eitaa logo
وقف مهدویت
60 دنبال‌کننده
14 عکس
37 ویدیو
9 فایل
باید خود را وقف امام زمان علیه السلام بکنیم #تربیت
مشاهده در ایتا
دانلود
چهار ذکر در امالی صدوق برای رفع مشکلات که هر روز گفته شود: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ،فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ،وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ‏ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِباد،فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏،إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ
وقف مهدویت
🌿دوستى دارم كه دلسوز و آرام مى‏گفت: ما شاهد روزهايى بوده‏ايم كه فوج فوج به اسلام رو آوردند و شاهد روح‏هايى بوده‏ايم كه هستى يك گامشان بود ... و امروز هم شاهد آن‏هايى هستيم كه فوج فوج مى‏ميرند و شاهد آن‏هايى هستيم كه باقى مانده‏اند و در خويش مى‏لمند. و مى‏گفت: ما امروز از لحاظ تبليغ در سطحى بالاتر هستيم. ما وارث گذشتگان هستيم و از علوم گسترده‏اى هم بهره گرفته‏ايم. و مى‏پرسيد و صادقانه مى‏پرسيد: چه شده كه آن روح‏ها در ميان ما نمى‏شكوفد و آن دل‏ها در درون ما نمى‏تپد؟ گفتمش: گيرم كه آن‏ها كبريتى از تبليغ در دست داشته‏اند و ما خرمنى از آتش، اما تفاوت اين است كه آن‏ها كبريت را به فتيله‏ها زدند و چراغ‏ها را زير نظر گرفتند و با استعدادها كار كردند ... اما ما اين خرمن آتش را به باد داديم و سنگ‏ها را داغ كرديم و چراغ‏ها را خاموش گذاشتيم. و اين پيداست كه با يك كبريت استعدادها روشن مى‏شوند، اما با خرمنى سوزان از آتش، سنگ‏ها نورى نمى‏گيرند. و باز گفتمش بگذر از آن كه ما با آن همه ميراث غنى، روش فقيرى داريم و بهره‏بردارى ضعيف، درست مثل كسى كه خوراك‏هاى زياد و مطبوعى ذخيره دارد، اما نيازش را نمى‏شناسد و نياز مهمان‏هايش را نمى‏داند و از روش تغذيه آگاهى ندارد. اين ميزبان، خودش و مهمانش از غذاهاى لذيذى سرشارمى‏شوند، اما نيازهايشان تأمين نمى‏گردد. آخر كسى كه به ويتامين «ث» نيازمند است بر فرض برايش تيهو به سيخ بكشند و آهو برايش كباب كنند، نيازش تأمين نخواهد شد كه آن همه نيرو در اين بدن عفونى مى‏شود و بيمارى دست مى‏دهد و اين است كه ما امروز دايرةالمعارف هايى داريم، اما همه نيازمند و عليل. معده‏ها سرشار است در حالى كه بدن‏ها فقير و مريض ... و اين است كه با اين همه ثروت و اميد، باز به يأس مى‏رسيم و در خويش مى‏مانيم. آن‏ها با يك جرقه خرمن‏هاى آهن را آب مى‏كردند و شكل مى‏دادند و بهره برمى‏داشتند، اما ما با يك خرمن آتش حتى يك ميخ نساخته‏ايم و يك مهره را شكل نداده‏ايم. ميخى كه بتوان به آن چيزى آويخت و مهره‏اى كه بتوان آن را به كار گرفت. آن‏ها هنگامى كه يك كوره آهن را مى‏ديدند، حقارت جرقه‏ها را در نظر نمى‏آوردند كه به روش فكر مى‏كردند و آن جرقه را نه به آهن‏ها كه به گَوَن‏ها مى‏سپردند و گون‏ها را به الوارها و الوارها را به زغال سنگ‏ها و به اين گونه بود كه آهن‏ها هم آب مى‏شدند و شكل مى‏گرفتند و بهره مى‏دادند. ما امروز در كنار درياى مشكلات و كوه‏هاى مانع، يا سرود يأس مى‏خوانيم و مى‏مانيم و يا بدون روش و بدون تفكر دست به كار مى‏شويم و به بن‏بست مى‏رسيم و در چاله‏هاى يأس مى‏خوابيم. ما