علی (ع) رسید، در زد. خدمت کاری جوان در را باز کرد. پیرمرد گفت: با علی (ع) کار دارم. خدمت کار رفت و حضرت علی (ع) را صدا زد. حضرت دمِ در آمد. به پیرمرد سلام کرد. او را نمی شناخت اما با محبت دستش را گرفت و او را به اتاق خود برد. در آن جا چند نفر دیگر هم بودند. خدمت کار برای پیرمرد ظرف آبی آورد. جلویش یک سبد سیب گذاشت. پیرمرد به در و دیوار خانه خوب نگاه کرد. خانه حضرت علی (ع) از خانه او کوچک تر بود. اول خجالت کشید حرفش را بگوید. اما وقتی یاد همسر و بچه هایش افتاد گفت: ای علی! من یک مسیحی هستم و نمی توانم کار کنم. همسر و فرزندانم گرسنه اند. وقتی جوان بودم، به مسلمان ها خیلی کمک می کردم. اما حالا که توان کار ندارم، آن ها کمکم نمی کنند. به دادم برسید. صورت زیبای حضرت علی (ع) غمگین شد. فوری برخاست و به اتاق دیگر رفت. مردها در گوش هم پچ پچ کردند. حضرت علی (ع) یک کیسه کوچک پول آورد و در دست او گذاشت. بعد گفت: هر وقت خواستی، باز هم به این جا بیا. پیرمرد صورت حضرت علی (ع) را بوسید و با خوش حالی به خانه اش رفت. یکی از مردها با عصبانیت به حضرت علی (ع) گفت: ای علی! چرا به او کمک کردی؟ او مسلمان نیست. نباید به او پول داد. مردهای دیگر گفتند: درست است؛ نباید کمکش می کردی. حضرت علی (ع) با ناراحتی به آن ها نگاه کرد و گفت: چه قدر عجیب است. تا موقعی که او جوان بود و می توانست به مسلمانان کمک کند خوب بود. اما حالا که پیر و فقیر شده، نباید کمکش کنیم. وای بر شما! مردها دیگر چیزی نگفتند. فقط صورتشان از خجالت سرخ شد. @ghesehmazhbi