۳۵_دوست و همنشین
خیلیا توی محلمون به سرش قسم میخوردن. دختر باوقار و متینی بود
از من بزرگتر بود
دانشگاه قبول شد و رفت تهران.
دوسال بعد منم همون دانشگاه قبول شدم.
وقتی دیدمش خیلی تعجب کردم
ازش پرسیدم این چه سرو وضعیه؟
چه بلایی سر خودت اوردی؟
گفت: وقتی اومدم دانشگاه از بد شانسی با دوتا دختر دوست شدم که مسیر زندگیمو عوض کردن.
اوایل از در دوستی و خیرخواهی میگفتن تو اینجاتنهایی، بیا باهم بریم مهمونی، بعد هم آروم آروم سیگار تعارفم کردن و متاسفانه منم بدجور قاطیشون شدم.
یکی از پسرای خوب دانشگاه با واسطه ی استادمون ازم خواستگاری کرد ،خیلی خوشحال بودم میخواستم جواب مثبت بدم.
اما یروز که با اون دخترا رفته بودیم دورهمی توی یکی از کافه ها ،متاسفانه خواستگارم اتفاقی منو سیگاربدست دید. همه ی دنیا رو سرم خراب شد. از اون لحظه انگار تازه فهمیدم چقدر مسیراشتباه رفتم.
خواستگارم منصرف شد و من حسابی به هم ریختم، البته دلیل اصلیش این بود که متوجه شدم که انتخابم نادرست بود وخودمو مقصر میدونم. من نباید با چنین افرادی دوست میشدم هرچند تنها میموندم
حرفها و درد دلش زیاد بود و من به این حدیث از امیرالمومنین علی علیه السلام فکر میکردم که فرمودند
«بدترين همنشينان تو كسى است كه معصيت خدا را در نظر تو زينت دهد»
معانی الاخبار ص۱۹۸
امالی طوسی جلد ۲ص۵۰
۳۶_همنشینی با قرآن
هربار میرفتیم خونه ی دایی جان، کلی از غزلیات حافظ فیض میبردیم
خیلی حافظ دوست بود
یبار ازشون پرسیدم دلیل این همه علاقه تون به حافظ چیه؟
گفتن: دلیل اینهمه ماندگاری حافظ چیه؟ خندیدم و گفتم سوال و با سوال جواب میدید؟
گفتن: اتفاقا جواب بود. ببین حافظ لقب شاعریه که قرآن رو حفظ کردن و با اشراف بر احادیث و نهجالبلاغه این کتاب رو به نظم درآوردن
دلیل علاقه من همینه، چون میدونم کتابش با استناد به دو ثقلین نوشته شده برام جذابه. البته این نظر منه ، ممکنه کسی ردش کنه اما منم دلیل خودمو دارم
بنظرم هرکسی با قرآن و احادیث همنشین بشه حکمتهایی بر دل و زبانش جاری میشه که ماندگاره
امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: هر که میخواهد دانش پیشینیان و آیندگان را فرا گیرد در قرآن دقیق شود
عن امیر المؤمنین علیه السلام أنَّهُ قالَ: «مَنْ أرادَ عِلْمَ الاوَّلینَ وَالاخِرِینَ فَلْیثَوِّرِ القُرآنَ؛
۳۷_استاندارد
صبح که میشد با صدای مادرجون میفهمیدم که وقت بیدارشدنه
با عجله همونجا رختخواب رو لول میکردم و میدوییدم برای شستن دست صورت و صبحونه خوردن. خیلی مقید نبودم حوله مو بذارم سرجاش، بعد از صبحانه هم، سفره رو بدون دستمال کشیدن جمع میکردم
یبار مادر جون گفتن، عزیز دل چرا کارهاتو ناقص انجام میدی؟
گفتم: سخت نگیر مادرجون، کی میبینه؟!
میگفت: سخت نمیگیرم، این سنت و سفارش پیامبرخداست که یه مسلمون باید کارهاشو کامل و دقیق انجام بده
این حکایت رو شنیدی؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله :
لکِنَّ اللّه َ یُحِبُّ عَبْدا إذا عَمِلَ عَمَلاً اَحْکَمَهُ؛
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قبری را پس از دفن میّت، محکم و مرتّب می کرد. علّت را پرسیدند، فرمود: می دانم که این جسد به زودی خواهد پوسید، ولی خداوند دوست دارد بنده ای را که وقتی کاری را انجام می دهد، آن را استوار و محکم انجام دهد.