در برابر يك جامعه‏ى به غرقاب نشسته يا پشت مى‏كنيم كه دست و پا زدن‏ها و ناله‏ها و استغاثه‏ها را نشنويم و يا بى‏تفاوت نگاه مى‏كنيم و يا اگر همتى باشد از دم دست، هر كه به دستمان آمد،بيرون مى‏كشيم و چه بسا كه نعش‏هاى بى‏جان و مرده‏هاى آب خورده نصيب‏مان شود. ما به نجات مرده‏ها مشغول هستيم و استعدادها در آن طرف‏تر، اسير موج‏ها و گلاويز مرگ! در اين موقعيت چاره‏اى نيست جز اين‏كه با استعدادها كار كنيم و آن‏ها را بيرون بكشيم و بعد با همدستى آن‏ها به سراغ ديگران برويم و با كمك گَوَن‏ها و الوارها و زغال سنگ‏ها، آهن‏ها را آب كنيم و مانع‏ها را شكل دهيم و از آن‏ها بهره برداريم. آن اوج ديروز و اين ركود امروز يا به خاطر اين است كه روش تربيتى نداريم و به داغ كردن‏ها و شاخ و برگ دادن‏ها و بغل كردن‏ها مشغوليم و روشنى نمى‏دهيم و ريشه نمى‏دهيم و بندها را باز نمى‏كنيم و يا به خاطر اين است كه با اين روش صحيح، با استعدادها كار نمى‏كنيم و با اين ذخيره‏ى سرشار و با اين خرمن آتش به فتيله‏ها و چراغ‏ها جرقه‏اى نمى‏زنيم. 📚آیه های سبز
👹در مقام یقین هم میتوان رجیم شد👹 🌲یقین، عالی ترین حدّ آگاهی است.🌲 🤠شیطان به حدّی از آگاهی رسید که هیچ عارفی به آن مقام نمی تواند برسد، به یک معنا امام العارفین بود و همه مراحل را با شهود خود دیده بود. تنها یک کِبر در وجودش ، او را به زیر انداخت. 🥳وقتی کِبر، حسد، بُخل و هزار عامل دیگر در ما وجود دارد، چطور خیال میکنیم ایمن هستیم؟! ⛺کتاب عوامل رشد. علی صفایی حائری
💌 تو خودت را رها کرده‌ای! تو کرده‌ای و گفتی بگذار با این در این کوتاه کنیم! بخوریم، بنوشیم، ببریم. ولی این است که تو بیشتر از این داشتی، اینها تو بودند، تو مال اینها نبودی. 🖋
🌿عالى ‏ترين نوع شعور« شعور حضورى» است؛ شعورى است كه ما از خودمان داريم نه« شعور رفلكسى و بازتابى» كه نتيجه مراحل چند گانه و تكامل مغز است؛ چرا كه آگاهى ما از خود، غير از آگاهى ما از اشياء اطراف است. آنها بازتابند؛ در حالى كه درك ما از خود، حضورى و بلاواسطه است.
🔰 وظیفه مربی 🔷🔹 ما ؛ چون داراييم. مسئوليت بر اساس توانايى است نه آگاهى؛ «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً الّا وُسْعَها.» 🔹و نوع مسئوليت ما، وابسته به اهميت كارها و ضرورت نيازها و و توان ماست. 🔹 در اين وحشى، شديدترين نيازها، جهت دادن و شكل دادن و كردن استعدادهاست. نياز رهبرى كردن و تربيت نمودن و بارور ساختن است. 🔹 تربيتى كه نباشد و نفى او نباشد، داغ كردن، شاخ و برگ دادن و به آغوش كشيدن نباشد، بلكه روشنى دادن باشد و ريشه دادن و زمينه فراهم آوردن. 🔷🔹 آن مربى و كه فقط يك راه پيش پاى افرادش مى‏ گذارد، هر چند اين ، راه خوبى ‏ها باشد، به آنها ستم كرده است، كه بايد دو راه را نشان داد و بايد زمينه انتخاب را فراهم نمود؛ «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ». 🔹 آنگاه با آنهايى كه راه را كرده‏ اند در برابر آنها كه سنگ راه شده ‏اند، ايستاد. 🔹 براى به هر كار، به ريزى نياز است تا از خرابكارى و كند كارى و دوباره كارى سالم بمانيم. 🔹طرح بر اساس شروع مى ‏شود و با تحليل هدف، نيازها و مراحل مشخص مى ‏شوند و مسائل در هر مرحله، روشن مى‏ شود و در برابر هر به دست مى ‏آيد.
