هدایت شده از مباحث تربیتی
☘️تشكل و جامعهى اسلامى
اين دعوت برانگيزهها و نوع رابطهها تأثير مىگذارد و اين دعوت، پراكندهها را جمع مىنمايد و قدرتهاى غريزى و فكرى و عقلى و عاطفى آنها را به هم گره مىزند و اين گونه قدرت فراهم مىشود، نه بر اساس توانايى بازو و استعداد، كه بر اساس جهتگيرى تمامى اينها و نه بر اساس عشيره و فرزند، كه بر اساس اين ربط و پيوند و نه بر اساس منافع مشترك و سنديكاها و احزاب، كه بر اساس مقصد مشترك و جهت مشترك. اين گونه قدرت و تجمع و سازمان شكل مىگيرد و نهادينه مىشود و نوبت به توزيع و تنظيم قدرت مىرسد كه مىتواند نه تنها حكومت كه شكل و نوع حكومت را مشخص نمايد.
رسول مىآيد، با اين دعوت و تشكل و صف، و طبيعى است كه پس از صف و دستهبندى نوبت مبارزه و قتال و درگيرى است؛ كه پس از تبيين و صف، نوبت قتال است، كه در سورهى نمل آيهى 45 آمده: «ولقد ارسلنا الى ثمود اخاهم صالحاً ان اعبدوا اللّه فاذا هم فريقان يختصمون». با دعوت به عبوديت، صف و اختصام، تحقق مىيابد و مجاهدات و مبارزات رسول اين گونه تبيين مىشود.
از معرفت دينى تا حكومت دينى، ص: 152
هدایت شده از مباحث تربیتی
🌿اين هدايت الهى و اين هدايت دينى است كه از حضوريات انسان آغاز مىشود. و اين حضوريات غذاى فكر و آموزگار حس و عقل و قلب خواهد بود. و بصيرت و بينشى را پايه خواهد گذاشت كه به حسيّات و عقليّات و اشراقيّات انسان معنى خواهد داد. اصول عقلى تناقض و علّيّت، در اين حضوريات ريشه دارند و بدون اين درك حضورى، درك كلى وجود و درك اين اصول عقلى و تجريد و تعميم آنها، صورت نخواهد گرفت.
با اين هدايت وجود سردرگم و متحير انسان هدايت مىشود و وجود فقير و گرفتار او بىنياز مىگردد.
ضلال به معناى گمراهى نيست؛ اگر با سبيل همراه بشود؛ مثل «ضل السبيل» يا «ضل عن السبيل»، به معناى گمراهى است. به تنهايى، مجهول بودن، مبهم بودن و گم بودن را مىرساند. سردرگمى و حيرت را با خود دارد. و اين حالت انسان و موقعيت اوست و با هدايت و خودآگاهى و درك انسان از قدر و ارزش و اندازهى خودش، از اين سردرگمى و حيرت نجات مىيابد و جايگاه خويش و نقش و طرح و عمل خود را مىشناسد. و سرپرستى اين وجود فقير و محتاج را عهدهدار مىشود. و در رابطه با نيروها و استعدادهاى خويش و در رابطه با اشياء و در رابطه با افراد، مىآموزد و آگاه مىشود و بىنياز مىگردد و ديگران را به بىنيازى و غنا مىرساند.
تطهير با جارى قرآن، ج1، ص: 347
🌿رسول (ص) از بلوغ تا بعثت همراه بهترين امكانات و بهترين شرايط و بهترين موقعيتها نبود؛ ولى موضعگيرى مناسب و برخورد خوب، او را راهياب و بىنياز ساخته و او را در زبانها و چشمها و دلها جاى داده و اعتماد و امن را در همراهان او ريخته و او را محمد امين ساخته است.
اگر برخورد عزيز و مسلط رسول نبود، بايد گمراهى جزيره و فساد و انحراف و ظلم و تجاوز و فقر و فحشا، او را با خود مىبرد و اگر غناى او و اگر سرشارى وجود او نبود، بايد ذلت و ضعف، او را از چشمها مىانداخت و به امانتدارى و عهدهدارى و گرهگشايى مظلومان نمىرسيد و حِلفالفضول را تشكيل نمىداد و درگيرىها و اختلافهاى جاهلى و قبيلهاى را رهبرى و راهنمايى نمىكرد.
همين كوثر است كه اينگونه حضور دارد و خديجه را سرشار مىكند تا در دامان مهربان او على (ع) را مىپرورد تا آنجا كه لقمه در دهان او مىگذارد و از انس و بوى خود او را لبريز مىنمايد و از او برادرى براى خويش و شوهرى براى فاطمه (ع) و پدرى براى راهبران معصوم و تكيهگاهى براى همه و ساقى كوثرى براى هميشه مىسازد.
🌿و همين عبوديت است كه بار رسالت را بر دوش او مىگذارد كه: «اشْهَدُ انَّ مُحمداً عَبْدهُ و رَسُولُه». و همين رسالت برخاسته از عبوديت است كه رحمت فراگير و حرص بر هدايت و استقامت در دعوت را به دنبال مىآورد: «لَقَدْ جاءَكُم رَسُولٌ مِنْ انْفُسِكُم عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُم بِالمؤمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ»؛ رسولى كه از خود شماست و او را مىشناسيد به سوى شما آمده؛ كه رنجهاى شما بر او گران و سنگين است. او بر هدايت شما حرص دارد و با ايمان آوردهها رأفت و رحمت دارد، گرم و مهربان است. و اگر همه از او پشت كنيد، او توحيد را دارد و توكل بر ربالعرش را دارد. و اين بار سنگين و رحمت و حرص و استقامت سنگين، او را نمىشكند كه تكيهگاه محكمى را همراه دارد.
