فاتح خیبر
هوا ابری بود🌥 و نسیم خنکی میوزید🍃. سَما و دانا در حیاط با یکدیگر مشغول بازی بودند. مادر با ظرفی از میوه 🍎پیش آنها آمد. دانا گفت آخ جون میوه! سیب 🍎را از توی ظرف برداشت و گفت: مامان چرا به علی مولا😍 میگویند فاتح خیبر؟مامان گفت: دانا جان چرا این سوال را پرسیدی؟ دانا گفت: آخه دیشب که با بابا به مسجد🕌 رفته بودم یک پیرمرد مهربان بعد از صحبتهای حاجآقا گفت: خدایا بهحق فاتح خیبر علیبنابیطالب ظهور آقا امامزمان را نزدیک بگردان. 🙏مامان گفت: الهی آمین، بهبه چه دعایی! 😊
حالا خوب گوش کنید که برایتان بگویم. خیبر یک منطقه ی خوشآبوهوا 🌲🌲🌲در شمال شهر مدینه بود. سما گفت: مدینه همان شهر پیامبر! مامان لبخندی زد و گفت: بله دخترم.☺️ خیبر قلعه های مختلفی داشت، 🏰
سما گفت: مامان قلعه یعنی چه؟
مامان گفت: قلعه یک ساختمان بزرگ است که دیوار های خیلی بلند و محکم و یک در آهنی یا چوبی خیلی بزرگ دارد. 🏰
خیبر منطقهای بود که یهودیها در آنجا زندگی میکردند. یهودی ها کسانی هستند که طرفدار حضرت موسی هستند.
بعضی از یهودیها پیامبر ما را دوست داشتند و مسلمان شدند ولی عدهای از دانشمندان یهودی با پیامبر ما دشمنی کردند و میخواستند دین اسلام را از بین ببرند پیامبر هم برای دفاع از دین اسلام با آنها جنگیدند
جنگی⚔ طولانی بین یهودیها و مسلمانان در منطقه خیبر اتفاق افتاد. پیامبر در این مدت مریض شدند😔 و افراد مختلفی را برای فرماندهی فرستادند. (مثل ابوبکر و یا عمر)ولی هربار سپاه اسلام نمی توانست یهودی ها را شکست دهد،چون یهودی ها به داخل قلعه ی خیبر می رفتند و مسلمان ها هم نمی توانستند وارد قلعه بشوند.
تااینکه پیامبر گفتند: فردا پرچم 🇵🇸را به دست مردی میدهم که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا هم او را دوست دارند آن مرد کسی است که در قلعه خیبر را باز میکند. حمله میکند و فرار نمیکند. دانا گفت: مامان آن مرد علی مولا😍 بود؟ مامان گفت: بله پسرم علی مولای قوی و قدرتمند. سپس ادامه داد عده ای گفتند: علی که
چشمش درد میکند. پیامبر گفتند: به علی بگویید بیاید. سما گفت: مامان پیامبر چشم علی مولا😍 را خوب کرد؟ مامان گفت: پیامبر فرستاده خداست. و به خواست خدا و دست پیامبر چشم علی مولا 😍خوب شد. علی مولا😍 پرچم را در دست گرفت و به سمت دشمن حمله کرد.
یهودی ها، قوی ترین مردشان را برای جنگ فرستادند که هیکل خیلی بزرگی داشت.
فریاد😡می زد: اسم من مرحب است مرحب! چه کسی حاضر است با من بجنگد؟
علی مولا جلو رفت و گفت: *مادرم اسم من را حیدر گذاشت است. عصبانیت من مانند عصبانیت شیر🦁 خطرناک است*
جنگ شروع شدو قبل از اینکه مرحب بتواند کاری کند علی مولا 😍مرحب را شکست داد. (و از بین برد)
همه ی یهودی ها ترسیده😰 بودند و به داخل قلعه فرار کردند😱
در قلعه را بستند و نفس راحتی کشیدند.😮
در قلعه خیلی سنگین بود. چهل مرد قوی در را (روی لولا) باز و بسته می کردند.