هدایت شده از مباحث تربیتی
❇️وقتى در يك جريانى اهداف فراموش شود، روش ‏ها نيز گرفتار مى ‏شوند. هدف در هر حكومت دينى اين است كه 👈زمينه انتخاب انسان فراهم شود و مردم خود به قسط قيام كنند «1» نه اين كه حكومت به قسط برساند. اين دو با هم خيلى تفاوت دارند. يك وقت تو مى‏خواهى هدف حكومت را عدل يا قسط (باتفاوتى كه در معناى اين دو هست) قرار بدهى ولى يك وقت هدف حكومت را اين مى ‏دانى كه زمينه ‏سازى كند تا مردم خود به قسط قيام كنند، در اين صورت 👈حلم و بيّنات و فرصت و مهلت مى‏خواهد. تو بايد به او مهلت انتخاب بدهى؛ بعد از دادن بيّنات و كتاب و ميزان به او فرصت فكر كردن بدهى، نه اين كه با تحميل و خشونت او را به زمين بزنى و وادارش كنى كه هر تصميمى را كه تو مى ‏خواهى بگيرد. اين‏ جاست كه همه چيز به هم مى‏ خورد. 1) «لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسطِ». حديد، 25 https://eitaa.com/tarbeit
هدایت شده از مباحث تربیتی
🌿جوامع اشرافى و ايمانى‏ در جامعه‏ اى كه آدم‏ها پيوندهاشان از يكديگر قطع و تكيه ‏گاهشان برداشته شد و كنار رفت، در چنين جامعه‏ اى همز و لمز؛ همديگر را تحويل نگرفتن، اشاره كردن و غيبت كردن و بدگويى شكل مى ‏گيرد. در چنين جامعه‏ اى به امكانات روى خواهند آورد، همان‏ گونه كه در سوره همزه آمده است: «وَيْلٌ لّكُلّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ. الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُ. يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ. كَلَّا لَيُنبَذَنَّ فِى الْحُطَمَةِ. وَمَآ أَدْرَ ل كَ مَا الْحُطَمَةُ. نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ. الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفِدَةِ. إِنَّهَا عَلَيْهِم مُؤْصَدَةٌ. فِى عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ». در اين سوره به دنبال همز و لمز، جمع مال و شمارش آن مطرح مى ‏شود؛ «الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُ». اين دو، (مسخره كردن و دست انداختن با جمع ثروت و شمارش آن) چه ربطى با هم دارند؟ در ظاهر، تعريف و توصيف همز و لمز با جمع مال بعيد به نظر مى‏ رسد ولى نكته دقيق همين ‏جاست 👈در جامعه‏ اى كه انسان‏ ها پيوندشان از هم بريده شده و تكيه ‏گاهشان كنار رفته و اهدافى در بين نيست و 👈ايمان و محبّت و رحمت كنار برود، همز و لمز شكل مى‏گيرد. اين بدگويى ‏ها و سخت ‏گيرى‏هايى كه ما نسبت به همديگر داريم و حتى بار همديگر را زير و رو مى ‏كنيم، 👈به جهت اين است كه عشقى و محبتى در ما نيست، رابطه ‏هاى ما رابطه‏ هاى ايمانى و محبتى نيست. ✳️منى كه بچّه ‏ام را دوست دارم، عيب بچّه ‏ام را پنهان مى ‏كنم. اين كه از يك طرف گرفتارى ‏ها و عيب ‏هاى خانواده‏ ام را مى‏ پوشانم و از طرف ديگر عيب‏ هاى ديگران را دست مى‏ گيرم و به اين و آن مى ‏گويم و با خنده صحبت مى ‏كنم، اين نشان مى‏ دهد كه رابطه من با آن‏ ها رابطه عاطفى و محبتى نيست. قرآن هم وقتى مى‏خواهد بگويد غيبت نكنيد، مى‏گويد: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ... وَ لَايَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ‏يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» «1» ؛ يعنى تا اين زمينه محبتى و ايمانى در تو نيايد، خواه‏ ناخواه غيبت وجود دارد. 1)حجرات، 12 🔰در بيانى از حضرت زهرا در خطبه فدك چنين آمده است: «أَلا قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إِلَى الْخَفْضِ. وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ. وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ. وَ نَجَوْتُمْ مِنَ الضِّيقِ بِالسَّعَةِ. فَمَجَجْتُمْ مَا وَعَيْتُمْ.