eitaa logo
🌹غنچه‌ها🌹
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
یه دورهمی عالی برای مربیان، مادران و مدیران خلاق کشور با کانال تربیتی غنچه ها👌 @ghoncheha313👈 کپی، باذکرصلوات، آزاد هست🌹 ما اینجاییم @Moud133 @Yaemamhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
: ح = حیا ج = جمال‌ِحقیقی ا = ایمان ب = بندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچوقت زندگیتون روبا دیگران مقایسه نکنید، هیچ مقایسه ای بین ماه وخورشید وجود نداره. هر کدومشون وقتش که برسه میدرخشن... 🌛شب بخیر
🌹غنچه‌ها🌹
مادر لطفا زودتر برگردید روال عادی چون واقعا دختر من دیوانه وار داره اذیتم میکنه ، یبار میگه حجاب یبا
مدیر مدرسه معلم کلاس آرمیتا رو صدا کرد و علت رو جویا شد معلم :والا من تعجب میکنم ، من اصلا چنین آموزشی ندادم ، تعداد نمازها دقیقا همینی هست که باید باشه ، تازه اصلا مستحبات رو هم نگفتم که گیج نشن ، بزارید آرمیتا رو صدا کنم ببینیم چرا اینجوری نماز میخونه؟ مدیر مدرسه آرمیتا رو پشت میکروفن صدا کرد و آرمیتا به دفتر مدرسه اومد معلم : آرمیتا جان مادرت اومده بود آرمیتا در حالیکه تعجب کرد، گفت : برای چی؟ معلم : اومده بود وضعیت درسیتو بپرسه و اینکه تعجب کرده بود که تو نمازو داری اشتباه میخونی ، خیال کرده بود ما داریم اشتباهی به شما یاد میدیم آرمیتا : نه خانم من درست میخونم مدیر : الان یه نماز ظهر و عصر رو بخون ارمیتا شفاهی نمازوخوند معلم به مدیر نگاه کردو گفت : درست خوند مدیر : پس چرا مادرت گفت : تو بیست رکعت میخونی؟ ارمیتا سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت مدیر : آرمیتا جان ، مادرت مارو مقصر میدونه ، تو باید راستشو بگی آرمیتا : اشک تو چشماش جمع شد و گفت : خانم من مجبورم سه بار نماز ظعرو عصر رو بخونم معلم و مدیر : چرا؟ آرمیتا : اخه دوست ندارم برای پدر و مادرم گناه نوشته بشه ، نمیخوام برن جهنم ، من به جاشون نماز میخونم معلم نگاهی به مدیر کردو با افسوس نفسی کشید مدیر دستشو زیر چونه آرمیتا گذاشت و اشکشو پاک کرد و گفت : عزیز دلم ، تو خیلی مهربونی ، ولی نترس اینجوری نیست ، اجازه بده من با معلمت صحبت کنم و جوابشو بهت زنگ مدرسه خورد میگم ، حالا برو حیاط مدیر به سمت معلم که به پنجره تکیه داده بود و به بچه های حیاط نگاه میکرد رفت و گفت : چیکار باید بکنیم (۱٠)
معلم رو کرد به مدیر مدرسه و گفت : متاسفانه این شکاف دینی بین اعضای خانواده همیشه دردسر داره ، بچه ها تو سن تکلیف آموزش دینی میبینن ولی خانواده اهل انجام اعمال دینی نیستن و اینوجری دچار دردسر و آشفتگی میشن ، یا نهایتا با فشار خانواده و یا عدم حمایت و تشویق از طرف والدین ، اعمال دینی رو کنار میزارن ، خیلی دلم میسوزه ولی کاری نمیتونم بکنم مدیر : متاسفانه این واقعیت داره ولی الان مسئله اینه که بچه هایی که پدر و مادرشون اهل نماز و سایر فرایض دینی نیستن دچار استرس شدن ، اگه خانواده ها به بچه بگن به توچه ما نماز میخونیم یا نه ، این بچه ها ، به توچه و به تو ربطی نداره رو دربرابر تذکر ، از کانون خانواده یاد میگیرن ، اگه هم جوابی ندن ، بچه خیال میکنه باید نجاتشون بده و همش استرس نماز و روزه والدینشون رو داره معلم گفت : این مسئله خیلی پیچیدست و باید بگیم فعلا باید متمرکز رو خودشون بشن و سعی کنن خودشون رعایت کنن و فعلا با کسی کار نداشته باشن تا بزرگتر بشن و علمشون بره بالا و زبان گویاتری برای تذکر و صحبت پیدا کنن و هرگز با خانواده درگیر نشن ، باید یاد بگیرن خداوند به خیلی از اعمال نیک ادم ها جدا نگاه میکنه و شاید همون اعمال نیک باعث نجات اون ها بشه هرچند از خیر و برکات زیاد نماز و روزه محروم میشن (۱۱)
17.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوثر خانم پورملا از استان گیلان👌
غول چراغ جادو اومده پیشم گفت : یه آرزو بکن گفتم : یه خونه میخوام گفت : اگه اینکار ازم برمیومد خودم تو چراغ نمیخوابیدم😒 خدایی خیلی قانع شدم😂 شااااد باشید🌸
🌹غنچه‌ها🌹
معلم رو کرد به مدیر مدرسه و گفت : متاسفانه این شکاف دینی بین اعضای خانواده همیشه دردسر داره ، بچه ها