اما ناگهان...
یهودی ها دیدند در قلعه دارد تکان میخورد!🏰 😬😬
*علی مولا 😍 در قلعه را با یک دست از جا کند و به طرفی پرتاب کرد.* 💪💪
مسلمان ها وارد قلعه شدند و یهودیها را شکست دادند( از بین بردند) اینبار هم با خواست خدا و دلیریهای علی مولا😍 سپاه اسلام پیروز شد.
دانا گفت چقدر هیجانانگیز !کاشکی من هم مثل علی مولا شجاع و قوی باشم. مامان گفت هر کس شیعهی واقعی باشد و علی مولا را الگوی خود قرار دهد میتواند شبیه او باشد قدرت بینظیر علی مولا😍 بهخاطر لطف و عنایت خداوند است. باران شروع به باریدن کرد🌧🌧. قطره های باران صورت سما و دانا را قلقلک میداد.😁 مامان گفت: بیایید زیر باران دعا کنیم🤲 و همگی چشمانشان را بستند شروع به دعا کردند.
نویسنده: ز.تقی پور
#قصه
#جنگ_خیبر
شعر جنگ خیبر
شاعر: سمیه نصیری
کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری
🌺🌺🌺🌺
به نام خدا
اتل متل یه قصه /قصه ی جنگ خیبر
قصه ی یک جنگ سخت/درزمان پیامبر
آدم بدای قصه/خیلی بودن ستمگر
یهودی ها به اونها/میدادن تیروخنجر
یهودی ها دوست بودن/باآدمای ظالم
میخواستن که نباشه/انسان خوب وعالم
اون ادمای بدجنس/باشمشیر وُبانیزه
همیشه کارشون بود/اذیت و شکنجه
مانندقصرشاهان/قلعه هاشون بزرگ بود
اما دلهاشون سیاه /مثل شغال وگرگ بود
یه روزی گفت پیامبر/بریم به جنگ بدها
باید همه جمع بشین/فردابریم به یک جا
پیامبرودوستاشون /شبونه رفتن سفر
تشنه وخسته ی راه/فرداش رسیدن خیبر
وقتی که خورشیدخانوم/ازپشت کوه دراومد
یهو دیدن دشمنا/از راه یه لشکر اومد
ازترسشون یه مدت /پنهان شدن توخیبر
بیست روزگذشت وموندن/پشت درا اون لشکر
خسته بودن حسابی/رفتن پیش پیمبر
بعدعمر و ابوبکر/رفتن به جنگ خیبر
آماده ی جنگ شدن/به دستور پیامبر
به دشمن حمله کردن/با یه سپاه و لشکر
جنگیدن وخیلی زود/خوردن شکستی سنگین
سرهاشونو باغصه /انداخته بودن پایین
گفت به آدمهای خوب/پیامبر مهربون
این مشکل خیلی سخت/حل میشه خیلی آسون
یک نفرازشما ها/میره به جنگ دشمن
همون که خیلی خوبه/فردامیگم کیه من
پیامبرخداگفت / علی هست اون قهرمان
علی مولای شجاع/یک تنه رفت به میدان
دوتا درای خیبر/بزرگ بودندوسنگین
باسختی بازمیکردن/چهل مردآهنین
روزبعد یه یهودی/باغروروشادمان
بلندمیگفت ای مردم /مرحب اومد به میدان
یک دفعه باشجاعت/جلواومدعلی جان
گفت نام من حیدره/شیرخدا،پهلوان
امام علی خیلی زود/بایک ضربه ی سنگین
حریفشو شکست داد/مرحب افتاد رو زمین
درو بلند کردازجاش/فقط بایک بسم الله
همه بلندمیگفتند /لااله الا الله
علی مولابایک دست/درهای خیبرو کند
یهودی های بدجنس/شکست سختی خوردند
مسلمونا میگفتند/باشادی وخوشحالی
قوی میدان فقط/یارمظلومان علی
مسلمونا دادزدن/یارپیمبرعلی
باشادی فریادزدن/فاتح خیبرعلی
🌿🌿🌿🌺🌺🌺🌿🌿🌿
#جنگ_خیبر
#شعر
#قصه_شعر
#درمسیرمادری
#گروه_شعر_و_قصه
#شخصیت_محوری
@gheseshakhsiatemehvari
@shakhsiat_mehvari
@shakhsiatemehvari
شعر جنگ خیبر
شاعر: خانم غلامی
کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری
🌺🌺🌺🌺
به نام خدا
آی قصه قصه قصه
نون و پنیر و پسته
یه قصه راستکی
نه اَلَکی، آبَکی
قصه،قصه ی خیبره
پهلوونیِ حیدره
پشتِ درای بسته
مسلمونا نشسته
هرکی فک کرده مرده
نرفته بر میگرده
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
گفتن یه روز پیامبر
پشت دَرای خیبر:
فردا کسی فرماندست
که حتمنی برندَست
فردا با شور و غوغا
جمع شدن مسلمونا
همه اومدن ولی
نیومد امام علی
صدا زدن: حیدرم!
