eitaa logo
💫گلچیــــ🌸ــــن شده ها💫
1.3هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
11.2هزار ویدیو
321 فایل
✨﷽✨ حسین جان❤️ سرخی شهادت تو ناپیدا بود عشق تو امام کربلا زیبا بود تنها سبب زندگی دین قطعاً پیغام نماز ظهر عاشورا بود
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظام تقديم 80.mp3
8.19M
شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ جلسه هفتم خدایا..انقدر افریدهات وسیع که انگشت بدهانم.. وسعت وگنجایشم ده @gholch🌹
خدایا برای دفاع از دینت خندیدم و خنداندم، گریستم و گریاندم. خدایا مرا به قافله‌ای که به سویت آمدند متصل کن... @gholch🌹 قسمتى از وصيتنامه‌ی سرداردلها
👆👆👆👆👆 فضیلت و پاداش خواندن سوره های عنکبوت و روم در شب قدر
💫گلچیــــ🌸ــــن شده ها💫
📚فراری 14 اسلام کامل است و من نیستم،هر خطایی که از من ســر زد،به من نسبت دهید،نه به دینم. مثل برق
📚فراری 15 بلندترین مانتو ام را میپوشم،رنگ بنفش روشن دارد و بلند است و کمی گشاد از مزون ژیلا،دوست مامان خریدم،نه به خاطر پوشیدگی ،فقط به خاطر مدل و رنگ جذابش. تصمیم گرفــتـه ام این بار بدون هیچ قضاوت و پیش داوري به مطالعه و تحقیق بپردازم.. آنقدر هم قوي باشم تا هیچکــس نتواند باعث اخلال در کــارم شود.. در این کار هم بسیار مصمم هستم. هواي خوب اواخر فروردین،ریـــه ام را مینوازد، میخواهم از خانــهخارج شوم کــه مامان صدایــم میزند:نیکی کــجــا میري؟؟ صدایم را صاف میکنم:می رم یه ســـر تا کــتاب فروشی مامان. :_باشـه فقط شب مهمونی دعوتیما،زود بیا کــه باید آماده بشی پوفی میکنم و میگویم:باشـه خداحافظ از خانه خارج می شوم،شالم را سفـت میکنم. قرارم با خودم این بود بدون تندروي قضاوت کنم،اما علت کشش قلبی ام به سمت حجــاب را درك نمیکنم... هــمان کـه باعث شد،ناخودآگاه به طرف پوشیده ترین لباسم کــشیـده شوم.... تا خانـه ي کتاب،فاصــله ي زیادي نیست،کولـه ام را جابه جا میکنم و آرام از کنار پیاده رو،شروع به قدم زدن میکنم. هــمــه ي اطلاعاتی کــه از دین دارم،در ذهن مــرور میکنم. شاید حتی نتوانم تعریــف مناسبی از آن براي خودم توضیــح دهم... کل نگاه من به اسلام مختصر می شود در یکــ چهارچوب کلــی که نشانه اش حجاب است..... شاید هم این واقعیت است،شاید اسلام خلاصه میشود در حجاب... بـه کتاب فروشی میرسم،داخل میشوم. پسـر جوانی پشت صندوق نشسته است،چند دختر و پسر هم،گوشــه و کنار مشغول تماشايقفسه ي کتاب ها هستند.. مستاصلم،نمیدانم چه باید بگویم . مرد پشت صندوق میگوید:میتونم کمکتون کنم خانم؟ نگاهش میکنم،حرفم تا پشت لب هایم میآید و دوباره برمیگردد :راستش.... حتی نمی دانم چه کتابی باید طلب کنم...من با چه فکري پا در اینجا گذاشتم... اولین عنوان کتابی کـه به ذهنم میرسد به زبان میآورم :نهج البلاغه دارید؟ مرد با تعجب نگاهم میکند،شاید فکر هر کتابی را میکرد جز نهج البلاغه. مرد خودش را جمع و جور میکند: کتاب هاي مذهبی مون اونجان و با دستش قفسه اي را نشان میدهد ،به طرف قفســه حرکت میکنم،با نگاه به دنبال نهج البلاغه میگردم. ★ با کلافگی شالم را از ســرم میکشم. نهج البلاغه اي کـه بی هدف خریدم روي میز میگذارم چند تقه به در میخورد و به دنبال"بفرمایید" من منیر خانم با یکــــ سینی با شربت بهارنارنج و میوه وارد اتاق می شود. @gholch🌹
💫گلچیــــ🌸ــــن شده ها💫
