eitaa logo
کتابخانه مسجد قبا
208 دنبال‌کننده
747 عکس
82 ویدیو
42 فایل
اینجا فضاییست برای تنفس لابلای ورق های خیال انگیز کتاب ارتباط با مدیر و تمدید کتابها ازطریق آیدی: @Sarbaaazevelaayat ⏰ساعات کاری کتابخانه: روزهای زوج از ساعت ۱۷ تا ۱۹ لینک کانال برای معرفی به هم محله ای هامون .
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم ارباب کیست؟ ✍سید علی اصغر علوی پالتویی ۱۰۶صفحه "تو همچو من سر کویت هزارها داری ولی بدان که غلامت فقط تورا دارد " بخر! خوب هم بخر! چون "عمر" است ...تمام میشود ! هندوانه فروش بود. گفتند چه کردی؟ گفت: فروختم، تمام شد . یخ فروش بود. گفتند: چه کردی ؟گفت نفروختم، تمام شد!... آب شد! " ان الانسان لفی خسر" در حال تمام شدنیم. جزء "عمر"هم سرمایه ای نداریم . بگذار به پای تو بسوزیم و آب شویم. ما را درِ خانه ات نگه دار و این است راز آن فراز عاشورا که هر روز عاشوراییان زمزمه می کنند:" الی یوم القیامه" ما را خوب بخر! "زندگیم به نام تو خوشم شدم غلام تو منو بخر نگو که زود ه یه عمریه سینم کبوده" ✳️کتابخانه مسجد قبا @ghobalib📚
📚 نشان حسن رمان مذهبی ✍لیلا مهدوی 📄۲۹۴صفحه معرفی کتاب:  نشان حُسن، نوشته «لیلا مهدوی» اثری است داستانی با بیانی ادبی که به روایت عشق فرزندان امام حسن مجتبی(علیه السلام) به اسلام و پیمان محکم آنها با دیگر خاندان اهل بیت(سلام الله علیها) می پردازد. در اکثر تألیفات و بیانات تاریخی انجام شده تأکید چندانی به نقش و تأثیر وابستگان امام حسن مجتبی(علیه السلام) یافت نمی شود و به طور معمول این حضور وسیع و تأثیر گذار کمتر مورد پردازش و بررسی قرار می گیرد در حالی که اگر با کمی دقت احوالات تاریخی آن زمان را بررسی کنیم به نقش فزاینده آنان به خوبی پی خواهیم برد. ✂️برشی از کتاب:  عموی دیگرم محمد حنیفه آهسته در طول حیاط خانه راه می رفت و زیر لب ذکر می گفت. دوباره می آمد و نکته ای را آهسته به اباعبدالله می گفت. تنها روشنی بخش حیاط خانه، نور آتشدان کوچکی بود که درکنار مطبخ خانه روشن مانده بود. نور ضعیفی بر صورت نگران محمد حنیفه افتاده بود و برق اشک را در چشمانشان نمایان ساخته بود. دیدم دست روی شانۀ اباعبدالله  نهاد و با دست دیگر چهرۀ خود را پوشاند…» ✳️کتابخانه مسجد قبا @ghobalib📚
🛑توجه🛑 کتابخانه امروز تعطیل می باشد❌
سربرخاک دهکده ✍فائضه غفار حدادی ۱۶۷ صفحه 🔖معرفی کتاب روایت یک نویسنده از پیاده روی اربعین به همراه چهار محافظش! نویسنده در این اثر با بهره گیری از عنوان های زیبا و غافلگیری های هیجان انگیز، سعی کرده است مفاهیم ارزشی زیبایی را در قالب سفرنامه ارائه دهد. مفاهیمی چون: شهدا و دفاع مقدس، جمعیت و فرزندآوری، مهمان نوازی و مهربانی عراقی هاو... ✂️برشی از کتاب نگاه می کنم به لیوان های یکبار مصرف چای ایرانی که آن طرف میز چیده شده اند. اگر از اول دیده بودمشان ،حتما از آنها بر می داشتم اما الان دستم روی یکی از لیوان های چای عراقی است. کسری از ثانیه وقت دارم که تصمیم بگیرم این را ول کنم و آن را بردارم یا همین را بردارم و الکی نشان بدهم که چای عراقی دوست دارم؟ با لبخند می‌گویم:" لا! چای عراقی. " متقابلاً لبخند دلنشینی روی صورت زمخت مرد می‌نشیند که برایم معنادار است. دنبال کاروان راه می افتم و قلپ قلپ از چای غلیظ و جوشیده و تلخ عراقی مینوشم . به شِکر حل نشده ته لیوان که میرسم، میخندم؛ چقدر آخر تصمیم های درست، شیرین است و اولش به چشم نمی‌آید. ✳️کتابخانه مسجدقبا @ghobalib📚
هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
🛑توجه🛑 کتابخانه امروز تعطیل می باشد❌
اشک جمعه نوشته مونا اسکندری یک رمان در حال و هوای سال های انقلاب است. این کتابی که انتشارات سوره مهر آن را منتشر می‌کند، در محوریت روز جمعه هفده شهریور یا جمعه سیاه می‌پردازد که رژیم طاغوت مردم را در میدان ژاله به شهادت می رساند. @ketabkhonehoze
محمد دست‌های سیاهش را کنار حوض می‌شست. مامان حسن را بغل گرفته بود و بالای سر محمده بود. اوستا نگفت این هفته حقوق را زیاد می کند یا نه؟! سر سال شده است ها! محمد با پشت دست، دماغش را پاک کرد و با بی‌میلی جواب داد: «نه بابا، اوستا و دستمزد بیشتر؟!» پوزخندی پشت حرفش را انداخت! اوستا، اوستاست. لامصب پول اضاف بالای هیچ نمی‌دهد! مامان روی دو پا نشست و با اخم گفت: «بی‌خود! دو سال است داری بیگاری میدهی. بهش بگو دستمزدت را بیشتر کند. هفته‌ای پنج تومان که حقوق نمی‌شود! نرفته های مفت و مجانی جان بکنی. صبح آفتاب نزدیک می‌روی خراب‌شده و الان که هوای تاریک است و همه سرشان را گذاشته‌اند، برمی‌گردی. دست‌هایت هم شکر خدا مثل همیشه زغال و سیاه!» حوله را به دست محمد دادم. تازه‌ها پشت لب‌هایش سیاه شده بود و صدایش دورگه، اما قدش هنوز از من و آقا جان کوتاه‌تر بود. ـ شاگردی یعنی خرحمالی مفت! تا خودم اوستاکار نشدم و موتورسازی راه نینداختم، آش همین آش است. کاش همه اش دستمزد بود، لاکردار دهنش بدجوری... چی؟ بگو ببینم باز هم بهت فحش داده؟ فردا میآیم سراغش... چیه خجالت میکشی؟ آقایت را می‌فرستم سراغش، بیاید آدمش کند. بی‌صاحب که نیستی! بعد از مثل اینکه چیزی یادش افتاده باشد، ادامه داد: «آهای محمد! آقا! خودت هم داری مثل همان چاله‌میدانی‌ها حرف می‌زنی‌ها! حواست باشد، یک بار دیگر از این کلمه‌های عینی از دهنت دربیاید» @ketabkhonehoze
هوا تو دارم ✍محمدرسول ملاحسنی ۲۸۵صفحه روایت زندگی شهدا و بالخصوص شهدای مدافع حرم که در همین هوایی که در آن نفس می کشیم، نفس می کشیدند، به یادمان می آورد که شهید شدن، نیاز به شهیدانه زندگی کردن دارد. حال و هوای خانواده های شهدا و روایت زندگی های ساده و خودمانی شان ما را از قید و بندهای زندگی های تجملی و تحمیلی نجات می دهد. ✂️برشی از کتاب: هفته دوم بود که مرتضی اعزام شده بود. در کانالها یک پوستر از مدافعان حرم دیدم که در آن یک خانم همسرش را که لباس نظامی تنش بود از زیر قرآن