کجایی برادرم ؟
یکی گفتش: مریضه
نمیبینه یه ریزه
دعا کردن پیامبر
برای چشم حیدر
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
امام علی خوب شدن
همه رنجا فوت شدن
با یه شمشیر و سپر
با یه پرچم به کمر
رفتن به سمت میدون
به سبک یه پهلوون
یه پهلوون خیبر
که داشت نیزه و خنجر
دو تا شمشیر و سپر
یه کلاه خود روی سر
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
اومد و گفت:
من مرحب هستم مرحب
می جنگم مثل عقرب
هر کس با من جنگیده
فردا روزو ندیده
امام علی گفتن:
منم منم حیدرم
قوی ام دلاورم
می جنگم مثل یه شیر
تند و تیزم عین تیر
تق توق
افتاد زمین به یک آن
همان پنبه پهلوان
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
یهودیا ترسیدن
از ترس به خود لرزیدن
رفتن توی خونشون
دویدن تو لونه شون
با سختی و با زحمت
چِل نفره با سرعت
بستن درِ قلعه رو
انداختن چفتِ دَرو
یهو صدایی اومد
صدای ناله ی در
نگاه کنید اینجا رو
دَرو می کَنه حیدر
گرفتن امام علی
دَرو شبیه سپر
با قدرت خدایی،
پرت کردن اون طرف تر
بلندشد بازم صدا،
از این ور و از اون ور
مسلمونا می گفتن:
الله، الله اکبر
علی شیر دلاور
علی فاتح خیبر
🌿🌿🌿🌺🌺🌺🌿🌿🌿
#جنگ_خیبر
#شعر
#قصه_شعر
#در_مسیر_مادری
#گروه_شعر_و_قصه
#شخصیت_محوری
@shakhsiat_mehvari
@gheseshakhsiatemehvari
@shakhsiatemehvari
📣📣 حتما تا انتها بخوانید
🖤🖤ضمن عرض تسلیت به مناسبت ایام شهادت مولی الموحدین
امیرالمومنین علی علیه السّلام 🖤🖤
قصه ی صفین، خوارج و شهادت علی مولا هم تقدیم خواهد شد که ادبیاتی مناسب بالای شش سال دارد و برای عزیزانی که قصه گویی را از مدتی قبل شروع کردند
و آثار علاقه به علی مولا را در فرزندان دلبندشان می بینند مناسب هست.
اما...
توجه داشته باشید که اگر قصه گویی از اهل بیت علیهم السلام را تازه شروع کرده اید
برای شروع آشنایی فرزندانمان با شخصیت امیرالمومنین،
قصه شهادت خیلی مناسب نیست.
بلکه قصه هایی مثل
#جنگ_خیبر
#جنگ_خندق
#تخته_سنگ_گمشده
#بدر (ماموریت آب)
که در کانال موجود هست مناسب هستند.