وَ دَسَعْتُمُ الَّذِى تَسَوَّغْتُمْ. فَإِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ» «1». آدم يك وقت مى‏خواهد خوش باشد و يك موقع، خوشىِ زمينه‏ سازى شده‏ اى را مى‏خواهد؛ پرده‏ ها را مى ‏اندازد، بزم را فراهم مى ‏كند، با رنگى و نورى و صدايى و عطرى آن را همراه مى‏ كند، اين معناى «خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ» است؛ يعنى شما با راحتى خلوت كرديد. «وَ نَجَوْتُمْ مِنَ الضِّيقِ بِالسَّعَةِ»؛ مثل كسى كه از گرفتارى‏ ها با وسعتى كه پيدا كرده، نجات پيدا كند. نتيجه اين شد كه: «فَمَجَجْتُمْ مَا وَعَيْتُمْ وَ دَسَعْتُمُ الَّذِى تَسَوَّغْتُمْ»؛ آن چه را آشاميده بوديد و فرو داده بوديد و آن چه را كه خورده بوديد و هضم كرده بوديد، آن آگاهى ‏ها و يافته ‏هايى كه به آن ‏ها رسيده بوديد و برداشت كرده بوديد، همه را بيرون انداختيد و از همه چشم پوشيديد و رو به قدرت ‏ها و امكاناتى آورديد كه طبيعى يك چنين جامعه ‏اى است؛ جامعه ‏اى كه پيوند آدم ‏ها از هم گسسته است. در دوره‏ اى كه دوره پيوند آدم ‏ها است، تو براى فرداى خودت چيزى را در نظر نمى‏ گيرى. مى‏ گويى بچّه ‏ام اگر بماند، برادرم هست، فلانى هست، خانواده مرا فلانى مى ‏چرخاند، ولى وقتى كه تكيه ‏گاهت از ديگران گرفته شد و پناهگاهى نداشتى و از همه بريدى، به طور طبيعى بايد امكانات را وسط بگذارى؛ «الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُ». گرفتارى تو اين است كه در اين مرحله بايد رفته رفته براى راحتى و آرامش خيالت پناهگاه ‏هايى داشته باشى، در نتيجه امكاناتى را مى‏خواهى. اين‏ جاست كه ثروت مطرح مى ‏شود و مال اندوزى شكل مى‏ گيرد. حال هِى شعار دهيد كه آقا نكنيد! آقا نكنيد! نمى ‏شود؛👈 چرا كه ريشه ‏ها به هم ريخته است. وقتى كه آن ريشه‏ ها شكل گرفته بود، اگر مى ‏گفتيد فلان امكان را براى خودتان برداريد، يا نمى ‏توانست يا خجالت مى ‏كشيد و يا دلش اجازه نمى ‏داد. نمى ‏خواست هنگامى كه در كنارش شخص گرفتارى هست آن‏ گونه زندگى كند و بخورد، اما حال كه آن ريشه‏ ها رفته ‏اند، ديگر آن ‏طور نيست؛ اگر بهترين امكانات را سوار هم نشود، ولى آن‏ ها را دارد . __________________________________________________ (1). بحار الانوار، ج 29، ص 230 .. 📚مشكلات حكومت دينى، ص: 183 https://eitaa.com/tarbeit
هدایت شده از مباحث تربیتی
🌿در يك مرحله، انسان با وقوف به تمامى امكانات خود به وحى روى آورده بود و خودش را به خدا گره زده بود «1». (اين، سير حركت آدمى است). رفته رفته آدمى در مرحله ‏اى از تاريكى به اين نتيجه رسيد كه من براى اين وسعت و براى اين محدوده، احتياج به خدا ندارم و اگر به خدا اجازه مى ‏دهم، به جهت بزرگوارى من است وگرنه خدا براى من ضرورتى ندارد و من او را نمى‏ خواهم؛ يعنى تجربه، علم و حتى عرفان الحادى براى انسان كافى است. ريشه‏ هاى اين جريان فكرى، در تاريخ وجود دارد. طخيه عمياء(خطبه قاصعه)، اين مراحل را طى كرد و ضرورت نداشتن دين را مطرح كرد. در همان مراحل اوليه، معاويه گفت من به خاطر دين ونماز شما نيامده‏ ام، من آمده ‏ام تا بر شما حكومت كنم. 👈و در اين جريان، دين اهرم است نه مبنا؛ يعنى وسيله است و ابزار، كارى را پيش مى‏ برد نه پايه ‏اى كه بخواهى بر آن استوار شوى و بمانى. __________________________________________________ (1). «الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ ... وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ الَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ». بقره، 3 و 4 .. مشكلات حكومت دينى، ص: 187 https://eitaa.com/tarbeit
