نظام تقديم 83.mp3
8.49M
شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
جلسه دهم
الحمدالله که وقت درک فهمم دارم
@gholch🌹
#تلنگر🌱
یکی گره روسری شو شُـــل کرد رفت جلـــو دوربـــ📷ــــین
واسه لایک👌
یکی بند پوتیـــنش رو سفت کرد رفــت رو میـــ💣ـــن واســه خـــــاک😞
#شهدا_شرمنده_ایم🍃🍃
@gholch🌹
💫گلچیــــ🌸ــــن شده ها💫
📚فراری 18 به صفحه ي اول قرآن باز میکردم،شروع میکنم به خواندن ترجمه ها: ((حمد و ستایش از آن خدایی اس
📚فراری
19
این است که انسان باشم.........
خدایا،تو قادري و حکیم..
دوستت دارم...
غرق میشوم در مهربانی خدا و به خواب میروم.
★
یک هفته اي میگذرد از شبی که تصمیم به خواندن قرآن گرفتم.
دیگر از فکـر ایمیل ناشناس هم درآمده ام،کنجکاوم ولی فعلـــا
فهمیدن حقیقت اسلام برایم مهم تر است.
تا اینجاي کار،اسلام قرآن،با چیزي که پدر و مادرم همیشــه
میگویند فرق دارد،اسلام تعریف نشدنی است،در قالب کلمات نمی
گنجد.......
مثل بوي نرگس است،شبیه رایحه ي شب بو،شیرین
مثل عسل و گوارا مثل شیر.....
با لذت،شروع میکنم به خواندن قرآن، در این یک هفته سه بار
ترجمه ي بقره را خوانده ام، و سه بار هم آل عمران را،هرشب هم قبل
خواب،آیه هایسوره ي کوتاه فاتحه را می خوانم،کلماتش جادو
میکند.
سراغ آیه ي 31 سوره ي نساء میروم،از همان جایی که دیشب تمامشد. شروع به خواندن ترجمـــه میکنم،چند دقیقه اي نمیگذرد که
حس میکنم آتش گرفته ام،نگاهم روي سطرها و کلمات کشیده می
شود.....دیوانه وار بلند می شوم و مثل یک پلنگ زخمی به دور خودم
می چرخم،قرار بر قضاوت نکردن بود اما این....این که دیگر متن
صریح قرآن است،این را کجاي دلم بگذارم؟؟
به طرف کمد میروم و اولین لباسی که به دستم میرسد میپوشم....
نمیدانم که چه میخواهم بکنم،اما ماندن جایز نیست......
شالی را دور سرمـ میپیچم و از خانه بیرون میزنم...
بی هدف در خیابان ها قدم میزنم،نمیدانم کجا باید بروم،به چه کسی
اعتماد کنم.
فرمان اختیار را به دست دلم می دهم تا هـــرجا که میخواهد مرا
بکشاند. سر که بلند میکنم روبه روي مسجدي ایستاده ام .
نامش لبخند به لبم میآورد((مسجد سیدالشهدا....))
پاهایم براي ورود یاري ام نمیکنند...جلوي در می ایستم،به نظر
خلوت میآید،از اذان ظهــر گذشته.
پیرمردي که مشغول جاروکردن حیاط است،سرش را بلند میکند و
متوجــه حضور من میشود،به طـــرفمـ می آید،بی توجه به
ظاهـــرم با مهــربانی میپرسد :دختـــرم اگه میخواي نماز بخونیمن در مسجد رو نبستم.
میگویم:نه.....یعنی راستش....من یه سوال داشتم
:_بپرس باباجان
:+نــــه،من سوالم....یعنی چیزه ...... نمی دونم چطور بگم....
لبخند مهربانش از لب هایش دور نشده:آها،سوال
شرعی داري خانمی که مسئول پرسش و پاسخ ان،الآن نیستن،موقع
اذان مغرب بیا،سوالت رو بپرس.
من اصلا نمیدانم شرع چیست،سوال من شرعی است یا نه....اصلا من
اینجا چه میکنم.... شاید جواب سوال من،نزد این پیرمرد دوست
داشتنی باشد.....
دلیل سماجتم را نمی فهمم:راستش....من در مورد قرآن سوال
دارم،میشه ازتون بپرسم؟
:_والّا باباجان،من که سوادم به این چیزا قد نمیده،
اگه می خواي بیاتو ،از سید جواد بپرس
و به طرف مسجد برمیگردد:آسید جواد؟آسید جواد؟ بابا جان بیا ببین
این خانم چیکار دارن؟
و به دنبال حرف،به طرف من برمیگردد
:بیا تو دخترم،بیا باباجان
انگار میترسم از ورود به مسجد!
#ادامه_دارد
@gholch🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی که
💫هیچ وقت غم نبینید
🌸و نور خدا
💫همیشه زینت بخش
🌸زندگیتون باشه
💫آرزو میکنم وجودتون
🌸پر شه
💫از عشق به خــــدا
🌸پر شه از خوشبختی
💫و پر شه از خیر و برکت الهی
🌸مهرتون ماندگار
شب زیباتون بی غم 🌙🌸
@gholch🌹
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مانده ام با خودم چه کار کنم...
قصد دارم به تو فرار کنم...
فَفِرّو اِلی الحُسَین...
@gholch🌹
یک نفر خدمت آقای بهجت (ره)
عرض می کند :
” میخواهیم که گناه نکنیم ، اما نمی شود ”
ایشان در پاسخ میفرمایند :
”روغن چراغ کم است”
- روغن چراغ یعنی چه ؟!
+ یعنی معرفت ما به #خدا کم است .
- چگونه باید معرفت به خدا پیدا کنیم؟!
+ باید در قدرت و عظمت خدا فکر کنیم .
- چگونه فکر کنیم ؟!
+ خدا را همیشه حی و حاضر و ناظر ببینم .
- بعد آن چه می شود؟!
+ کم کم بساطِ گناه جمع می شود و به خدا معرفت پیدا خواهیم کرد و آنگاه ، گشایش هایی رخ میدهد که فقط هر نفسِ پاکی آن را می بیند.
آیتاللهبهجتره
@gholch🌹
💫گلچیــــ🌸ــــن شده ها💫
مانده ام با خودم چه کار کنم... قصد دارم به تو فرار کنم... فَفِرّو اِلی الحُسَین... @gholch🌹
به سینه تا نفسی هست
بی قرار توام...
ahmad.hosseini.agha.salam(WebAhang) (1).mp3
3.65M
باصدای سیداحمد موسوی...
اقا سلام
من کجاباید فرار کنم
@gholch🌹