📚فراری 15 بلندترین مانتو ام را میپوشم،رنگ بنفش روشن دارد و بلند است و کمی گشاد از مزون ژیلا،دوست ما
📚فراری 16 :_بفرمایید خانم،خسته از راه رسیدین. با لبخند از او قدردانی میکنم:ممنون منیرخانم،ولی میشه لطفا به من نگی خانم،میدونی کـه خوشم نمیاد. :_چشم خانم :_اسم من نیکی عه عزیزمن،نه خانم. ملیح میخندد،نگاهی به نهج البلاغه میاندازد و میگوید:من بــرم نیکیخانم اگه امري ندارین. :_بازم ممنون :_کتابتون هم مبارکــ خانم جان :_مرسی منیر خانم از اتاق خارج میشود،نگاهی به نهج البلاغه می اندازم،خطاب به کتاب میگویم:حالا من با تو چیکار کنم؟؟اصلا واسه چی خریدمت؟چرا انتخابت کردم... بی حوصله پشت میز می نشینم و لپ تاب را روشن میکنم،تا صفحه بالا بیاید،مشغول بافتن موهایم میشوم. میخواهم ایمیلم را چکــ کنم شاید کمی از این کرختی و بیحوصلگی دربیایم،رمز ایمیلم را میزنم،زیر لب میگویم:خدایا خودت راهی پیش پام بذار. ایمیل هاي جدید،از مخاطبان همیشگی....صداي مامان از طبقــه ي پایین میآید:نیکی کم کم آماده شو... دلم مهمانی هاي همیشگی را نمیخواهد،بعد از شکستن پایم،گچ پایم را بهـــانه ي عدم حضورم شده بود و از دیروز هم که گچ پایم را باز کرده ام،مامان اصرار کرده کــه باید در این مهمــانی باشم... میان ایمیل هاي تبریکـ عید و تبلیغات سایت هاي مختلف،یکــ ایمیل با مخاطـب ناشناس،توجهم را جلــب می کند،عنوان ایمیل وسوسه برانگیز است: اگــه مستاصلی،بخون ایمیل را باز میکنم. یا چشم،چند بار خطوطـ کوتاه و جمله هاي عامیانه را دنبال میکنم. هزاران علامت سوال،سوال بی جواب،با خواندن متن ایمیل،در ذهنم نقش میبندد. این کیست که از آشوب درونم باخبر است؟؟ بلند میشوم و چند بار دور اتاق می چرخم،روي میز خم می شوم و براي چندمین بار،متن را میخوانم: فرصت دونستن رو از خودت دریغ نکن تو حق داري که بدونی اول از قرآن شروع کن.ترجمه اش رو بخون،مطمئن باش جواب خیلی از سوالاتت رو میگیري بهش اعتماد کن.... جمله ي آخر به دلم می نشیند:بهش اعتماد کن... پشت میز می نشینم،نگاهی به آدرس ایمیل میاندازم، جز چند حرف و عدد بی سر و تــه،چیزي نصیبم نمیشود،من حتی به نزدیک ترین آدم هاي زندگی ام چیزي نگفته ام،این کیست که زیر و زبرم را می شناسد... مامان وارد اتاق میشود،سریع صفحه ي لپ تاب را می بندم. لباس مهمانی پوشیده،نگاه معناداري میاندازد و بعد میگوید:پس چـرا آماده نشدي هنوز؟؟ به من و من می افتم:چی؟؟کــجـــا؟ :_حواست کجــاست؟؟مهمونی دیگه،گفتم کـه آماده شو. :+آهـــا،چیزه مامان....من نمیام :_نمیاي؟؟یعنــی چــی؟؟پاشو نیکـی مسخره بازي رو بذار کنار... :+جدي گفتم مامان،من نمیام. پام درد میکنه و به پاي چپم که تازه از گچ درآمده اشاره میکنم. مامان با ناامیدي نگاهم میکند،میداند در لجبازي و یکدندگی درست مثل خودش هستم:نمیاي دیگـه؟ @gholch🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاء الله امشب در صفحہ آخر مقدرات شما ملائڪہ این جملہ را بنویسند : 🔸محب امیرالمومنین است 🔸عاقبتش ختم بہ خیر 🔸وبراے امسالش بهترینها @gholch🌹
✨خدایا 💫در انتهای شب ✨به فرشتگانت بسپار 💫در لحظه لحظه ی نیایش هایشان ✨دوستان مرا از یاد نبرند ✨یا ربّ... 💫دعای خسته دلان مستجاب فرما 🙏 ✨بارالهی 💫به حرمت این شب عزیز ✨به حرمت بندگان خوبت 💫خیر و برکت ✨خوشبختی و آرامش را 💫به خانه هایمان مهمان کن 🌙شبتون نورانی✨ @gholch🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 بسم اللّه الرحمن الرحیم 🌹