كوثر كه از عرش مدد مىگرفت، اينگونه بر رب العرش العظيم تكيه دارد «فَانْ تَولَّوْا فَقُلْ حَسِبىَ اللَّهُ لا الهَ الَّا هُو عَليه تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ العَرش الْعَظيم».
🌿كوثر اين چشمهى جارى و اين حوضى كه تمام هستى را در برگرفته، بر تمام گوشههاى اين تاريخ جاى پا دارد و نشان موفقيت رسول و ناتمامى و بريدگى دشمنان اوست.
🌿خير با نعمت تفاوت دارد و مصداق با مفهوم نبايد خلط شود و در جاى يكديگر بنشيند، با اين توجه و دقت، تمامى مصداقها و نمونههاى كوثر، تحليل خود را مىيابد و مشكلى ايجاد نمىكند، در حالى كه ميان نهر و حوض، آن هم نهرى برخاسته از عرش و از سدرةالمنتهى، با ياران زياد و نسل زياد و فاطمه و خديجه، فاصله كم نيست ولى تمامى اينها در برخورد مناسب رسول با هدايت و غنا و هدايت كردن و بىنياز كردن و تسلط و عزت و امن و اعتماد و توحيد و عبوديت و رسالت و استقامت و تربيت و جمعآورى و هجرت به حبشه و مدينه و هجرت رسول و مدينةالرسول، تمامى آنها در اين برخورد جارى و اين كوثر گسترده نهفته است. زندگانى رسول تفسير كوثر است.
زندگانى رسول حامل كوثر خداست؛ همانطور كه لحظه لحظهى زندگانى او، شكر عطاى كوثر است و صلوة حضور است و وصلت سرفراز و عزت اعتماد
🌿شناخت روحيهها
پس از شناسايى ام القرى، مسأله بعد اين است كه با چه كسانى كار كنيم؟ آيا از دم دست شروع كنيم يا بايد انتخاب كنيم؟
مسأله روحيههايى كه بايد با آنها كار را شروع كرد، مسأله وسيع و گستردهاى است كه رسول هم راهنمايى مىشد. حضرت با وجودهايى كار و حركت خود را آغاز مىكرد كه وقتى راه مىافتادند، راه هم مىبردند.
وقتى تو در كنار دريا ايستادهاى و غَرقى زياد است، نمىتوانى سرود يأس بخوانى و يا شعار بدهى و آدمها را صدا كنى، كه بايد دست به كار شوى و براى اين كار هم نمىتوانى از دَم شروع كنى، كه اگر بخواهى مردههاى آب خورده را بيرون بياورى، بيچارهاى.
گاهى دشمن مهرههايى را دم دست تو مىگذارد تا تو بر روى آنها كار كنى و بعد هم از دست بروند. كسانى كه دم دست تو هستند، بايد آنها را رها كنى، كه فقط وقت تو را مىگيرند. اينها تاكتيكهايى بوده كه دشمن در مراحل مبارزهاش داشته و تو را با كسانى كه خودش برايت فرستاده، مشغول نموده است.
حركت، ص: 242
🌿علامتها
بايد مهرهها را شناسايى كنيم. آيا مىخواهيم آنها را از زبانها بشناسيم؟
اشكال كار ما اين است كه براى شناسايى مهرهها، روى حرفها تكيه مىكنيم.
آيا مىخواهيم آنها را با عملها، با كارهايى كه مىكنند، بشناسيم؟ چه بسا شخصى بتواند خوب بازى كند و بهترين كار را انجام دهد. پس عمل افراد نمىتواند معرف آنها باشد؛ چون ممكن است انگيزههاى مختلفى داشته باشد.
آيا مىخواهيم آنها را از دوستانشان بشناسيم؟ چه بسا دوستانى انتخاب كنند كه راه را بر ما گم كنند.
به راستى با اين معيارها مىخواهيم نتيجههاى بزرگ به دست آوريم؟!
مادامى كه تو در مسير خود، با كسى درگير نشده باشى، با تو كارى ندارد.
اگر فرياد و اذان تو، براى او ضرر نداشته باشد، با تو كارى ندارد. آن قدر بخوان تا گلويت تكه تكه شود، ولى همين كه بت او را مىشكنى و به آنچه دوست دارد لطمه وارد مىكنى، با تو دشمن مىشود.
در تاريخ مىبينيم يوسف به جرم اينكه به جرمى رو نياورد، به همان جرم متهم و زندانى شد. ما مىخواهيم با دهنها، آن هم با دهن زليخاها، يوسفها را زندانى كنيم.
بايد افراد را با علامتها شناسايى كنيم و اين علامتها نه در عملها كه در حالتها وجود دارد. خداوند به رسول مىفرمايد: «لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ» ؛ اينها (منافقان) را مىتوانى، نه در خود گفتارها كه در تن صدا، زير و بم كلمات، در حالتهاشان، در گردش چشمهاشان، شناسايى كنى.
پس براى شناسايى افرادى كه مىخواهى با آنها كار كنى نه «عملها»، نه «حرفها» و نه حتى «معاشرتهاى مستمر»، هيچ كدام مفيد نيستند؛ چون يك وجود، در تركيب با يك شناخت، چيزى ديگرى غير از آنكه تو حساب كردهاى، مىشود. يك فلز همين كه چيزى به آن اضافه شود، خاصيت آن به طور كلى دگرگون مىشود.
اكثر مهرههايى كه حساب شده هم انتخاب شدهاند، در طول حركتشان، در برابر برخوردها و تركيبى كه با حادثهها يا شناختها و يا علاقههاى جديد داشتهاند، وضعيت خود را به طور كلى از دست دادهاند.
