دو دل شده بودم ؛
از طرفی پیشنهاد ازدواج نصرالله
ذهنم رو آروم نمیذاشت
و از طرفی،عدم آشنایی کافی باهاش ؛
جواب دادن رو برام سخت کرده بود !
تا اینکه یکی از استادام درباره ش با من صحبت کرد و همون صحبتها ،آرامش رو به قلبم هدیه کرد
استادم گفت :
آقای شیخ بهایی از نظر ایمان خیلی قویه و به خدا نزدیک !به نمازشب و مستحبات هم توجه خاصی داره؛اگر می خواے به خدا تقرب پیدا کنے ،درخواستش رو بی جواب نذار !
با این حرفها دیگه مشکلی برای پاسخ دادن نداشتم
راوی : همسر شهید نصرالله شیخ بهایی
#عاشقانه_شهدایی😍
#یاامام_زمان_عج
#لبیک_یاخامنه_ای
#روز_مادر
╭┅── ─ ┅╮
@gholch 🌹
╰┅── ─ ┅╯
من در تلفنم، نام همسرم را با عنوان “شهیــــد زنــــده” ذخیره کرده بودم؛یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد!
به ایشان گفتم:آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زندهای
قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد
و گفت:شمارهاش را بگیرم ؛وقتی این کار را کردم،دیدم شماره مرا با عنوان شریک جهادم و مسافر بهشت ذخیره کرده بود
گفت: از اول زندگی شریک هم بودهایم
و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزشترین داراییام را به خدا میسپارم و میروم
آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود
که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم
شام غریبان امام حسین علیهالسلام بود
که در خیمه محلهمان شمع روشن کردیم، ایشان به من گفت دعا کنم تا بیبی زینب قبولش کند
من هم وقتی شمع روشن میکردم،دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیتالشهدا قرار دهم✨
راوے: همسر شهید جواد جهانی
#عاشقانه_شهدایی😍
#یاامام_زمان_عج
#لبیک_یاخامنه_ای
#کانال_گلچین_شده_ها
╭┅── ─ ┅╮
@gholch 🌹
╰┅── ─ ┅╯
نزدیک "عملیات خیبر" بود ؛ زمستان بود و ما در اسلام آباد غرب بودیم
از تهران آمد خانه چشم های سرخ و خسته اش داد می زد چند شب است نخوابیده؛ تا آمدم بلند شوم، نگذاشت دستم را گرفت و نشاندم
گفت: "امشب نوبت من است که از خجالت تو بیرون بیایم " گفتم: " ولی تو، بعد از این همه وقت ، خسته و کوفته آمدی و ..." نگذاشت حرفم تمام شود
رفت خودش سفره را انداخت غذا را کشید و آورد بعدی هم غذای مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد چای ریخت و آورد دستم و گفت : "بفرما بخور. "
همسر شهید همت
#عاشقانه_شهدایی😍
#یاامام_زمان_عج
#لبیک_یاخامنه_ای
#کانال_گلچین_شده_ها
╭┅── ─ ┅╮
@gholch 🌹
╰┅── ─ ┅╯
جهیزیه ی من پنج شش چمدان پر از کتاب، جزوه و نوارهایی بود که داشتم،چون دلم نمی خواست چیزی را از قبل وارد زندگی مان کنم من جهیزیه ای نبردم، از خانواده ام خواستم جهیزیه نداشته باشم
ما هر دو زندگی را از صفر شروع کردیم،در خرمشهر امکاناتی تهیه کردیم ،محمد هم از زندگی گذشته اش چیزی نیاورد و با حقوق خودمان زندگی ساده ای را بنا کردیم، حتی موقع ازدواج خواهش کرده بودیم هدایایی نیاورند تا ما زندگی را با پول حقوقمان که حاصل دسترنج ما بود شروع کنیم تا خدای نکرده شبهه ای در آن نباشد،نه من چیزی را به عنوان جهیزیه بردم و نه محمد چیزی را از خانه پدرش آورد
همسر شهید جهان آرا
#عاشقانه_شهدایی😍
#لبیک_یاخامنه_ای
#کانال_گلچین_شده_ها
╭┅── ─ ┅╮
@gholch 🌹
╰┅── ─ ┅╯
وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد ؛سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد
آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم ؛نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري
يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم و گرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم
همسر شهید حاج ابراهیم همت
#عاشقانه_شهدایی😍
╭┅── ─ ┅╮
@gholch 🌹
╰┅── ─ ┅╯
روزی که مصطفی به خاستگاری من آمد مادرم به او گفت این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید؟
مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت :
من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت
تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و وقتی منعش می کردم ، می گفت :من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم
همسر شهید مصطفی چمران
#عاشقانه_شهدایی😍
╭┅── ─ ┅╮
@gholch 🌹
╰┅── ─ ┅╯