هدایت شده از مباحث تربیتی
✳️سفاهت و فجور مشكل ديگر حكومت دينى در فرض انحراف و بدعت، مشكل سفاهت است كه حضرت در نامه ‏اى كه به مالك اشتر مى ‏نويسند، مى‏ فرمايند: «وَ لَكِنَّنِى آسَى أَنْ‏يَلِىَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً» «نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62 » دوست ندارم و نمى ‏توانم ببينم كه ولايت و سرپرستى اين مردم را كسانى بر عهده بگيرند كه سفيه هستند. ❇️و سفيه كسى است كه از ملت ابراهيم روى برگردانده؛ «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ ابْراهيمَ الّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» «بقره، 130 ». مى ‏بينيم وقتى مى‏ خواهند با على بيعت كنند و على مى ‏گويد بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول با شما بيعت مى‏ كنم، زير بار سنّت‏ رسول نمى ‏روند و اين، بى ‏رغبتى به سنت است و سفاهتى است كه شكل گرفته است. 👈سفاهت به معناى ابله بودن نيست، كه به معناى نبود حكمت است. اين سفاهت باعث شد تا حفاظتى كه بايد از فاطمه مى ‏شد و رسول در فاطمه محفوظ مى ‏ماند و نگهدارى مى‏شد «1» كنار رفت و برداشته شد؛ براى شكستن فاطمه حتى او را عزّت مى ‏كردند كه تو عزيز و بزرگى و مالك اموال ما هستى و هر چه مى ‏خواهى بردار! ولى فدك مال مسلمانان است، مال سلاح و قتال است و حتى خودمان هم برنمى ‏داريم. بايد از آن ‏ها پرسيد چه كسى شما را متولى اين امر كرده است؟ مى ‏گويند مردم، ما را متولى كرده ‏اند. على(ع) در خطبه 106 در توبيخ مردم مى ‏فرمايند: «فَمَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ أَلْقَيْتُمْ إِلَيْهِمْ أَزِمَّتَكُمْ وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِى أَيْدِيهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ وَ يَسِيرُونَ فِى الشَّهَوَاتِ»؛ شما كسانى بوديد كه متجاوزها و ستمگرها را در جايگاه خودتان نشانديد، 👈پس با ستم‏كشى شما بود كه آن ‏ها ستمگر باقى ماندند. عنان امورتان را به آن ‏ها سپرديد و امور خدا را به آن‏ ها واگذار كرديد در حالى كه حكومت، كار خداست نه كار مردم. 🔹تأكيد مى ‏كنم، مادامى كه انسان به عقلانيت و تجربه و قلب وعرفان الحادى خودش واثق باشد، به خدا نيازى ندارد. بر فرض كه خدا باشد ضرورتِ كارِ انسان نيست، به او نيازى ندارد، كه بدون خدا با امكانات خودش هم مى ‏تواند سر پا بايستد و به هر چه مى‏خواهد برسد. 🔰 اين حرف در فرضى درست است كه انسان در ظرف دنيا مطرح باشد و محدود به همين هفتاد سال، اما اگر از اين محدوده فراتر رفت و به غيب پيوند خورد و امروزش را به يوم الاخر پيوند زد و مشهودش را به غيب گره زد، اين دو گره، وضع او را به اين‏ جا مى ‏رساند كه مجبور است 👈در انگيزه و اهداف و نوع روابط و فرصت برنامه ‏ريزى، وضعيت جديدى را دنبال كند. 🔷توحيد و معاد بر اين چهار حوزه اثر گذاشته و دگرگونى ايجاد مى ‏كنند و همين دگرگونى كافى است كه تو ديگر با عقلانيت و تجربه و توان‏ مندى ‏هاى عرفانى خودت نتوانى كارگشا باشى و مجموعه امكانات تو كفاف راهت را ندهد و به اللَّه و وحى محتاج باشى. و اين اضطرار به وحى است كه آدمى را در اين كلاس مى ‏نشاند تا امر خودش را به او واگذار كند.