ما براى شناسايى مهرهها، راههاى خاصى داريم كه حداكثر «قدرت» فرد يا «هوش» و يا «فضل» او را نشان مىدهد، نه «فضيلت» او را. تو مىتوانى فضيلت او را هنگامى بشناسى كه از حال طبيعى خارج شده باشد و از زير آوارها بيرون آمده باشد. هنگامى كه بتوانى او را به غضب درآورى تا در آن وضعيت او را مورد بررسى قرار دهى.
امام صادق (ع) مىفرمايد: «اگر مىخواهى يار بگيرى، بايد او را در چندمرحله بررسى كرده باشى؛ در سفر، در حضر، در غضب و در رضا.»
حركت، ص: 244
🌿بايد مهرههايى را انتخاب كنيم كه در حادثهها متزلزل نشوند. اين چنين افرادى التهاب ندارند و سقفهاى سنگين بر دوش آنها تَرَك بر نخواهد داشت.
منى كه در جايگاه و در ام القرى؛ چه در دانشگاه، چه در حوزه كار خود را شروع كردهام ، بايد وجودهاى تمام وقت يا نيمه وقت و يا حتى عشقى و تنوعطلب را كه براى تنوع كار مىكنند، پيدا كنم كه از همين تنوعطلبها هم، مىتوان بهره گرفت. از اين چنين آدمهايى؛ آن هم اگر زمينهاى باشد، فقط مىتوان لبى تَر كرد.
🌿بايد با مهرههايى كه تمام وقت هستند و براى اين كار آمدهاند، آغاز كرد و آنها را تربيت نمود، اين چنين وجودها بايد شناسايى شوند و در انتخاب آنها بيش از دو چيز نمىخواهيم: طلب و تسليم. اين وجود طالب و تسليم است كه ذوق به خرج مىدهد و وقت مىگذارد. چه بسا مهرههايى در پستهايى عالى هم داشته باشيم، ولى نتوانند كارى انجام دهند كه بيشترين پولها هم وقتى در مهرههاى بىرمق صرف شود، هم چون آبى است كه در شنزار فرو مىرود و نمى هم از آن باقى نمىماند.
هر حركتى، با مهرههايى به ثمر مىرسد كه بيدارند، نه پست مىخواهند و نه مقام. اين بيدارى، ثمره تمركز آنهاست و تمركز، ثمره طلب و تسليم.
اين طلب و تسليم است كه تو را متمركز مىكند و اين تمركز، به تو بيدارى و اين بيدارى هم، به تو قدرت مىدهد تا از موقعيتها استفاده كنى و بهترين نتيجه را بگيرى.
ما به دنبال مهرههاى فعالى هستيم كه كار كنند و در آنها طلب و تسليم و شورى آمده باشد، كه وقتى بر روى مهرههاى ول و بىرمقى كه هيچ كس حتى به آنها نگاه هم نمىكند، كار شود و در آنها طلب و شورى جوانه زند، از سر هستى خويش هم مىگذرند؛ همينهايى كه تا ديروز كسى به آنها نگاه نمىكرد و آنها هم به كسى راه نمىدادند.
وقتى بر روى همان ابوذرهاى بىرمق تاريخ، كار شد و طلب و تسليم در آنها شكل گرفت، ديديم به كجا رسيدند و چگونه، ماندن دو روز آنها در شام
عرصه را بر معاويه تنگ كرد!
حركت، ص: 247
🌿هنگامی که به رسول خطاب مىشود: «لَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ» ؛ آن روحهايى كه در طلوع و غروبشان، در شروع و پايانشان دعوتى جز دعوت حق ندارند، از خود نران. كسانى كه در فاصله روز، دگرگون نشدهاند و شروع و صبح، پايان و شب آنها، در دعوت به حق يكى بوده و شرك در وجود آنها رخنه نكرده و چيزى غير از حق و دعوت به او،
وجود آنها را پُر نكرده، تو اينها را از خود نران.
در آيهاى ديگر آمده: «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيْدُ زِينَةَ الْحَيوةِ الْدُّنْيَا» ؛ آنها كه دعوتشان در شروع و پايان، در صبح و شب، در طلوع و غروب يكى است و فاصله روز آنها را دگرگون نكرده، با همانها باش. چشمهايت از آنها تجاوز نكند كه همينها بار تو را مىكِشند؛ همين وجودهاى طالب و تسليم، نه آدمهاى آب خورده پُر بار كه بارشان را به دست تو مىدهند. پس تو آنها را كنار نگذار. چشم از آنها برندار و به ديگران ندوز كه در اين چشمداشت، جلوهها و زينتهاى دنيا، تو را گول مىزند.
اينها وجودهاى تمام وقتى هستند كه براى اين كار آمدهاند، پس تو با همينها باش. اينها استوانههايى هستند كه تو بايد سقفهاى سنگينت را بر روى آنها بنا كنى، كه در حد ايثار و فداكارى، فعاليت مىكنند و در عين حال خائفند.
تويى كه چنين مهرههايى دارى، دنبال چه مىگردى؟ اينهايى كه خود طلب و تسليم دارند، چرا از اينها عبور كنى؟ همينها هستند كه هم كار خوب مىكنند و هم خوب كار مىكنند. هم كارشان حسنه است، هم صالح، هم مصلح و هم خودشان از اين كار صالح و سازندهشان بهرهمند شدهاند و تنها عملشان بزرگ نشده كه با كارشان، خود بزرگ شدهاند. تنها پل ديگران نبودهاند تا ديگران را رسانده و خود مانده باشند.
حركت، ص: 248
چهار ذکر در امالی صدوق برای رفع مشکلات که هر روز گفته شود:
حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ،فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ،وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِباد،فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ،إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ
وقف مهدویت
🌿دوستى دارم كه دلسوز و آرام مىگفت: ما شاهد روزهايى بودهايم كه فوج فوج به اسلام رو آوردند و شاهد روحهايى بودهايم كه هستى يك گامشان بود ...
