eitaa logo
قصه های زندگی
126 دنبال‌کننده
19 عکس
47 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین کانال @smohammad43
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 آموزش داستان نویسی حسام معینی 💠 قسمت هفتم 📌 فضاسازی در داستان چطور انجام میشه؟ قبل از اینکه فضاسازی در داستان رو شروع کنیم، باید حال و هوای کلی حاکم بر داستان یا نوشتتون رو مشخص کنید ( حال و هوای کلی به انگلیسی میشه mood). بعد از اینکه خواننده کل نوشتتون رو خوند قراره چه حسی از کل نوشته بگیره؟ مثلا اگه دارید یه داستان ترسناک می‌نویسید خب احساس کلی یا مودی که خواننده ممکنه از داستانتون بگیره، ترس و اضطراب و دلهره می‌تونه باشه. اگه دارید یه داستان عاشقانه می‌نویسید، دوست داشتن، دلتنگی یا تنهایی. حال و هوای کلی داستان مثل یه چتر می‌مونه که سایش روی تموم نوشته شما حاکمه. احساسی که از پیرنگ، رفتار کاراکترها، واکنش‌هاشون و فضای داستان برداشت می‌کنیم همگی حال و هوای کلی داستان رو برامون می‌سازه. حالا فضاسازی هم زیرمجموعه حال و هوای کلی داستانه که باید باهاش هارمونی داشته باشه. پس قبل شروع فضاسازی در داستان، اول حال و هوای کلی داستانمون رو مشخص می‌کنیم. که یه موقع وسط یه داستان عاشقانه، به اشتباه فضاسازیمون احساس ترس به خواننده منتقل نکنه! بعد از اینکه حال و هوای کلی داستان و نوشتمون مشخص شد، حالا می‌تونیم بریم سراغ فضاسازی داستان. 1. خلق تصویر موقعیت: یه نویسنده قبل از شروع نوشتن هر چیزی، اول باید یه تصویر از چیزی که می‌خواهد بنویسه رو در ذهن خودش بکشه. این کار معمولا قبل از شروع به نگارش شروع میشه و پیش نیاز فضاسازی در داستان هستش. اگه تصمیم دارید موقعیت صحنه خودتون رو در جنگل بذارید و خیلی تصویر خاصی در ذهنتون نمی‌بینید، در گوگل جنگل‌های مختلف رو سرچ کنید و عکس‌هارو ببینید. گاهی اوقات نیازه اون تصویری که دوست دارید صحنتون در اونجا اتفاق بیفته رو ذخیره کنید و کنار دستتون داشته باشید. گاهی اوقات هم تصویر واضحی از صحنه داستانتون در ذهنتون دارید و خب در این صورت خیلی نیازی نیست که از تصاویر دیگه استفاده کنید. مثلا اگه ساکن شمال کشور باشید، به احتمال زیاد در ذهنتون تصویرهای بیشتری از کسی دارید که در شهرهای جنوبی زندگی می‌کنه. ۲. جزئیات تصویر به تصویری که دارید دقت کنید، این تصویر چه فاکتوری داره که اون رو با سایر تصاویر مشابه متمایز می‌کنه؟ این جزئیات باعث میشه که زودتر به هدفتون که تصویر کردن در ذهن خوانندس برسید. مثلا اگه بگید: «جنگلی متراکم، با درخت‌های بلند و دره‌ای در نزدیکیش که از آن صدای جریان آب به گوش می‌رسید» شما تصویری خلق کردید که شبیه تمام جنگل‌های دنیاست و نتونستید خواننده رو ببرید به موقعیتی متمایز که در ذهنش بمونه. ولی اگه همزمان به کلیاتی که خواننده از جنگل داره اشاره کنید و همراهش کنید با جزئیات، تصویر دقیق‌تری برای خواننده می‌سازید. مثلا بگید: «با فاصله‌ی چند ثانیه صدای قورباغه‌‌ها از برکه به گوش می رسید. نزدیک برکه که می‌شدی بوی نم با انعکاس تصویر درختان بلند با تنه سبزشان در آب بی حرکت برکه، همچون یک سمفونی می‌نواخت.» در این مثال، با اشاره به صدای قورباغه و بوی نم برکه، آب بی حرکت برکه و تنه سبز درختان، جنگل خاصی که در ذهن داریم رو با تصویر عمومی که خواننده‌ها از جنگل دارن کمی متمایز کردیم. ادامه دارد لینک عضویت در کانال قصه های زندگی 👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
خب دوستان مباحث آموزش داستان نویسی را برای امروز به پایان می بریم. ادامه مباحث را می توانید هر هفته در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه در همین کانال دنبال کنید.
هدایت شده از فتنه | شب
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دهه نودی‌ها حسینیه معلی را ترکاندند.... 🆔 @pedarefetneh 🔜 🆔 @pedarefetneh2 🔜
اعیاد شعبانیه بر همه شما عزیزان مبارک باد.