👈 و اين حكومت تنها نمى ‏خواهد براى زندگى هفتاد سالش برنامه ‏ريزى كند و برايش آب و نان و از زندگى ‏اش يك دامپرورى بزرگ بسازد. ❇️نكته اين است كه تو براى بيش از هفتاد سال، توان ‏مندى دارى و اين توان‏ مندى حتى با احتمال معاد، برنامه‏ ريزى متفاوتى را مى ‏طلبد؛ 👈اين است كه در تقدير و برنامه‏ ريزى و در تدبير و مديريت و در تشكل و سازماندهى بايد وضعيت جديدى را دنبال كنى و نمى ‏توانى به عقلانيت و علم و توان‏ مندى‏ هاى غريزى و عرفانى خودت كفايت نمايى و ناچارى كه به وحى گره بخورى. __________________________________________________ (1). اشاره به سخن حضرت فاطمه در خطبه فدك كه فرمود: مگر پيامبر نفرمودند: «الْمَرْءُيُحْفَظُ فِى وُلْدِهِ»؟ كه آدمى در فرزندانش محفوظ مى ‏ماند. حفظ و حرمت انسان به حفظ و حرمت فرزندان اوست .. 📚 مشكلات حكومت دينى، ص: 192
هدایت شده از مباحث تربیتی
✳️بدون وحى، رو آوردن به استحسان و سدِّ ذرايع و مصالح مرسله و قياس است و حقّ تو باطل است؛ چون تو نمى‏ دانى آن چه در اين مجموعه تحقق پيدا مى ‏كند چيست؟ اين ‏جاست كه فرياد على بلند مى‏ شود: «آسَى أَنْ‏يَلِىَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا»؛ من نمى‏ توانم تحمّل كنم كه ولايت اين مردم را سفيهانى به عهده بگيرند كه ازاهداف چشم پوشيده ‏اند و از ملت ابراهيم فاصله گرفته ‏اند. 💠اين سفاهت است كه وقتى تو از ملت ابراهيم فاصله گرفتى(بقره، 130 )، به فجور مبتلا مى ‏شوى؛ همان تعبيرى كه على(ع)در خطبه دوّم دارند: «زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ»؛ اين ‏ها فجور را كاشتند و با غرور و فريب آبش دادند و گرفتارى و رنج و هلاك را برداشت كردند. آن چه بعدها تحقق پيدا مى ‏كند و گرفتارى ‏هايى كه بعدها به وجود مى ‏آيد، نتيجه همين انحراف ‏هاى اوليه است. 🔰پس وقتى كه از اهداف چشم پوشيدى و نخواستى كه زمينه ‏ها را فراهم كنى و بصيرت‏ ها را بدهى تا آدم‏ ها خودشان انتخاب كنند، به طور طبيعى در اين طخيه عمياء(خطبه قاصعه)، خشونت مى ‏آيد و قدرت شكل مى‏گيرد و به دنبال آن، خبط و شماس و تلوّن و اعتراض و فتل و سستى و بطنه و غرور و اشرافيت و شكم ‏بارگى و سفاهت و فجور شكل مى ‏گيرد.(خطبه قاصعه) 🔷اين سفاهت و چشم پوشيدن از راه، نتيجه همان تاريكى است كه وقتى آدمى در آن مى ‏افتد ديگر احتياجى به وحى احساس نمى ‏كند، احتياجى در خود نمى‏ بيند تا به ابراهيم و محمّد و على و حسين گره بخورد و در اين فرصت ديگر خدا لازم نيست، دين مزاحم است و رسول خدا زيادى است تا چه رسد به ادامه رسالت كه امامت و ولايت است، همه اين ‏ها زايد است و به تدريج اين زوايد حذف‏ مى ‏شوند و كنار مى‏ روند. ممكن است كه حذف كردن و كنار زدن در لحظه ‏هاى اوّل ابراز نشود ولى در نهايت به همين ‏جا مى ‏رسد؛ چون اين اتصال از درون كنده شده است. 📚 مشكلات حكومت دينى، ص: 194 https://eitaa.com/tarbeit
🌿مشکلات حکومت دینی در فرض اجرای سالم ولی ضعیف 👈اگر بنا دارید به اهداف برسید،خواه ناخواه باید کار جدیدی را شروع کنید،نمی‌شود نشست، همه چیز را به دشمن نسبت داد. بحثی در این نیست که دشمن بد است و دستش ازآستین همه، از همه ی اعضا و جوارح بیرون می‌آید!این، حقیقت شیطان است که بذرش را در زبان و دامن افراد می ریزد و حرفش را با زبان آنها می زند ( نهج البلاغه صبحی صالح خطبه ۷) بحث در این است که شما در برابر دشمن چه می کنید؟ چگونه زمینه و فرصت ها را از او می گیرید و چگونه به دوستانی که می توانند فرصت می‌دهید. اساس حرف،همین است و گرنه همیشه می شود مشکل را به دیگری بست.شیطان کار خودش را می کند،دشمن کار خودش را می کند ،من چه کنم؟ آیا من میتوانم از نقطه ضعف‌های دشمن بهره بگیرم ؟