هوای بیمارستان اسیبم میزد.توفکرکارهام که پروژم عقب نیفته وواین پیشامد بستری اجباری تو بیمارستان. حالم خراب کرده بود.. در زد باروی بشاش امدداخل
رو دستش چندتاجلدکتاب.. نزاشت سوال پیچش کنم. سریع گفت: برات کتاب خریدم سرگرم بشی هوای کار ازسرت بیرون کنی.. بااینکه میخندید. ولی پف چشاش قرمزی چشاش... گریه کرده بود.. کم بیش از پرستاری فهمیدم تنها ارامشش تو بیهوشی هام... استاد نامیس!!به نام[ب_د] ꧁꧂
کسی که تونسته بود امین اروم کنه ومراقبش باشه(اینجابابت این بزرگ مردونگیش کمال تشکر میکنم)
شهید امین رحیمی مرد تو داری بود. بیشتر وقتش متمرکز کارش وکتاب خوندن ووصوت سخنرانیهای تربیتی معرفتی تو مسیر کارش... همه لحظاتش پر از زیبای بود...
زیبا بود که پر زد..
امشب تولد رفیق شهیدم هست..
چندسالی که تولدش پیشم بود. زیارت جمکران میرفتیم... تاسحر تومسجدوقتش میگذروند. حتما شب تولد.هرانسانی.. ازاسمان ویژه هدیه داریم و خودمون هواسمون نیستــــــــــ
#شهید_امین_رحیمی
تولدت مبارکـــــــــــــ 💛
#خاطرات_شهدای
#روای_گمنام
#تولد_شهیدسرباز_گمنام_امام_زمان_ع
دلتنگ کربلا
╭┅────────┅╮
🕌@deltangekarbalaa_3
╰┅────────┅╯