📚یوما
✍مریم راهی
📄۱۶۴ صفحه
✂️برشی از کتاب
نفیسه چشمانی درشت دارد که چون سرمه میکشد رنگ قهوهایاش بیش جلوهگر میشود👁
گردنآویز مرواریدش را که همتا ندارد در میان جواهرات یمن، و از کودکی تا به حال حتی ساعتی هم از خود دورش نکرده و مدام او را میبینی که دست میان مرواریدها💎 برده است و بازیشان میدهد، میان دو انگشت میگیرد و پیچ و تابی میدهد و یکنفس:
ـ سیده نساء قریش هستی تو... چهرههای مشهور عرب و عجم را میشناسی... با سران یهود و نصارا ملاقات داشتهای... با پادشاهان ممالک مجاور در داد و ستدی... آن هم در روزگاری که زنان یا مطربند و خنیاگر، و یا خانهنشین و واپسمانده...
سپس آمیخته با نیشخندی:
ـ چه سود که آن همه شأن و شوکت را دادهای و در عوض این تنهایی بیارزش را گرفتهای... اَنیست شده مشتی برده و مسکین و درمانده و یتیم...😏
ربیع و وهب مرا یاد قاسم و عبداللهم میاندازند. دستبرکمرِ پردرد، خود را به ربیع میرسانم، کنار نخل بر دو زانو مینشینم و دست دراز میکنم سوی وهب که قدمی آن طرفتر ایستاد... هر دو را در آغوش میگیرم:
ـ رسول خدا بر سر هر طفلی که دست بکشد عطر خوش دستانش بر سر آن طفل میماند... گیسوان زیبای شما دو تن عطرآگینترین گیسوانیست که من تا کنون بوییدهام...
سپس دست بر چشمان اشکآلود ربیع میکشم و دمی عمیق فرو میبرم، عطر دلانگیز دستان محمدم در تمام جانم میپیچد و دردم تسکین مییابد، آنچنان که میپندارم شاید مادر شدن رزق امروزم نباشد...
#یوما
#حضرت_خدیجه سلاماللهعلیها
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