📔#حکایت_طمع
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار.
شبی در جزیره #کیش مرا به حجره خویش در آورد.
همهی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین.
گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!!
#سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم.
گفتم: آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!!
انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!!
گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای.
گفتم:
⚘آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا #قناعت پر کند یا #خاکگور
📕#گلستان_سعدی
سیمای قهستان
https://eitaa.com/ghohestan
توانگری بخیل را پسری رنجور بود، نیک خواهان گفتندش مصلحت آنست که ختم قرآنی کنی از بهر وی یا بذل قربانی (قربانی بدهی). لختی (کمی) به اندیشه فرو رفت و گفت مصحف( قرآن) مهجور اولی تر است که گله دور( گوسفند در دسترس نیست) ، صاحب دلی بشنید و گفت: ختمش به علت آن اختیار آمد( انتخاب کرد) که قرآن بر سر زبانست و زر در میان جان (زر به جانش وابسته است)
به دیناری چو خر در گل بمانند
ور الحمدی بخواهی صد بخوانند
#گلستان_سعدی
سیمای قهستان
https://eitaa.com/ghohestan
توانگری بخیل را پسری رنجور بود، نیک خواهان گفتندش مصلحت آنست که ختم قرآنی کنی از بهر وی یا بذل قربانی (قربانی بدهی). لختی (کمی) به اندیشه فرو رفت و گفت مصحف( قرآن) مهجور اولی تر است که گله دور( گوسفند در دسترس نیست) ، صاحب دلی بشنید و گفت: ختمش به علت آن اختیار آمد( انتخاب کرد) که قرآن بر سر زبانست و زر در میان جان (زر به جانش وابسته است)
به دیناری چو خر در گل بمانند
ور الحمدی بخواهی صد بخوانند
#گلستان_سعدی
سیمای قهستان
https://eitaa.com/ghohestan
#حکایت
پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در حالت نومیدی به زبانی که داشت، ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن آغاز کرد که گفته اند هر که دست از جان
بشوید، هر چه در دل دارد، بگوید.
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز
ملک پرسید چه میگوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت : ای خداوند می گوید که
《 الكاظِمينَ الغَيظَ والعافينَ عنِ النّاسِ 》
ملک را بر وی رحمت آمد و از سر خون او در گذشت و وزیر دیگر که ضد او بود. گفت : ابنای جنس ما را نشاید که در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن؛ این بی ادب ملک را دشنام داد و ناسزا گفت ملک روی از این سخن در هم کشید و گفت : مرا آن دروغ
وی پسندیده تر از این راست که تو گفتی.
#گلستان_سعدی باب اول در سیرت پادشاهان
@Harf_Akhaar
#بخش_شبانگاهی
#۱۰شب تا #۶صبح
سیمای قهستان
@ghohestan