می توانم نقطه ضعف های خودم را مسدّد کنم؟ می توانم شکاف هایی را که دارم پر کنم ؟آیا آن قدر توانا هستم تا آن گونه باشم که امام سجاد فرموده‌اند :یصبح مؤمنا و یمسی کافرا آیا منابعم درسطحی است که این همه را سیراب کنم ؟این ها مسئله اساسی است و مشکلاتی که در این فرض مطرح اند عبارتند از ۱.فرصت ندادن به استعدادها ۲.دلخوشی به تملق ها ۳. توزیع بی‌حساب امکانات ۴.غفلت از زایش بی‌امان دشمن ۵.غفلت از زایش خود ۶.برخوردهای یکسان و ناهمگون ۷.توجیه و برون فکنی ۸.نداشتن طرح و برنامه . 📚مشکلات حکومت دینی ص۲۱۰ @tarbeit
آن چه من را به حركت وادار مى‌كند،علم به چيزى نيست،اضطرار به آن است.احتياج به آن است.مادامى كه من،دين را حتى اگر قبول كردم،خدا را حتى اگر باور كردم كه هست،اگر به آن نياز نداشته باشم وبگويم بدون دين مى‌توانم راهم را بروم ومى‌توانم بدون دين زندگى كنم،طبيعتاً دين يادر متن نمى‌آيد،بر كنار مى‌شود، يااگر هم مى‌آيد متن بى‌بديلى نيست،مى‌تواند نسخه بَدَل داشته باشد اينجاست كه تواز دين مى‌توانى كنار بكشى.ثبات تو در رابطه با دين ممكن است متغير باشد. يك روز باشى يك روز نباشى.اين ديگر مربوط‌ است به شرايطى كه تو دارى.دين متن تو نيست.يك روز آن را دارى، يك روز ندارى حاشيه‌ى زندگى توست اما اگرآدمى باور كرد كه دين براى من ضرورت است،چرا؟چون علم من در حوزه‌ى هفتادسال مى‌تواند كارگشا باشد،فلسفه‌ى من هم در حوزه‌ى علم من مى‌تواند روشنگر باشد وعرفان من هم و قلب من هم و مجموعه مسائل و نقطه‌هاى آسيب وآفتى كه در دل من هست با مجموعه‌ى راهى كه در پيش دارم واهدافى كه دارم جمع‌بندى وشناسايى مى‌شود،آن موقع اگر من اين مجموعه را فهميدم،به وحى روى مى‌آورم،اين نياز را مى‌فهمم.اينجاست كه در خدا جدال نمى‌كنم. روح انتظار با دستيابى به امن ورفاه و رهايى كه آرمان‌هاى انسان معاصروشايد خود ما هم باشد،آرام نخواهد گرفت وكسانى كه همراهى حجّت و معيّت محمّد و آل محمّد را مى‌خواهند نمى‌توانند تا اين سطح قرار بگيرند وتا اين حدّ آرام باشند،كه انسان معاصر چه بسا بتواند با تكيه بر علم و عقل و عرفان،بدون نياز به وحى و مذهب تا اين مرحله گام بردارد وبا عقل جمعى و روح جمعى وغريزۀ جمعى به اين مهم نائل آيد پس ما كه از ضرورت وحى واضطرار به حجّت و انتظار حجّت دم مى‌زنيم بايد از اول حساب را روشن كنيم وسنگمان را حق كنيم؛👈چون ما مدعى هستيم كه آدم براى بيشتر از هفتاد سال برنامه‌ريزى شده ومعتقد هستيم كه بافت وساخت انسان و جهان با اين سطح از وامن و رهايى،سازگار نيست.تحول نعمت‌ها و محدوديت‌ها و خودآگاهى و مرگ‌آگاهى، آدمى رادر متن رفاه، راحت نمى‌گذاردودر شب عروسى به فكر عزا و بارهاى سنگين فرداها مى‌اندازد. ◼️◾️ ما معتقديم كه چه در مرحله ‏ى معرفت و دين‏ شناسى و چه در مرحله‏ ى تأثيرگذارى معرفت و يقين بر عمل و تصميم بايد به حلقه‏ ى واسطى توجه داشت كه اصل و اساس و را شكل مى‏ دهد ◾️همان‏طور كه در آن جمله‏ ى دعا آمده بود: مكن اليقين فى قلبى من با اين‏كه مى‏ دانم در كوزه است به سراغ آب نمى‏ روم،چون تشنه نيستم ولى با احتمال اين‏كه در چند كيلومترى آب هست حركت مى‏ كنم،چه را با خود دارم وآرام نمى‏ گيرم. 📚 کتاب وارثان عاشورا،
✳️سه آرمان رفاه و امنیت وآزادی اين سه آرمان، از اسلام پايين‏تر است. اسلام چيزى وراى اين سه را به انسان داده است. اسلام آمده است تا حتى در هنگامى كه از رفاه دور هستى، امن را به تو هديه دهد و در متن تحول‏ها، امن تو را تأمين كند. اسلام اين تفاوت‏ها را دارد و مى‏خواهد تو را مطمئن به‏ قدر كند، نه مطمئن به نعم.