و امروز هم شاهد آنهايى هستيم كه فوج فوج مىميرند و شاهد آنهايى هستيم كه باقى ماندهاند و در خويش مىلمند.
و مىگفت: ما امروز از لحاظ تبليغ در سطحى بالاتر هستيم. ما وارث گذشتگان هستيم و از علوم گستردهاى هم بهره گرفتهايم.
و مىپرسيد و صادقانه مىپرسيد: چه شده كه آن روحها در ميان ما نمىشكوفد و آن دلها در درون ما نمىتپد؟
گفتمش: گيرم كه آنها كبريتى از تبليغ در دست داشتهاند و ما خرمنى از آتش، اما تفاوت اين است كه آنها كبريت را به فتيلهها زدند و چراغها را زير نظر گرفتند و با استعدادها كار كردند ... اما ما اين خرمن آتش را به باد داديم و سنگها را داغ كرديم و چراغها را خاموش گذاشتيم.
و اين پيداست كه با يك كبريت استعدادها روشن مىشوند، اما با خرمنى سوزان از آتش، سنگها نورى نمىگيرند.
و باز گفتمش بگذر از آن كه ما با آن همه ميراث غنى، روش فقيرى داريم و بهرهبردارى ضعيف، درست مثل كسى كه خوراكهاى زياد و مطبوعى ذخيره دارد، اما نيازش را نمىشناسد و نياز مهمانهايش را نمىداند و از روش تغذيه آگاهى ندارد. اين ميزبان، خودش و مهمانش از غذاهاى لذيذى سرشارمىشوند، اما نيازهايشان تأمين نمىگردد.
آخر كسى كه به ويتامين «ث» نيازمند است بر فرض برايش تيهو به سيخ بكشند و آهو برايش كباب كنند، نيازش تأمين نخواهد شد كه آن همه نيرو در اين بدن عفونى مىشود و بيمارى دست مىدهد و اين است كه ما امروز دايرةالمعارف هايى داريم، اما همه نيازمند و عليل.
معدهها سرشار است در حالى كه بدنها فقير و مريض ...
و اين است كه با اين همه ثروت و اميد، باز به يأس مىرسيم و در خويش مىمانيم. آنها با يك جرقه خرمنهاى آهن را آب مىكردند و شكل مىدادند و بهره برمىداشتند، اما ما با يك خرمن آتش حتى يك ميخ نساختهايم و يك مهره را شكل ندادهايم. ميخى كه بتوان به آن چيزى آويخت و مهرهاى كه بتوان آن را به كار گرفت.
آنها هنگامى كه يك كوره آهن را مىديدند، حقارت جرقهها را در نظر نمىآوردند كه به روش فكر مىكردند و آن جرقه را نه به آهنها كه به گَوَنها مىسپردند و گونها را به الوارها و الوارها را به زغال سنگها و به اين گونه بود كه آهنها هم آب مىشدند و شكل مىگرفتند و بهره مىدادند.
ما امروز در كنار درياى مشكلات و كوههاى مانع، يا سرود يأس مىخوانيم و مىمانيم و يا بدون روش و بدون تفكر دست به كار مىشويم و به بنبست مىرسيم و در چالههاى يأس مىخوابيم. ما در برابر يك جامعهى به غرقاب نشسته يا پشت مىكنيم كه دست و پا زدنها و نالهها و استغاثهها را نشنويم و يا بىتفاوت نگاه مىكنيم و يا اگر همتى باشد از دم دست، هر كه به دستمان آمد،بيرون مىكشيم و چه بسا كه نعشهاى بىجان و مردههاى آب خورده نصيبمان شود.
ما به نجات مردهها مشغول هستيم و استعدادها در آن طرفتر، اسير موجها و گلاويز مرگ!
در اين موقعيت چارهاى نيست جز اينكه با استعدادها كار كنيم و آنها را بيرون بكشيم و بعد با همدستى آنها به سراغ ديگران برويم و با كمك گَوَنها و الوارها و زغال سنگها، آهنها را آب كنيم و مانعها را شكل دهيم و از آنها بهره برداريم.
آن اوج ديروز و اين ركود امروز يا به خاطر اين است كه روش تربيتى نداريم و به داغ كردنها و شاخ و برگ دادنها و بغل كردنها مشغوليم و روشنى نمىدهيم و ريشه نمىدهيم و بندها را باز نمىكنيم و يا به خاطر اين است كه با اين روش صحيح، با استعدادها كار نمىكنيم و با اين ذخيرهى سرشار و با اين خرمن آتش به فتيلهها و چراغها جرقهاى نمىزنيم.
📚آیه های سبز
👹در مقام یقین هم میتوان رجیم شد👹
🌲یقین، عالی ترین حدّ آگاهی است.🌲
🤠شیطان به حدّی از آگاهی رسید که هیچ عارفی به آن مقام نمی تواند برسد، به یک معنا امام العارفین بود و همه مراحل را با شهود خود دیده بود. تنها یک کِبر در وجودش ، او را به زیر انداخت.
🥳وقتی کِبر، حسد، بُخل و هزار عامل دیگر در ما وجود دارد، چطور خیال میکنیم ایمن هستیم؟!
⛺کتاب عوامل رشد. علی صفایی حائری
🌿عالى ترين نوع شعور« شعور حضورى» است؛ شعورى است كه ما از خودمان داريم نه« شعور رفلكسى و بازتابى» كه نتيجه مراحل چند گانه و تكامل مغز است؛ چرا كه آگاهى ما از خود، غير از آگاهى ما از اشياء اطراف است. آنها بازتابند؛ در حالى كه درك ما از خود، حضورى و بلاواسطه است.
🔰 وظیفه مربی
🔷🔹 ما ؛ #مسئولیم چون داراييم.