. امالی صدوق، ص 384.
سعی کن کارهاو زندگیت استاندارد داشته باشه عزیز دل
۳۸_عمل به قرآن
خیلی اوقات شب امتحان یدور کتابو میخوندم و میرفتم سر امتحان و درس رو پاس میکردم
اما اینبار فرصت نشد حتی یه فصل کتابو بخونم
صبح که رفتم سر جلسه و برگه ی امتحانی رو دادن دستم حس کردم تمام برگه سفیده
اصلا نمیفهمیدم . با خودم میگفتم اینا چیین؟ چرا حتی یبارم این مطالب رو ندیدم؟
اون درس رو نتونستم پاس کنم
بعدها که این حدیث رو شنیدم فهمیدم بعنوان یه دانشجو باید به وظیفه ام عمل کنم و درسهامو بخونم
صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: کسی که قرآن را بیاموزد و به آن عمل نکند، خدا او را در روز قیامت کور محشور می کند، می گوید خدایا به خاطر چه مرا کور محشور کردی در حالی که من بینا بودم. می فرماید چگونه تو آیات ما را خواندید و آنها را به فراموشی سپردید و به آن عمل نکردید.
۳۹_پذیرش تفاوتها
میگفت پسرش ۲ساله بود
در روستای پدری مهمان بودند، پسرش تب میکنه و چون به پزشک دسترسی نداشتن، بچه تشنج میکنه و دچار آسیب مغزی میشه
سالها بعد که دیدمش
کلی تغییر کرده بود، خیلی روحیه ی قوی داشت. میگفت: این پسر مایه ی رشد ما شده ، بارها خدارو شکر کردم به جهت وجودش . هرچند زخم زبون مردم که میگفتن: ببین چیکار کرده که خدا این بچه رو گذاشته دامنش،اذیتم میکرد اما همیشه از لابلای زخمها نور وارد قلبها میشه اگر صبور باشیم.
خدا به برکت رسیدگی به این بنده اش کلی بلا از مادور کرده و برکات بما نازل کرده
میگفت این حدیث رو شنیده
امام علی(علیه السلام) می فرماید: (هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش كرد [چه بسا بى تقصير باشد])؛ «مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ»
چه بسا این وضعیّت می تواند برایش میدانی برای رشد او باشد
۴۰_ایمان و عمل
عیادت یکی از دوستان رفته بودم. حسابی بدحال بود. پرسیدم:دکتر مراجعه کردی؟
گفت:بله رفتم اما میبینی که،حال و روزم تغییر نکرده، با وجود اینکه دکتر خوبی بود و منم خیلی قبولش دارم
پرسیدم: داروهای خاصی دادن؟ اشاره کرد به پلاستیک بالای سرش .
داروها رو از داخل پلاستیک درآوردم و با تعجب دیدم اصلا مصرف نشده
گفتم:عجیبه! چرا داروهاتونو مصرف نکردید؟پس چطور انتظار دارید بهبودی حاصل بشه؟
چطور به دکتر اعتقاد داری ولی به سفارشاتش عمل نمیکنی؟
حکایتت حکایت آدمایی هست که میگن ایمان دارن ولی عمل نه
و انتظار بهشت و عافیت رو هم دارند .
امیرالمومنین فرمودند
الاِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالاَرْكَانِ».
ایمان معرفت به قلب و اقرار به زبان و عمل با تمام ارکان است
حکایت۲۲۷ نهجالبلاغه
۴۱_برخورد با جاهل
کت و شلوار خاکی و کثیفی تنش بود پشت به ماشین من ایستاده بود. هرقدر بوق میزدم کنار نمیرفت
کمی صبر کردم و وقتی با بوقهای ممتد من برگشت و صورتش رو دیدم، فهمیدم بنده خدا از این آدمای کم عقل یا همون عقب افتاده ذهنیه با خنده اشاره کردم برو کنار.
همسرم گفت:
میبینی ؟تاوقتی که نمیدونستی جاهل و کم عقله، عصبانی بودی، اما بمحض اینکه فهمیدی جاهله بخشیدیش و لبخند زدی.
وقتی با آدمایی مواجه میشیم که با عقاید درست و بحق ما مخالفن، چه معنوی چه سیاسی ، همینطور باید صبوری کنیم و براش توضیح بدیم و تبیین کنیم تا متوجه بشن.