❇️اگر يكى از دعاهاى ما در شب ‏هاى قدر اين باشد كه: «اللهم اجعل لى مع الرسول سبيلا»، اگر خواستيم كه همراه رسول باشيم و او را ترك نكنيم و كنارش نگذاريم؛ همان طور كه عده‏اى اين كار را كردند: «إذا رأوا تجارة أولهوا انفضوا اليها و تركوك قائما»،👈 اگر به اين معنا رسيديم و خواستيم كه رسول را رها نكنيم، بايد در رسالت رسول، شريك باشيم و سهم ما دررسالت او، چيزى بالاتر از رفاه و امن و رهايى است، كه‏ مسئوليت‏ است.
❇️كسى كه به آن حضور رسيده، اگر بخواهد غرور او را نگيرد و بتواند وقتى از آسمان‏ ها پايين مى‏ آيد، با زمينى‏ ها حرف بزند، لازمه‏ اش اين است كه برايش ذلت باطنى آمده باشد، كه در دعا مى‏خوانيم: «الهى لا ترفعنى فى الناس درجة الا حططتنى عند نفسى مثلها»، تا متعادل شويم. «و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا أحدثت لى ذلة باطنة عند نفسى بقدرها».
✳️قدر يك حد روحى است. زمان ندارد، كه تقدير حق در زمان و مكان نيست. شب قدر، مثل اسم اعظم، حد روحى ماست. مرحله ‏اى از معرفت ماست. و درك شب قدر هم، به همين معناست.
❇️شب قدر براى اين است كه ما فرصتى براى جمع بندى از خود و كارهاى خود داشته باشيم. محاسبه و حسابرسى داشته باشيم، كه آيا از خاك و چوب كمتريم؟!
❇️عظمت حق، لطف حق، غيرت حق و عنايت حق، در اين است كه قبل از اين كه تو سر بلند كنى، به تو مى‏ دهد، اما وقتى تو ديوار بستى، وقتى ظرفت را برگرداندى، سيلان رحمت حق در وادى محدود تو، در وعاء برگشته تو اثرى نخواهد داشت، كه سيلان رحمت حق به قدر ظرف و وادى توست و آن را در برمى ‏گيرد: «فسالت أودية بقدرها».
✳️اين وجل، اين اخبات و اين ذلت باطنى است كه باعث مى‏ شود نفس طلبكار نباشد؛ «الهى لا ترفعنى فى الناس درجة الا حطتتنى عند نفسى مثلها و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا أحدثت لى ذلة باطنة عند نفسى بقدرها».
❇️سعى كنيم اگر چيزى از كسى مى ‏خواهيم، به خاطر خودش باشد. اگر يكى مى ‏دهد، ده برابر پس بدهيم يا لااقل دو برابر پس بدهيم و يا نه، همان قدر پس بدهيم؛ كه وارد شده است: «و اذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها أو ردوها». بناى نامردى نداشته باشيم. نخواهيم از خلق الله بخوريم. هميشه عزم اين داشته باشيم كه اگر از كسى مى‏ گيريم، برايش زيادتى شود.
🌿خدا شاهد است كه ما نه خدا را شناخته ‏ايم و نه قدر خود را و اين گله خداست كه انسان را خيلى ذليل مى ‏كند: «و ما قدروا الله حق قدره‏»؛ كه قدر حق را نشناخته ‏ايد.
❇️در شب قدر، بايد انسان در خود توسعه ‏اى به وجود آورد و محدود فكر نكند كه نان و آب و ... نداريم. بايد به نيروهاى باطنى خود فكر كند. آنها را بررسى كند و ببيند كه با آنها چه كرده؟ با ذهنى كه خدا به او داده، با قلبى كه داده، چه كرده؟ با تخيل و توهم و تفكر و تعقل خود، چه كرده؟ با اينها چگونه برخورد كرده است؟
❇️جامعه ‏اى كه در آن، هر كس بايد شب قدر و برنامه ‏ريزى داشته باشد، تا «سلام هى حتى مطلع الفجر» را داشته باشد، در اين جامعه، ديگر نمى ‏توان نشست و دست روى دست گذاشت. اين تقدير را از تك تك من و شما خواسته ‏اند.