مسئوليت بر اساس توانايى است
نه آگاهى؛
«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً الّا وُسْعَها.»
🔹و نوع مسئوليت ما،
وابسته به اهميت كارها و ضرورت نيازها و #استعداد و توان ماست.
🔹 در اين #قرن وحشى، شديدترين نيازها،
#نياز جهت دادن و شكل دادن و #كشف كردن استعدادهاست.
نياز رهبرى كردن و تربيت نمودن و بارور ساختن است.
🔹 تربيتى كه #مسخ #انسان نباشد و نفى او نباشد،
داغ كردن، شاخ و برگ دادن و به آغوش كشيدن نباشد،
بلكه روشنى دادن باشد و ريشه دادن و زمينه فراهم آوردن.
🔷🔹 آن مربى و #رهبرى كه فقط يك راه پيش پاى افرادش مى گذارد،
هر چند اين #راه، راه خوبى ها باشد،
به آنها ستم كرده است،
كه بايد دو راه را نشان داد
و بايد زمينه انتخاب را فراهم نمود؛
«وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ».
🔹 آنگاه با آنهايى كه راه را #انتخاب كرده اند
در برابر آنها كه سنگ راه شده اند، ايستاد.
🔹 براى #شروع به هر كار،
به #طرح ريزى نياز است تا از خرابكارى و كند كارى و دوباره كارى سالم بمانيم.
🔹طرح بر اساس #هدف شروع مى شود
و با تحليل هدف، نيازها و مراحل مشخص مى شوند
و مسائل در هر مرحله، روشن مى شود
و #وظايف در برابر هر #مسأله به دست مى آيد.
هدایت شده از مباحث تربیتی
❇️وقتى در يك جريانى اهداف فراموش شود، روش ها نيز گرفتار مى شوند. هدف در هر حكومت دينى اين است كه 👈زمينه انتخاب انسان فراهم شود و مردم خود به قسط قيام كنند «1» نه اين كه حكومت به قسط برساند.
اين دو با هم خيلى تفاوت دارند. يك وقت تو مىخواهى هدف حكومت را عدل يا قسط (باتفاوتى كه در معناى اين دو هست) قرار بدهى ولى يك وقت هدف حكومت را اين مى دانى كه زمينه سازى كند تا مردم خود به قسط قيام كنند، در اين صورت 👈حلم و بيّنات و فرصت و مهلت مىخواهد. تو بايد به او مهلت انتخاب بدهى؛ بعد از دادن بيّنات و كتاب و ميزان به او فرصت فكر كردن بدهى، نه اين كه با تحميل و خشونت او را به زمين بزنى و وادارش كنى كه هر تصميمى را كه تو مى خواهى بگيرد. اين جاست كه همه چيز به هم مى خورد.
1) «لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسطِ». حديد، 25
https://eitaa.com/tarbeit
هدایت شده از مباحث تربیتی
🌿جوامع اشرافى و ايمانى
در جامعه اى كه آدمها پيوندهاشان از يكديگر قطع و تكيه گاهشان برداشته شد و كنار رفت، در چنين جامعه اى همز و لمز؛ همديگر را تحويل نگرفتن، اشاره كردن و غيبت كردن و بدگويى شكل مى گيرد.
در چنين جامعه اى به امكانات روى خواهند آورد، همان گونه كه در سوره همزه آمده است:
«وَيْلٌ لّكُلّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ. الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُ. يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ.
كَلَّا لَيُنبَذَنَّ فِى الْحُطَمَةِ. وَمَآ أَدْرَ ل كَ مَا الْحُطَمَةُ. نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ. الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفِدَةِ. إِنَّهَا عَلَيْهِم مُؤْصَدَةٌ. فِى عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ».
در اين سوره به دنبال همز و لمز، جمع مال و شمارش آن مطرح مى شود؛ «الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُ». اين دو، (مسخره كردن و دست انداختن با جمع ثروت و شمارش آن) چه ربطى با هم دارند؟
در ظاهر، تعريف و توصيف همز و لمز با جمع مال بعيد به نظر مى رسد ولى نكته دقيق همين جاست 👈در جامعه اى كه انسان ها پيوندشان از هم بريده شده و تكيه گاهشان كنار رفته و اهدافى در بين نيست و 👈ايمان و محبّت و رحمت كنار برود، همز و لمز شكل مىگيرد.
اين بدگويى ها و سخت گيرىهايى كه ما نسبت به همديگر داريم و حتى بار همديگر را زير و رو مى كنيم، 👈به جهت اين است كه عشقى و محبتى در ما نيست، رابطه هاى ما رابطه هاى ايمانى و محبتى نيست.
✳️منى كه بچّه ام را دوست دارم، عيب بچّه ام را پنهان مى كنم. اين كه از يك طرف گرفتارى ها و عيب هاى خانواده ام را مى پوشانم و از طرف ديگر عيب هاى ديگران را دست مى گيرم و به اين و آن مى گويم و با خنده صحبت مى كنم، اين نشان مى دهد كه رابطه من با آن ها رابطه عاطفى و محبتى نيست.
قرآن هم وقتى مىخواهد بگويد غيبت نكنيد، مىگويد: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ... وَ لَايَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْيَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» «1»
؛ يعنى تا اين زمينه محبتى و ايمانى در تو نيايد، خواه ناخواه غيبت وجود دارد.
1)حجرات، 12
🔰در بيانى از حضرت زهرا در خطبه فدك چنين آمده است:
«أَلا قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إِلَى الْخَفْضِ. وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ. وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ. وَ نَجَوْتُمْ مِنَ الضِّيقِ بِالسَّعَةِ. فَمَجَجْتُمْ مَا وَعَيْتُمْ.وَ دَسَعْتُمُ الَّذِى تَسَوَّغْتُمْ. فَإِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ» «1».