زنگ تفریح تموم شد و بچه ها وارد کلاس شدند ، برخلاف همیشه، خانم معلم جلوتر از بچه ها تو کلاس بود و کتاب میخوند . بچه ها ارام سر جاشون نشستن . خانم معلم از سر جاش بلند شد و نگاهی به بچه ها کرد و گفت : الان چی داریم؟ بچه ها: هدیه های آسمانی معلم : خوبه ، پس میتونیم درباره یک مسئله مهم دینی با هم صحبت کنیم که اتفاقا یکی از هدیه های خداوند به ما انسانهاست، حالا بگید کی میدونه امام یعنی چی ؟ بچه ها جواب های مختلفی دادن معلم : افرین به همتون ، امام یعنی راهنما، خداوند برای ما کسانی رو انتخاب کرده که امام و راهنمای ما باشه ، الان که امامان و پیامبران نیستن ما از احادیث و قرآن و کتاب های انها راهنمایی میگیریم ، اگه چیزی هم متوجه نشدیم مراجع تقلید راهنمای ما هستن بعضی اوقات بعضی افراد اصلا به پست راهنمای خوبی نمیخورن و ممکنه اصلا آموزش دینی نبینن ، مثلا خود من ، به سن شما بودم ، اصلا نه برامون توضیح دادن سن تکلیف چیه ، نه درست یادمون دادن ، نه جشنی و نه تشویقی ، فقط بهمون گفتن شما ۹ سالتون شده باید حجابتون رو رعایت کنید و نماز بخونید ، همین ولی زمان شما زمان خوبیه هم جشن خوبی براتون میگیرن و هم آموزش خوبی میبینید ، پس اگه شما حتی از پدر مادراتون که ممکنه راهنمای خوبی نداشتن و تو انجام اعمال دینی ضعیف تر هستن ، جلوتر هستید نباید با خانوادتون درگیر بشید یا بحثو جدل کنید ، بزارید بزرگ بشید وعاقل بعد بهشون به عنوان دختر بزرگ خونه یاد بدید ولی لطفا الان که خودتون تو مرحله آموزش هستید اینکارو نکنیدو..... (۱۲)
چند روز از این ماجرا گذشت و آرمیتا یواشکی نماز میخوند و دوست نداشت مادرشو ناراحت کنه توی مدرسه ، بچه ها کم کم چیزهای بیشتری یاد میگرفتن ، مادر فاطمه ، دوست صمیمی آرمیتا برای فاطمه یک چادر مشکی زیبا خریده بود ، آرمیتا خیلی از چادر خوشش اومد و از فاطمه گرفت و سرش کرد ، همه بچه ها به آرمیتا گفتن چقدر با چادر قشنگ و ناز شده آرمیتا خیلی از چادر خوشش اومد و به فاطمه گفت: خوش بحالت ، بزار منم به مامانم میگم برام بخره ، تا شبیه هم بشیم زنگ مدرسه خورد و آرمیتا مثل همیشه به سر کوچه رفت تا مادرشو پیدا کنه ولی برخلاف همیشه پدر دنبالش اومده بود (۱۳)
4.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤بسم الله الرحمن الرحیم 🖤سلام به همگی 🏴🏴 این آرزو مونده تو سینه اللهم ارزقنا مدینه ... ان شاالله به همین زودی با ظهور امام عصر "صلوات الله علیه " برای بقیع ، حرم و بارگاه خواهیم ساخت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹غنچه‌ها🌹
چند روز از این ماجرا گذشت و آرمیتا یواشکی نماز میخوند و دوست نداشت مادرشو ناراحت کنه توی مدرسه ، بچ
آرمیتا تعجب کرد پدر گفت : خاله خانم داره نی نیش به دنیا میاد مامان رفته بیمارستان پیشش باشه ، منم مرخصی گرفتم تا یک روز کامل با دخمل خوشگلم باشم آرمیتا گفت : وایسا بابا الان میام آرمیتا دوان دوان پیش فاطمه رفتو چادرشو قرض گرفتو سر کرد و پیش پدرش برگشت پدر : وااای ماشا الله چه خانم خانوومایی شده و ارمیتا رو بغل کرد و بوسید آرمیتا : بابا ، بابا جون منم از این چادرا میخوام بابا : ای جان بابا ، چشم ، امروز ، روز توست ، هرچی بخوای میخرم ، ی دخمل که بیشتر ندارم ، امروز هم که مامان نیست ، ی روز پدر دختری بگذرونیم بعد از خریدو رستوران به خونه برگشتن ، مامان عکس نی نی کوچولو رو فرستاده بود و کلی خوش حال شدن آرمیتا کنار پدر نشستو گفت : بابا پدر : جون بابا آرمیتا : بابا ، مامان چرا نمیزاره من نماز بخونم ، چرا نمازو دوست نداره ، اصلا خودت چرا نماز نمیخونی پدر : وای آرمیتا ، بی خیال ، الان که دارم فکر میکنم ، با خریدن این چادر گور خودمو کندم😂😂😂 آرمیتا : چرااا بابااا پدر : فکر نکنم مامان خوشش بیاد آرمیتا : باشه ، اصلا شما نماز نخونید ولی بزارید من بخونم ، من دوست دارم مثل دوستام باشم ، دوستم میگه نماز میخونه ، من خجالت میکشم ، مجبورم دروغ بگم نماز میخونم خب دروغ نگو ، دروغ کار بدیه بگو‌نمیخونی ، بگو ما زندگیمون اینجوریه، اهل نماز نیستیم آرمیتا : بابا ، تو دوست داری من نماز بخونم؟ بابا دستی به سرش کشیدو گفت : نمیدونم ، خودت میدونی ، ولی دردسر درست نکن ، باشه بابا جون آرمیتا : با خوش حالی چشمی گفت و رفت (۱۴)