البته گاهی برخیهاشون عناد دارن که اصلا با اونا نباید وارد بحث بشیم
امام على عليه السلام فرمودند:
زكوةُ العَقلِ احتِمالُ الجُهّالِ؛
زكات عقل تحمّل نادانان است.
تصنیف غرر الحکم و درر الکلم
با صبر و تحمل و برخورد مناسب باید با جاهلان برخوردکرد
۴۲_جمعیت
تلفنش زنگ خورد و خورد،ولی جواب نداد و تماس قطع شد.دلشوره گرفتم بیقراربودم، دورخودم میچرخیدم، باخودم حرف میزدم،صدای نفسهامو میشنیدم، کاش کسی بود باهاش حرف میزدم کاش شماره مالک ساختمونو داشتم.نکنه اتفاقی توی ساختمون براش افتاده؟نکنه آجر خورده سرش نکنه.... یهو صدای تلفن وحشتم رو بیشتر کرد.با دلهره گوشیو برداشتم، صدای پسرم بود.بابغض گفتم:کجایی مادر؟نمیگی از نگرانی میمیرم؟پسرم گفت:مادرجان من سر ساختمون بودم و گوشی موند توی ماشین.ما از صبح۴ بارباهم حرف زدیم قربونت برم.چرا انقدر نگرانی؟ گفتم: راست میگی مادر، تنهام تنهایی انقدر اذیتم میکنه که یادم میره چندباربهت زنگ زدم.
پسرم گفت:کاش ااونروزا که سرکارمیرفتی، بهت میگفتم مامان تنهام، تنهایی اذیتم میکنه، یادم میره که چند بار بهت زنگ زدم، بجای عصبانی شدن به بهانه ی بی پولی و سختی و اقتصاد و.... فقط دوتا بچه بیشتر بدنیا میاوردی الان انقدر تنها نمیشدیم
تمام زندگیم تنها بودم مادر جان، مدام
میگفتی بچه های فامیل و همسایه و همکلاسیات داداشن برات.
اما مادر جان هر کدومشون سر زندگی خودشونن و با خواهربرادراشون در رفت و آمدند، هر کدوم بنوبت مراقب والدینشونن .الان بیشتر از همه خودت تنها شدی.
راست میگفت. ما وضع مالی خوبی داشتیم اما تنها بودیم
کاش بچه های بیشتری داشتم و تمام سختی پیری رو به دوش این طفلی نمینداختم
۴۳_همسایه داری
همسایمون آقای نوری ۵ پسر داشت که ۳نفرشون نامزد بودند و منتظر ،تا شرایط مالی پدرشون روبراه بشه و بتونند هزینه اجاره ی تالار شب عروسیشونو بپردازند.
حاج آقا همسایه ی دیوار به دیوار آقای نوری بود، وقتی از ماجرا مطلع شد، به آقای نوری پیشنهاد داد: خونه من در اختیار شما، آقایون خونه ی ما و خانومها خونه ی خودتون، عروسی پسرهارو راه بنداز و منتظر تالار نشو. آقای نوری اولش تعارف میکردن، ولی با پافشاری حاج آقا قانع شدند. و ما توی کوچمون چند هفته پشت هم عروسی داشتیم. کار قشنگ حاج آقا بقیه ی همسایه ها رو هم تشویق کرد و هرکسی در حد توان برای برگزاری بهتر عروسی هرکاری از دستش برآمد انجام داد
۴۴_جمعیت
دوتا دختر داشتم و مستاجر بودم.سرسال که میرسید تن و بدنم میلرزید که چقدر قراره به اجاره اضافه بشه؟ اگه جوابم کنن کجا برم؟
یشب خانومم گفت:مالک یه کارخونه دوتا پیشنهاد بما داده که فقط یکی از دوتا رو میتونیم انتخاب کنیم
پیشنهاد اول: یک دستگاه خودرو رایگان که هزینه ی سوخت و نگهداریش با خودمون
پیشنهاد دوم : یک محصول دیگه که تمام هزینه هاشو تا زمانیکه ایشون مالک کارخونه هستن با ایشونه
بدون مکث گفتم: معلومه پیشنهاد دوم، حالا تا مالک کارخونه هست استفاده کنیم از کَرَمِش. بعدشم خدا بزرگه یه کاریش میکنیم.