آدم يك وقت مىخواهد خوش باشد و يك موقع، خوشىِ زمينه سازى شده اى را مىخواهد؛ پرده ها را مى اندازد، بزم را فراهم مى كند، با رنگى و نورى و صدايى و عطرى آن را همراه مى كند، اين معناى «خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ» است؛ يعنى شما با راحتى خلوت كرديد.
«وَ نَجَوْتُمْ مِنَ الضِّيقِ بِالسَّعَةِ»؛ مثل كسى كه از گرفتارى ها با وسعتى كه پيدا كرده، نجات پيدا كند. نتيجه اين شد كه: «فَمَجَجْتُمْ مَا وَعَيْتُمْ وَ دَسَعْتُمُ الَّذِى تَسَوَّغْتُمْ»؛ آن چه را آشاميده بوديد و فرو داده بوديد و آن چه را كه خورده بوديد و هضم كرده بوديد، آن آگاهى ها و يافته هايى كه به آن ها رسيده بوديد و برداشت كرده بوديد، همه را بيرون انداختيد و از همه چشم پوشيديد و رو به قدرت ها و امكاناتى آورديد كه طبيعى يك چنين جامعه اى است؛ جامعه اى كه پيوند آدم ها از هم گسسته است.
در دوره اى كه دوره پيوند آدم ها است، تو براى فرداى خودت چيزى را در نظر نمى گيرى. مى گويى بچّه ام اگر بماند، برادرم هست، فلانى هست، خانواده مرا فلانى مى چرخاند، ولى وقتى كه تكيه گاهت از ديگران گرفته شد و پناهگاهى نداشتى و از همه بريدى، به طور طبيعى بايد امكانات را وسط بگذارى؛ «الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُ».
گرفتارى تو اين است كه در اين مرحله بايد رفته رفته براى راحتى و آرامش خيالت پناهگاه هايى داشته باشى، در نتيجه امكاناتى را مىخواهى. اين جاست كه ثروت مطرح مى شود و مال اندوزى شكل مى گيرد. حال هِى شعار دهيد كه آقا نكنيد! آقا نكنيد! نمى شود؛👈 چرا كه ريشه ها به هم ريخته است. وقتى كه آن ريشه ها شكل گرفته بود، اگر مى گفتيد فلان امكان را براى خودتان برداريد، يا نمى توانست يا خجالت مى كشيد و يا دلش اجازه نمى داد. نمى خواست هنگامى كه در كنارش شخص گرفتارى هست آن گونه زندگى كند و بخورد، اما حال كه آن ريشه ها رفته اند، ديگر آن طور نيست؛ اگر بهترين امكانات را سوار هم نشود، ولى آن ها را دارد .
__________________________________________________
(1). بحار الانوار، ج 29، ص 230 ..
📚مشكلات حكومت دينى، ص: 183
https://eitaa.com/tarbeit
هدایت شده از مباحث تربیتی
🌿در يك مرحله، انسان با وقوف به تمامى امكانات خود به وحى روى آورده بود و خودش را به خدا گره زده بود «1». (اين، سير حركت آدمى است). رفته رفته آدمى در مرحله اى از تاريكى به اين نتيجه رسيد كه من براى اين وسعت و براى اين محدوده، احتياج به خدا ندارم و اگر به خدا اجازه مى دهم، به جهت بزرگوارى من است وگرنه خدا براى من ضرورتى ندارد و من او را نمى خواهم؛ يعنى تجربه، علم و حتى عرفان الحادى براى انسان كافى است. ريشه هاى اين جريان فكرى، در تاريخ وجود دارد.
طخيه عمياء(خطبه قاصعه)، اين مراحل را طى كرد و ضرورت نداشتن دين را مطرح كرد. در همان مراحل اوليه، معاويه گفت من به خاطر دين ونماز شما نيامده ام، من آمده ام تا بر شما حكومت كنم. 👈و در اين جريان، دين اهرم است نه مبنا؛ يعنى وسيله است و ابزار، كارى را پيش مى برد نه پايه اى كه بخواهى بر آن استوار شوى و بمانى.
__________________________________________________
(1). «الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ ... وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ الَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ». بقره، 3 و 4 ..
مشكلات حكومت دينى، ص: 187
https://eitaa.com/tarbeit
هدایت شده از مباحث تربیتی
✳️سفاهت و فجور
مشكل ديگر حكومت دينى در فرض انحراف و بدعت، مشكل سفاهت است كه حضرت در نامه اى كه به مالك اشتر مى نويسند، مى فرمايند: «وَ لَكِنَّنِى آسَى أَنْيَلِىَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً» «نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62 »
دوست ندارم و نمى توانم ببينم كه ولايت و سرپرستى اين مردم را كسانى بر عهده بگيرند كه سفيه هستند.
❇️و سفيه كسى است كه از ملت ابراهيم روى برگردانده؛ «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ ابْراهيمَ الّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» «بقره، 130 ».
مى بينيم وقتى مى خواهند با على بيعت كنند و على مى گويد بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول با شما بيعت مى كنم، زير بار سنّت رسول نمى روند و اين، بى رغبتى به سنت است و سفاهتى است كه شكل گرفته است. 👈سفاهت به معناى ابله بودن نيست، كه به معناى نبود حكمت است.
اين سفاهت باعث شد تا حفاظتى كه بايد از فاطمه مى شد و رسول در فاطمه محفوظ مى ماند و نگهدارى مىشد «1» كنار رفت و برداشته شد؛ براى شكستن فاطمه حتى او را عزّت مى كردند كه تو عزيز و بزرگى و مالك اموال ما هستى و هر چه مى خواهى بردار! ولى فدك مال مسلمانان است، مال سلاح و قتال است و حتى خودمان هم برنمى داريم.
