هدایت شده از طرح و ایده های فرهنگی
چند نمونه بازی برای آموزش حفظ دعاهای نور والهی عظم البلا 👇👇👇
@atashbe_ekhtear
#داستانی از نوجوانی امام علی (ع)
مشرکان مکه پس از مرگ عموی پیامبر(ص)حضرت ابوطالب ،پیامبر را بسیار آزار میدادندو اذیت میکردند و به کودکان پول و غذا میدادند تا به پیامبر(ص)سنگ بزنند و پیامبر(ص)را آزار بدهند. پیامبر(ص)موضوع را با حضرت علی(ع)که در آن زمان نوجوان بودند در میان گذاشتند .حضرت علی(ع)گفتند:ای رسول خدا هر گاه خواستید از منزل بیرون بروید بفرمایید تا من هم دنبال شما بیایم. وقتی کودکان به پیامبر(ص)حمله میکردند، حضرت علی(ع) با شهامت خود را سپر حضرت قرار میدادند و از آسیب رسیدن به پیامبر(ص)جلوگیری میکردند.
منبع:بحار ج20 ص50
#قصه
#امام_علی علیه السلام
@ghesehmazhbi
کانال قصه های مذهبی ✨✨✨
👌👌👌در این کانال سعی شده قصه های مذهبی اعم از قصه های قرانی وداستان ها و سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام قرار داده شود
به همراه رنگ آمیزی های جدید و شعرها ،سوره هاو آهنگ های متناسب با قصه
همچنین آموزش ماسک صورت ، الگوی ماسک .عروسک انگشتی و...
http://eitaa.com/ghesehmazhbi
هدایت شده از طرح و ایده های فرهنگی
سلام
چیزی براتون میفرستم عشق کنید ولی قول بدین برا همه خیلی دعا کنین
ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم امیر المومنین روی نوشته زیر انگشت بزن
www.imamali.net/vtour
وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کردهر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید. بنده رو هم دعا کنید. زیارتتون قبول باشه
التماس دعا
اللهم عجل لوليك الفرج
@atashbe_ekhtear
فوروارد یادتون نره
🌴در باغ #نهج البلاغه🌴
🍁علی اکبر حائری
بخشنده باش؛ اما...
زینگ زینگ زینگ زینگ زینگ...
این صدای زنگ تفریح اول بود. بچهها هر کدام خوراکیهایی را که مادرشان حاضر کرده بود، برمیداشتند و با شادی به حیاط مدرسه میرفتند. یکی کیک داشت، یکی سیب قرمز و یکی بیسکویت موزی. همه صبحانهی خود را خورده بودند؛ اما برای اینکه تا ظهر ضعف نکنند، چیزی به همراه خود میآوردند. مجید که بدون خوردن صبحانه به مدرسه آمده بود، لقمهاش را برداشت. هر یک دقیقه، صدای آقای محسنی ناظم مدرسه در بلندگوهای حیاط میپیچید:
- دانشآموز کاظمی یواشتر. علی حسینی دانشآموز کلاس سوم ج بیاد دفتر. اونجا چه خبره؟ ناصری و امینی دعوا نکنید.
بابای مدرسه که یک شال سبز دور گردنش میانداخت و همهی بچهها او را آقاسید صدا میزدند، یک گوشه مشغول جاروزدن بود.
مجید کنار آبخوری رفت و آبی به صورتش زد. کمی که سر حال آمد، با چشمش دنبال جایی برای نشستن گشت. صندلی سنگی تماشاچیان زمین فوتبال را انتخاب کرد. همین که خواست اولین گاز را به لقمهاش بزند، نگاهش به دوستش محمدرضا افتاد که تنها نشسته بود و چیزی نمیخورد. تا کنارش رفت، فهمید که مثل بقیه صبحانهاش را خورده؛ اما چیزی برای خوردن همراه خودش نیاورده است. مجید نگاهی به لقمهاش کرد و آن را به زور به محمدرضا داد.
دو زنگ دیگر هم گذشت و مجید هر لحظه گرسنهتر میشد. زنگ آخر علوم داشتند. درس دربارهی قورباغهها بود؛ ولی او از تمام درس فقط صدای قاروقور شکمش را که ضعف کرده بود میشنید.
کلاس که تمام شد، به خانه رفت و بعد از خوردن غذا، فهمید هیچ چیزی از درس زنگ آخر متوجه نشده است. وقتی ماجرا را برای مادرش تعریف کرد، مادر به او گفت:
«پسرم! اینکه تو لقمهات را به دوستت میدهی تا گرسنه نباشد، خیلی کار خوبی است؛ اما نباید آنقدر زیادهروی کنی که خودت به خاطر گرسنگی، درس را متوجه نشوی و ضرر کنی.
✅امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند:
بخشنده باش؛ اما زیادهروی نکن.»
#قصه
#بخشنده
#نهجالبلاغه، حکمت 33
مجله پوپک شماره 240
@ghesehmazhbi