همسرم گفت:مالک اون کارخونه ، مالک همه ی کارخونه ها و دنیا واخرت و من و تو هست
حالا به ما یه بچه ی دیگه داده و روزیشو تضمین کرده
مات مونده بودم. همسرم میدونست من آماده بچه سوم نیستم و بشدت میترسم، اما یجوری این خبررو بمن داد که نتونستم حرفی بزنم و به فکر رفتم که چه بر سر ایمانم اومده و یادم رفته خداوند خالق رحمان و رحیم رزاق و کریم هم هست
خداوند من و همسرم ، خداوند طفل صغیر هم هست , خداوند شیخ کبیر هم هست،و چرا فک میکردم من روزی بچه ها رو میدم؟
پسرم که بدنیا اومد، به چشمم برکت و رحمت خداوند رو روز به روز بیشتر میدیدم
از معصوم روایت ست:
مومن با برکت مالش زندگی میکنه نه خود مال
فتنه
دختر محجوب ساده و مهربانی بود مدتی بود با یه گروهی از جوونای عاطل و باطل رفت و آمد میکرد .
یک روز بهش گفتم : حیفِ تو دختر خوب و محبِ اهل بیت ، بااین جوونهایی بگردی که از انجام هیچ گناهی ابایی ندارند. جواب داد: منبا اعتقادات اونها کاری ندارم،گناهشون پای خودشون منکه مرتکب اون گناها نمیشم. پرسیدم:توانایی این رو داری که اونها رو از انجام گناه منصرف کنی ؟
گفت: نه
گفتم: خوب اینطوری گناه برات عادی میشه و اگر هم به مرور خودت گناه نکنی تبدیل میشی به عامل فتنه.
با تعجب و عصبانیت پرسید من؟؟ عامل فتنه ؟؟؟
گفتم :بله مگر این حدیث رو نشنیدهای که پیامبر فرمودند:
همانا از کسانی که مدعی مودت ما اهل بیت هستند، کسی هست که در فتنهگری، برای شیعیان ما از دجال شدیدتر است. (بخاطردوستی با دشمنان ما و دشمنی با دوستانمان. چون چنین شد، حق با باطل آمیخته میشود و مؤمن از منافق بازشناخته نمیشود.
وسائلالشیعة ج 16 ، ص 179 ، ح 21289
به فکر فرو رفت و گفت نه نشنیده بودم من عاشق اهل بیت هستم هرچه دارم از آنها دارم
گفتم پس ایه ۱۰۸ سوره یوسف رو حتما بخون و ببین که باید گروه دوستی و پیرویت رو مشخص کنی
در واقع به قول قدیمیها بگو با کیستی تا بگویم کیستی
✍حبیبه عبدی
عروس گیتی خانم
گیتی خانوم به تازگی مادر شوهر شده بود. به همه فامیل گفته بود که عروسش رو دوست نداره
هر بار که این دو همدیگر رو میدیدند مادر شوهر عروسش رو آماج متلک و زخم زبون قرار میداد و از انجام هر بدی درمورد عروسش دریغ نمیکرد.
اما عروس خانم سکوت میکرد و جواب نمیداد. در عوض هربار که به منزل مادر شوهرش میرفت ، شروع میکرد به شستن ظرف، پختن غذا، تمیزی خانه و حتی سرویس بهداشتی منزل مادر شوهرش.
ما هرچه میدیدیم احترام عروس خانم بود به مادر شوهرش
عروس خانم کلام و رفتارش زیبا بود و احترام زیادی به خانواده شوهرش قائل بود
سالها بعد که برای دیدن گیتی خانم رفته بودم دیدم که خیلی بیقراره پرسیدم: چی شده؟
گفت :عروسم مریضه چند هزار صلوات نذر سلامتیش کردم شما هم دعاش کنید تا حالش بهتر بشه
با تعجب پرسیدم: گیتی خانم! شما برای عروست نذر کردی؟!
گفت : بله،درد و بلاش بخوره به جونم خدا حفظش کنه برای پسرم، یه تیکه جواهره ، تو رو خدا دعاش کنید.
خدا را تو دلم شکر کردم و فهمیدم که واقعا سخنان اهل بیت حکیمانه ست چون هموزن قرانند. این حدیث رو از امیرالمومنین علی علیه السلام شنیدم که فرمودند
مِن کَمالِ الإیمانِ مُکافاهُ المُسیءِ رابِالإحسانِ.
از [نشانههاى] کمال ایمان این است که بدى کننده را به نیکى پاداش دهى.( غرر الحکم، تمیمی آمدی، ح۹۴۱۳)
تصمیم گرفتم برای پسرم حتما دنبال یه دختر مومن باشم
✍حبیبه عبدی