بايد از آن ها پرسيد چه كسى شما را متولى اين امر كرده است؟
مى گويند مردم، ما را متولى كرده اند. على(ع) در خطبه 106 در توبيخ مردم مى فرمايند: «فَمَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ أَلْقَيْتُمْ إِلَيْهِمْ أَزِمَّتَكُمْ وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِى أَيْدِيهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ وَ يَسِيرُونَ فِى الشَّهَوَاتِ»؛ شما كسانى بوديد كه متجاوزها و ستمگرها را در جايگاه خودتان نشانديد، 👈پس با ستمكشى شما بود كه آن ها ستمگر باقى ماندند. عنان امورتان را به آن ها سپرديد و امور خدا را به آن ها واگذار كرديد در حالى كه حكومت، كار خداست نه كار مردم.
🔹تأكيد مى كنم، مادامى كه انسان به عقلانيت و تجربه و قلب وعرفان الحادى خودش واثق باشد، به خدا نيازى ندارد. بر فرض كه خدا باشد ضرورتِ كارِ انسان نيست، به او نيازى ندارد، كه بدون خدا با امكانات خودش هم مى تواند سر پا بايستد و به هر چه مىخواهد برسد.
🔰 اين حرف در فرضى درست است كه انسان در ظرف دنيا مطرح باشد و محدود به همين هفتاد سال، اما اگر از اين محدوده فراتر رفت و به غيب پيوند خورد و امروزش را به يوم الاخر پيوند زد و مشهودش را به غيب گره زد، اين دو گره، وضع او را به اين جا مى رساند كه مجبور است 👈در انگيزه و اهداف و نوع روابط و فرصت برنامه ريزى، وضعيت جديدى را دنبال كند.
🔷توحيد و معاد بر اين چهار حوزه اثر گذاشته و دگرگونى ايجاد مى كنند و همين دگرگونى كافى است كه تو ديگر با عقلانيت و تجربه و توان مندى هاى عرفانى خودت نتوانى كارگشا باشى و مجموعه امكانات تو كفاف راهت را ندهد و به اللَّه و وحى محتاج باشى. و اين اضطرار به وحى است كه آدمى را در اين كلاس مى نشاند تا امر خودش را به او واگذار كند.👈 و اين حكومت تنها نمى خواهد براى زندگى هفتاد سالش برنامه ريزى كند و برايش آب و نان و از زندگى اش يك دامپرورى بزرگ بسازد.
❇️نكته اين است كه تو براى بيش از هفتاد سال، توان مندى دارى و اين توان مندى حتى با احتمال معاد، برنامه ريزى متفاوتى را مى طلبد؛
👈اين است كه در تقدير و برنامه ريزى و در تدبير و مديريت و در تشكل و سازماندهى بايد وضعيت جديدى را دنبال كنى و نمى توانى به عقلانيت و علم و توان مندى هاى غريزى و عرفانى خودت كفايت نمايى و ناچارى كه به وحى گره بخورى.
__________________________________________________
(1). اشاره به سخن حضرت فاطمه در خطبه فدك كه فرمود: مگر پيامبر نفرمودند: «الْمَرْءُيُحْفَظُ فِى وُلْدِهِ»؟ كه آدمى در فرزندانش محفوظ مى ماند. حفظ و حرمت انسان به حفظ و حرمت فرزندان اوست ..
📚 مشكلات حكومت دينى، ص: 192
هدایت شده از مباحث تربیتی
✳️بدون وحى، رو آوردن به استحسان و سدِّ ذرايع و مصالح مرسله و قياس است و حقّ تو باطل است؛ چون تو نمى دانى آن چه در اين مجموعه تحقق پيدا مى كند چيست؟ اين جاست كه فرياد على بلند مى شود: «آسَى أَنْيَلِىَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا»؛ من نمى توانم تحمّل كنم كه ولايت اين مردم را سفيهانى به عهده بگيرند كه ازاهداف چشم پوشيده اند و از ملت ابراهيم فاصله گرفته اند.
💠اين سفاهت است كه وقتى تو از ملت ابراهيم فاصله گرفتى(بقره، 130 )، به فجور مبتلا مى شوى؛ همان تعبيرى كه على(ع)در خطبه دوّم دارند:
«زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ»؛ اين ها فجور را كاشتند و با غرور و فريب آبش دادند و گرفتارى و رنج و هلاك را برداشت كردند. آن چه بعدها تحقق پيدا مى كند و گرفتارى هايى كه بعدها به وجود مى آيد، نتيجه همين انحراف هاى اوليه است.
🔰پس وقتى كه از اهداف چشم پوشيدى و نخواستى كه زمينه ها را فراهم كنى و بصيرت ها را بدهى تا آدم ها خودشان انتخاب كنند، به طور طبيعى در اين طخيه عمياء(خطبه قاصعه)، خشونت مى آيد و قدرت شكل مىگيرد و به دنبال آن، خبط و شماس و تلوّن و اعتراض و فتل و سستى و بطنه و غرور و اشرافيت و شكم بارگى و سفاهت و فجور شكل مى گيرد.(خطبه قاصعه)
🔷اين سفاهت و چشم پوشيدن از راه، نتيجه همان تاريكى است كه وقتى آدمى در آن مى افتد ديگر احتياجى به وحى احساس نمى كند، احتياجى در خود نمى بيند تا به ابراهيم و محمّد و على و حسين گره بخورد و در اين فرصت ديگر خدا لازم نيست، دين مزاحم است و رسول خدا زيادى است تا چه رسد به ادامه رسالت كه امامت و ولايت است، همه اين ها زايد است و به تدريج اين زوايد حذف مى شوند و كنار مى روند. ممكن است كه حذف كردن و كنار زدن در لحظه هاى اوّل ابراز نشود ولى در نهايت به همين جا مى رسد؛ چون اين اتصال از درون كنده شده است.