رد میکرد. پایینش هم بریده ای از مداحی معروف آقای مطیعی را نوشته بود :"این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم..." این طرح را برای مرتضی فرستادم گفتم "ببین چقدر قشنگ و هنرمندانه درست کردند" مرتضی هم بپسندید و گفت اگر خیلی خوشت اومده همین طرح رو بزار پروفایلت گفتم :"مرتضی من این رو بزارم همه میفهمن تو پاسداری و رفتی سوریه این طرح مختص مدافعان حرم تو مشکلی نداری واقعا؟" خندید و گفت" الان دیگه اشکالی نداره زهراسادات" خیلی تعجب کردم... ✳️کتابخانه مسجدقبا @ghobalib📚
📚 سال‌های بنفش ✍️ ابراهیم حسن‌بیگی 📄 ۲۹۶ صفحه 📌 «سال های بنفش» رمانی است که رویدادهای سیاسی قبل و بعد از انقلاب را درباره یک خانواده شهرستانی روایت می کند. نویسنده در این رمان، به مبارزات گروه های سیاسی با رژیم طاغوت پرداخته و در انعکاس داستانی آنچه در آن دوره گذشته اتفاق افتاده، نوشته است. 📎 انتشارات کتابستان معرفت 🔖 داستان کتاب: «علی» شخصیتی است حقیقت جو که از کودکی تحت تأثیر «سید رسول» روحانی تبعیدی به اطراف بندرترکمن، قرار گرفته و با او رفاقت می کند. خانواده علی جزء معدود خانوادۀ شیعه مذهب آن منطقه است و آمدن سید رسول به آنجا برای آنان غنیمت است. آشنایی آهسته ولی عمیق علی و سید رسول و بعد کوچ‌شان به بندرشاه (بندرترکمن فعلی) ادامه می‌یابد و بالاخره تا آنجایی از داستان پیش می‌رود که روزی علی را در شکنجه‌گاه ساواک در حال بازجویی و شکنجه می‌بینیم. ✂️ برشی از کتاب: تمام شب بیدار بود، در یک هوای دم کرده که بوی نا می‌داد و بوی عرق، مزه گس خون، هنوز زیرزبانش بود. به باریکه های خون مجال داده بود از جای جای تنش بیرون بزند و او گرمای ملایم خون را روی تنش حس کند... او درد را حس کرده بود؛ اما خم به ابرو نیاورده بود. عادت به تحمل چنین دردهایی نداشت. بعدها احساس کرد که درد، تحمل پذیر شده است و حتی کمی شیرین؛ آن گاه که به راه رفته اندیشیده بود، به «سید»!... :زهراهلالیان👏
ننه اربعین و ساک عجیب و غریب ✍سنا ثقفی 🖼تصویرگر:فاطمه رحمانی ۳۶صفحه معرفی ننه اربعین از آن پیرزن های زبر و زرنگ است که گوشه ی چارقدش همیشه نقل و آبنبات دارد و چشم ازش بر می داری می رود زیرزمین و کمد و چمدان ها را می گردد. می خواهی بدانی چرا؟ کافیست کتاب را ورق بزنی. راستی! این داستان با تکیه بر این روایت از امام حسین علیه السلام نوشته شده:"خدمت گزاری و نیازِمردم به شما، از نعمت های خداست." 🍰برشی از کتاب:😋 دختر کوچولو گفت" اگه با مداد شمعی پامو رنگ کنم مثل شما پا قرمزی میشم ؟"ننه اربعین سرش را کج کرد .پا هایش را نگاه کرد و گفت:" پا قرمزی؟" و ریز ریز خندید. دختر کوچولو سر تکان داد. ننه اربعین بلند شد. بند سبزش را گره زد. از توی ساکش، کیسه سیاهی درآورد و به مامان دختر کوچولو نشان داد . _حناست مادر. کف پام گذاشتم که تاول نزنه. بکشم روی پای گُلت؟... ✳️کتابخانه مسجدقبا @ghobalib📚
امروز از ساعت۱۸:۳۰ کتابخانه باز است✅