eitaa logo
شعر، قصه، معرفی کتاب
3.6هزار دنبال‌کننده
238 عکس
52 ویدیو
9 فایل
قصه، شعر و معرفی کتاب حاصل تلاشی مادرانه بر اساس رویکرد کلیدی و مهم شخصیت محوری از مباحث استاد عباسی ولدی
مشاهده در ایتا
دانلود
@lalaiekhoda 168..mp3
زمان: حجم: 14.8M
قصه جنگ ناتمام امام حسن علیه السلام 🌸ویژه نوگلان عزیز 🌸 🎤استاد عباسی ولدی حتما این کانال خوب رو دنبال کنید👇👇👇 @lalaiekhoda
قصه جنگ ناتمام امام حسن علیه السلام 🎤استاد عباسی ولدی 1⃣ یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود 🌸 بعد از اینکه امیر مومنان علی علیه السلام به شهادت رسیدند امام حسن علیه السلام به امامت رسیدند ولی معاویه تصمیم گرفت کارشکنی کند و نگذاره امام به راحتی حکومت کنه و حرفهای خدا رو تو مملکت مسلمانها بگوید و اجرا کند⭕️ امام حسن از این تصمیم خبردار شدند و برای معاویه نامه نوشتند که بله من خبردار شدم که تو با من سر جنگ داری و من تو این مسئله هیچ شکی ندارم پس حالا که اینطوره منتظر این جنگ باش .⚔ معاویه جواب نامه امام را داد و با ان نامه معلوم شد که وای فکرهای خیلی عجیب و غریبی تو کلشه 👺. اون به امام پیشنهاد داد که بزار من خلیفه همه مسلمانها باشم تو را هم ولیعهد خودم میکنم . وقتی نه امام حسن علیه السلام پیشنهاد معاویه رو قبول کردند و نه معاویه از فکر سرکشی دست برداشت اروم اروم نشانه های جنگ بین دو سپاه معلوم شد .⚔ معاویه تصمیم گرفت یک لشگر خیلی بزرگ جمع کنه و به جنگ با امام حسن علیه السلام برود ، از این طرف هم امام حسن علیه السلام تصمیم گرفتند سربازهایشان را برای جنگ با معاویه جمع کنند . 👥👥👥 ادامه👇
2⃣ ادامه قصه👇 روز حرکت سپاه امام رسید . سپاه رفت و رفت و رفت تا رسید به جایی به اسم نخیله . امام حسن علیه السلام دستور دادند که لشگر تو نخیله کمین کنند و بایستند .⚡️ سربازها وایستادند و امام حسن مجتبی علیه السلام به سپاهشان سر و سامانی دادند و دوباره فرمان حرکت صادر شد . رفتند و رفتند تا رسیدند به جایی به اسم دیر عبدالرحمان . امام حسن علیه السلام دستور دادند که سه روز تو دیر عبدالرحمان بمانند تا سربازهایی که عقب بودند برسند . از طرفی هم امام حسن علیه السلام تصمیم گرفتند برای اینکه از دشمن اطلاعات خوبی به دست بیارند و زودتر از اونی که دشمن فکر میکند زمینگیرش بکنند یه سپاه بزرگی از بین سربازهایشان انتخاب کنند و جلوتر بفرستند به طرف دشمن👺 . ایشون دوازده هزار نفر از بهترین سربازانشان را جدا کردند . حکم فرماندهی را دادند به دست پسر عموی پدرشان عبیدالله ابن عباس . عبیدالله ابن عباس از سردارهای امام حسن علیه السلام بود که وقتی پیامبر از دنیا رفتند نه سالش بود . اون میدونست که چقدر به امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها ظلم شده . از طرفی هم سپاه معاویه دو تا از بچه های عبیدالله ابن عباس رو کشته بود و اون حسابی از دست معاویه عصبانی بود . وقتی امام حسن علیه السلام می خواستند عبیدالله ابن عباس رو راهی بکنند بهش گفتند پسر عمو جان دوازده هزار نفر رزمنده های عرب و قاریان قرآن را به همراه تو دارم میفرستم.👈 باهاشون به نرمی و مهربانی حرف بزن و خوشرو باش ... سربازها را از رود فرات عبور بده تا وقتی که با معاویه روبرو بشی . هر وقت که باهاش روبرو شدی نجنگ تا من هم به تو برسم . گزارش هر روز را هم به دستم برسان و با قیس بن سعد عباده و با پسرش سعید مشورت کن 🔺 اگر معاویه هم جنگ را شروع کرد تو باهاش بجنگ . عبیدالله بن عباس رفت و رفت تا به منطقه ای به اسم مسکن رسید . انجا چادرها را برپا کرد . سپاه معاویه هم کمی اونور طرف بود. دو سپاه نزدیک هم بودند👤👺 حالا چی میشه ؟😳 آیا معاویه به جنگ با سپاه عبیدالله بن عباس میره ؟ یا نه کار دیگه ای میکند ؟🧐 ادامه👇
3⃣ادامه قصه👇 معاویه تصمیم گرفت یک دروغی رو با استفاده از جاسوس‌ها و نفوذیهای خودش تو لشگر عبیدالله بن عباس پخش کند🗣 . وای چه دروغ خطرناکی !😨 اون این دروغ رو پخش کرد که امام حسن علیه السلام درباره صلح به معاویه یک نامه نوشته و دیگه نمیخواد با معاویه بجنگه ❌ پس چرا شماها میخواید با جنگیدن خودتون را به کشتن بدهید . آروم آروم تو لشگر عبیدالله بن عباس پچ پچ افتاد . یعنی این خبر واقعیت داره؟ 🤯نکنه امام حسن با معاویه صلح کنه و ماهم اینجا بی خبر از همه جا خودمون را به کشتن بدهیم❌ 🔺 با اینکه عبیدالله بن عباس میتونست درستی و نادرستی این خبر را بفهمد ولی کوتاهی کرد و این کا را انجام نداد . سربازها وقتی عبیدالله بن عباس را میدیدند متوجه میشدند که اون خیلی مضطرب و نگران است مثل کسی که تو کار خودش مونده و نمیدونه چی کار کند 😨 اون با خودش داشت فکر میکرد که اگر وارد جنگ با معاویه بشه سربازها پای عهد و پیمانشان میمونند یا اصلا این سربازها میتونند با سپاه بجنگند و پیروز بشن 🤨. تو همین فکر و خیالها بود مه از طرف معاویه بهش یه نامه رسید 📜. یعنی تو نامه چی نوشته بود؟🤔 تو نامه نوشته بود ای ابن عباس امام حسن درباره صلح به من نامه نوشته و حکومت را به دست من سپرده❌ . اگر تو امروز از من اطاعت کردی چه بهتر وگرنه خودم به زور کاری میکنم که از من اطاعت کنی . در ضمن این را هم بدون اگر از من اطاعت کنی من به تو یک میلیون درهم میدم . 💰💰 عبیدالله بن عباس با خوندن این نامه حسابی به فکر فرو رفت . چه کار باید بکنم . من نمیدونم این خبر راسته یا دروغ ؟ ولی مگه میشه از یک میلیون درهم گذشت . 🤑 یک میلیون درهم🤩👿 .من الان میتونم قایمکی به سمت معاویه فرار کنم و یک میلیون درهم بگیرم . میتونم هم بمونم و بجنگم . الان کدومشو باید انجام بدم ؟ اگه فرار کنم و برم پول رو بگیرم میشم خائن👹 اگه بمونم و بجنگم شاید کشته بشم .😇 شب شد . از حال و روز عبیدالله بن عباس معلوم بود که حسابی با خودش درگیره . بچه ها یعنی چی میشه ؟ 🤔 صبح شد . همه برای نماز صبح آماده شدند و منتظر نشسته بودند که امام جماعت بیاد .👳‍♂ امام جماعت کیه ؟ عبیدالله بن عباس . اما چرا کسی از خیمه عبیدالله بن عباس بیرون نمیاد🤨 . مگه بلایی سر عبیدالله بن عباس امده ؟ دوباره تو لشگر پچ پچ افتاد ... سپاه اسلام به هم ریخت😓 . خیلی زود خبر فرار عبیدالله بن عباس تو لشگر پیچید .🗣 قیس بن سعد عباده که از طرف امام به عنوان جانشین عبیدالله بن عباس معرفی شده بود خیلی زود فرماندهی لشگر را به دست گرفت و با سربازها حرف زد .👤 سربازها با شنیدن حرفهای قیس تا اندازه ای آروم شدند اما انگار خیانت نمیخواست دست از لشکر برداره🌪👿 . ادامه👇
4⃣ ادامه قصه👇 وقتی عبیدالله فرار کرد،هشت هزار نفر از داوازده هزار نفری که فرمانده شان عبیدالله بود فرار کردند😈🤑. 😓 خبر به لشگر امام حسن علیه السلام رسید . لشگری که تو مدائن بود و هنوز به مسکن نرسیده بود . لشگر امام حسن علیه السلام داشتند آماده میشدند تا به جنگ معاویه بیاد اما با شنیدن خبر فرار عبیدالله بن عباس سربازهای لشگر امام هم روحیه شان را باختند .🤯 معاویه دست از دروغ برنداشت و حسابی شروع کرد به شایعه درست کردن🔥 . امام حسن علیه السلام با سربازهاشون تو مداین بودندو سپاه قیس بن سعد در مسکن . معاویه جاسوس میفرستاد تو سپاه امام حسن علیه السلام تا بگند که قیس بن سعد با معاویه صلح کرده❌ و تو سپاه قیس بن سعد هم دروغ الکی پخش میکردند امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرده ❌. بعد از این شایعه یه شایعه دیگری پخش شد . قیس بن سعد کشته شد قیس بن سعد کشته شد و اینطوری ترس می انداختند تو دل سربازهای امام حسن علیه السلام . 🗣☄ بچه های عزیزم🌼 سربازهای امام حسن علیه السلام یکی یکی ایشون را تنها گذاشتند🍃🍃 و تو همین گیر و دار بود که نامه ای از معاویه رسید که پیشنهاد صلح داده بود 🗞. امام حسن علیه السلام وقتی خودشان را تنها دیدند راهی نماند جز قبول صلح 🔺. صلح امام حسن علیه السلام نتیجه خیانت کسانی بود که وقتی در برابر پول قرار گرفتند امامشان را فروختند و یادشان رفت که با امامشان چه عهد و پیمانی داشتند .🤑😈🔥 یاران بی وفا خیانت کردند و امام عزیز ما مجبور به پذیرش صلح شد . 😥 این هم از قصه تلخی که پر بود از خیانت کسانی که امامشان را به دنیا فروختند 😈👥👥👿👥👥