📚 مشكلات حكومت دينى، ص: 194
https://eitaa.com/tarbeit
🌿مشکلات حکومت دینی در فرض اجرای سالم ولی ضعیف
👈اگر بنا دارید به اهداف برسید،خواه ناخواه باید کار جدیدی را شروع کنید،نمیشود نشست، همه چیز را به دشمن نسبت داد.
بحثی در این نیست که دشمن بد است و دستش ازآستین همه، از همه ی اعضا و جوارح بیرون میآید!این، حقیقت شیطان است که بذرش را در زبان و دامن افراد می ریزد و حرفش را با زبان آنها می زند ( نهج البلاغه صبحی صالح خطبه ۷)
بحث در این است که شما در برابر دشمن چه می کنید؟
چگونه زمینه و فرصت ها را از او می گیرید و چگونه به دوستانی که می توانند فرصت میدهید.
اساس حرف،همین است و گرنه همیشه می شود مشکل را به دیگری بست.شیطان کار خودش را می کند،دشمن کار خودش را می کند ،من چه کنم؟
آیا من میتوانم از نقطه ضعفهای دشمن بهره بگیرم ؟می توانم نقطه ضعف های خودم را مسدّد کنم؟ می توانم شکاف هایی را که دارم پر کنم ؟آیا آن قدر توانا هستم تا آن گونه باشم که امام سجاد فرمودهاند :یصبح مؤمنا و یمسی کافرا
آیا منابعم درسطحی است که این همه را سیراب کنم ؟این ها مسئله اساسی است و مشکلاتی که در این فرض مطرح اند عبارتند از ۱.فرصت ندادن به استعدادها
۲.دلخوشی به تملق ها
۳. توزیع بیحساب امکانات
۴.غفلت از زایش بیامان دشمن
۵.غفلت از زایش خود
۶.برخوردهای یکسان و ناهمگون
۷.توجیه و برون فکنی
۸.نداشتن طرح و برنامه .
📚مشکلات حکومت دینی ص۲۱۰
@tarbeit
آن چه من را به حركت وادار مىكند،علم به چيزى نيست،اضطرار به آن است.احتياج به آن است.مادامى كه من،دين را حتى اگر قبول كردم،خدا را حتى اگر باور كردم كه هست،اگر به آن نياز نداشته باشم وبگويم بدون دين مىتوانم راهم را بروم ومىتوانم بدون دين زندگى كنم،طبيعتاً دين يادر متن نمىآيد،بر كنار مىشود، يااگر هم مىآيد متن بىبديلى نيست،مىتواند نسخه بَدَل داشته باشد
اينجاست كه تواز دين مىتوانى كنار بكشى.ثبات تو در رابطه با دين ممكن است متغير باشد. يك روز باشى يك روز نباشى.اين ديگر مربوط است به شرايطى كه تو دارى.دين متن تو نيست.يك روز آن را دارى، يك روز ندارى
حاشيهى زندگى توست
اما اگرآدمى باور كرد كه دين براى من ضرورت است،چرا؟چون علم من در حوزهى هفتادسال مىتواند كارگشا باشد،فلسفهى من هم در حوزهى علم من مىتواند روشنگر باشد وعرفان من هم و قلب من هم و مجموعه مسائل و نقطههاى آسيب وآفتى كه در دل من هست با مجموعهى راهى كه در پيش دارم واهدافى كه دارم جمعبندى وشناسايى مىشود،آن موقع اگر من اين مجموعه را فهميدم،به وحى روى مىآورم،اين نياز را مىفهمم.اينجاست كه در خدا جدال نمىكنم.
روح انتظار با دستيابى به امن ورفاه و رهايى كه آرمانهاى انسان معاصروشايد خود ما هم باشد،آرام نخواهد گرفت وكسانى كه همراهى حجّت و معيّت محمّد و آل محمّد را مىخواهند نمىتوانند تا اين سطح قرار بگيرند وتا اين حدّ آرام باشند،كه انسان معاصر چه بسا بتواند با تكيه بر علم و عقل و عرفان،بدون نياز به وحى و مذهب تا اين مرحله گام بردارد وبا عقل جمعى و روح جمعى وغريزۀ جمعى به اين مهم نائل آيد پس ما كه از ضرورت وحى واضطرار به حجّت و انتظار حجّت دم مىزنيم بايد از اول حساب را روشن كنيم وسنگمان را حق كنيم؛👈چون ما مدعى هستيم كه آدم براى بيشتر از هفتاد سال برنامهريزى شده ومعتقد هستيم كه بافت وساخت انسان و جهان با اين سطح از #رفاه وامن و رهايى،سازگار نيست.تحول نعمتها و محدوديتها و خودآگاهى و مرگآگاهى، آدمى رادر متن رفاه، راحت نمىگذاردودر شب عروسى به فكر عزا و بارهاى سنگين فرداها مىاندازد.
◼️◾️ ما معتقديم كه چه در مرحله ى معرفت #دين و دين شناسى و چه در مرحله ى تأثيرگذارى معرفت و يقين بر عمل و تصميم بايد به حلقه ى واسطى توجه داشت كه اصل و اساس #معرفت و #عمل را شكل مى دهد
◾️همانطور كه در آن جمله ى دعا آمده بود:
مكن اليقين فى قلبى
من با اينكه مى دانم #آب در كوزه است به سراغ آب نمى روم،چون تشنه نيستم ولى با احتمال اينكه در چند كيلومترى آب هست حركت مى كنم،چه #عطش را با خود دارم وآرام نمى گيرم.
📚 کتاب وارثان عاشورا،