🍀درمان با خرما:
🔹پيامبر اكرم (ص) فرمود: خرما را ناشتا بخوريد كه كرم هاى شكم را مى كشد.
🔹امام صادق (ع) فرمود: زنانتان را در حاملگى خرما بدهيد، تا فرزندانتان زيبا شوند.
🔸داروخانه معنوی - ص ۲۲٠ - ۲۱۷
#امام_زمان
#برای_ایران
#یک_ثانیه_با_خدا
ان شاءالله امشب به وقت حاج قاسم (۱:۲۰) پیروزی جام جهانی رو جشن خواهیم گرفت ✌️🇮🇷
#برای_ایران
مداحی آنلاین - آنکه نامش کرده عالم را مسخر زینب است - بنی فاطمه.mp3
3.52M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐آن که نامش کرده عالم را مسخر زینب است
💐آن که وصفش میرباید هوش از سر زینب است
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
مداحی آنلاین - دختر بوتراب زینب دی - مهدی رسولی.mp3
6.74M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐دختر بوتراب زینب دی
💐فخر اهل کتاب زینب دی
🎤 #مهدی_رسولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 اتوبوس تیم ملی دقایقی قبل عازم استادیوم الثمامه شد
#برای_ایران
#جام_جهانی
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤
به نام خداوند ❣عشق❣
#5
رمان🌸عشق ناگهانی🌸
کلافه دفتر و بستم و تکیه اَم و دادم به تاج تخت .
اَه ، از ریاضی متنفرم . تو یه سوال گیر کرده بودم . نیم ساعته دارم روش فکر میکنم نمیتونم حلش کنم😢
آها! حتما نیما بلده .
بلند داد زدم : دادااااش؟
جوابی نشنیدم .
خواستم دوباره داد بزنم که صدای نیما از اتاقش که کنار اتاق من بود ، اومد :
- جانم؟
+ داداش یه لحظه میای ؟
_الان میام
بعد از چند دقیقه بالاخره اومد .
_چی کارم داری نیم وجبی؟
لبخندی زدم
+ داداش میشه این سوال و واسم توضیح بدی؟
خواست چیزی بگه که همون لحظه گوشیش زنگ خورد ...
ادامه دارد....
کپی ❌ راضی نیستم ❌
نویسنده : پلاک خاکی.....
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤
❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤
به نام خداوند ❣عشق❣
#6
رمان 🌸عشق ناگهانی 🌸
از جیب شلوار ورزشیش گوشی رو در آورد و به صفحه اَش که نگاه انداخت چشم هاش برق زد 😍
حدس زدم که نیایش باشه
چشم از صفحه گوشی گرفت و رو به من گفت
_خواهر گلم بعدا واست توضیح میدم الان نیایش زنگ زده 😊
تک خنده کردم
+ باشه زن ذلیل 😉 سلام ما رو هم به زن داداش گرامی برسون
(میدونستم از کلمه زن ذلیل متنفره به همین دلیل ازش استفاده میکردم 😁)
بلافاصله اخماش رفت تو هم
_ مسخره
لبخند دندون نمایی زدم 😁
+پسرخاله کفتره 😜
یهو نیشش تا ته باز شد !
_پسرخاله ندارم مهندس!
یعنی قشنگ بادم خالی شد هااا
مِن مِن کنان گفتم : ام... خب دخترخالت کفتره !
خواست چیزی بگه که انگار یادش افتاد اون گوشی داره خودشو می کشه که گفت
_ادامه کل کل هامون برای بعد .
و رفت .....
ادامه دارد....
کپی❌ راضی نیستم ❌
نویسنده : پلاک خاکی....
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤
❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤
به نام خداوند ❣عشق❣
#7
رمان 🌸عشق ناگهانی 🌸
یاد نیایش افتادم
خیلی دختر خوبیه . اصلا همه چی تمومه .
با نیما دو ماهه که عقد کردند
هم سن هستن یعنی هر دو شون با من ۶ سال تفاوت سنی دارن ! (چه قدر زیاد😂)
تو افکار خودم غرق بودم که مامان صدام زد برای ناهار
بلند شدم و بعد از جمع کردن کتاب و اینا ..... رفتم پایین
خونمون کلا ۱۰۰ متر بود. خیلی قشنگه .
شغل بابام وکالته😌
مامانم که خانه داره
نیما هم توی شرکت با دوستش مشغول به کاره و داره درسش رو هم ادامه میده ...
با صدای مامانم از فکر کردن دست کشیدم و گفتم
+ جانم مامان؟
_جانت سلامت گلم . یادت نره ببری پرده رو !
تک خنده ای کردم و گفتم
+ مامان جان یادم نمیره.
_مامان جان ببین ! میری میدی این همسایه بغلی که درِشون قهوه ای هست .
باشه؟
+چشممممم
_زبون نریز بچه جان . بخور .
بعد از خورون غذا مامانم سریع بلند شد
_ نیلا ظرف ها رو بشور من میرم خونه خالت!
تا خواستم جیغ بزنم رفت ....
واااای خدایا
از ظرف شستن متنفرم 😢
ای کاش ماشین ظرف شویی داشتیم
چون مامانم عاشق ظرف شستن بود نمیذاشت بابام ماشین ظرف شویی بگیره !
عجب گیری کردیم هااا
بلند شدم و دستکش به دست مشغول شدم ....
ادامه دارد ....
کپی ❌ راضی نیستم ❌
نویسنده : پلاک خاکی....
.
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤❣❤
❤❣❤❣❤❣
❤❣❤❣❤
❣❤❣❤