برای امشب یک قصه از غرب استان مازندران شهر زیبای تنکابن برای شما عریزان پخش می شه. البته در گویش تنکابنی ممکنه متوجه معنای برخی و با حتی بیشتر کلمات نشید اما می شه تا حدودی متوجه داستان شد. به هر حال جهت تنوع بخشی و نیز توجه به همه گویش های مازندرانی این قصه انتخاب و تقدیم شما عزیزان می شود.
شول 4 مگابایت.mp3
4.57M
📌 داستان مازندرانی “شول” نویسنده و راوی: محمد معافی ✔️ گویش تنکابن مازندران معنی شول:“صدایی بلند از سر شوق یا خشم” لینک عضویت در کانال 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
ق6.mp3
4.08M
📌قصه های زندگی(پادکست صوتی ) 💎 روز جدایی 📕 نویسنده و راوی: مصطفی بادله 🔰 قسمت ششم وپایانی لینک عضویت در کانال 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
پادکست صوتی قسمت پایانی «روزجدایی » تقدیم شما شد و پادکست تصویری آن نیز در حال آماده شدن بوده که به محض اتمام تقدیم خواهد شد.
با پوزش بدلیل نقص فنی بوجود آمده در رایانه پادکست تصویری قسمت پایانی" روز جدایی" فردا تقدیم خواهد شد.
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌قصه های زندگی(پادکست تصویری ) 💎 روز جدایی 📕 نویسنده و راوی: مصطفی بادله 🔰 قسمت ششم و پایانی لینک عضویت در کانال 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
▪️ معرفی کتاب : 🔰 رمان «گاوگم» نویسنده: علی علی نژاد انتشارات: روزنه این رمان که به قلم علی علی‌نژاد نویسنده اهل بابل به نگارش در آمده، در ۲۱ سرفصل زندگی چند نوجوان مازندرانی در دهه‌های گذشته را روایت می‌کند که ناچارند برای گذران زندگی در گاوسرای یک دامدار کار کنند و روزگار بگذرانند ، اما برای فرار از این اسارت ناخواسته و ناگزیر نیز راهی را جست‌وجو می‌کنند. نویسنده ۴۷ ساله «گاوگُم» که پیش از این مجموعه داستان «دبیر بهشت» و داستان بلند «به این خاک بگو» نیز با قلم او منتشر شده، تلاش کرده که در اثر داستانی جدیدش نگاهی تازه به داستان‌نویسی مبتنی بر فرهنگ بومی داشته باشد و با قلمی برگرفته از گویش مازندرانی و نگارش فارسی، نثری داستانی برای مخاطب بنویسد که هم دارای مؤلفه‌ها و فضای بومی باشد و هم برای مخاطب غیرمازندرانی فضای زبانی و روایی جدیدی ایجاد کند. واژه «گاوگُم» به معنای روشنی پایان روز و پیش از غروب خورشید است که نور هوا بین روشنایی و تاریکی قرار دارد. این واژه معادل واژه گرگ‌ومیش است که برای اندک روشنایی پیش از برآمدن خورشید به کار می‌رود. علی‌نژاد با انتخاب این نام برای رمان خود نخستین گام را برای ایجاد تعلیق در مخاطب برداشته و در متن داستان نیز که به گفته خودش قصه آدم‌هایی بی‌نشان در یک تاریخِ گم شده است نیز این تعلیق را ادامه داده است ./ خبرگزاری ایرنا لینک عضویت در کانال قصه های زندگی 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
بخشی از متن کتاب «گاوگم» : «دوشنبه‌بازار و سه‌شنبه‌بازار و چهارشنبه‌بازار. بارفروش‌ها گرگ‌ومیش صبح از دهات با اسب و استر می‌آمدن و گاوگُمِ هوا برمی‌گشتن. هر کی زودتر می‌رسید، نزدیک‌تر به مسجد و کوچه‌ها و بنِ درخت‌ها بساط می‌کرد. دهاتی‌هایی که راه‌شان دور و دراز بود عقلی کردن و شب‌ها پای بساط‌شان خوابیدن. لاوَن زدن بالای بار و بورشان از زور آفتاب و باران. چادر و لاوَن شد دکّه. پشت دکه‌ها چند در اطاق از خشت و چوب ساختن برای منزل کردن. اَفرابُن و اُجابُن هم شد محله‌ی روستای بارفروش‌ده. شهرتِ دِه به تجار بندر مشهدسر رسید و بار بردند و بار آوردن. بارفروش‌ده روی خرابه‌های مامطیر سبز شد. بزرگ شد. شهر شد با محله‌های بسیار. هنوز تا هنوزه کلاغ‌مسجد هست. پنجشنبه‌بازارش هست، اما کسی از اهالی، قصه‌ی کلاغِ معجز رو نمی‌دونه. گتِ‌آقا و گت‌نِنا آخرین آدمون شهر بودن که این قصه رو با خودشون بردن زیرِ گِل...» لینک عضویت در کانال قصه های زندگی 👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi