1_7999249736.ogg
2.66M
حتما گوش کنید اینقدر قشنگه که مطمئنم برای هرکسی بفرستی دعات میکنه✨🌱
#روز_مادر
۱۳ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷برای قاسم سلیمانی عزیز ما شادی روح او همه یک حمد و یک قل هو الله بخوانید🤲
🥀باگریہبگفتندکھسردارنیامد
صدنالہحسرتکھسپهدارنیامد
دنیاشدھسرتاسرشآغشتہبھاینکھ:
«اۍاهلحرم،میروعلمدارنیامد»
سالگرد شهادت سردار سلیمانی و همرزمانش را تسلیت عرض می نماییم.
#حاجقاسم
#جان_فدا
#شهید_سردار_سلیمانی
#روزتون_شهدایی
۱۳ دی
┄┅═✧❤️❁❤️✧═┅┄┄┅═
🌺مادر فرشته ی آسمانی...
┄┅═✧❤️❁✧❤️═┅┄┄┅═
سلام غنچه های عزیزم💖
میلاد برشما مبارک😍
به مامان تبریک گفتید 🤔
دستشو بوسیدین🧐
از دست بوسی مادر ای گلتون ،برامون عکس بفرستید تا بذاریم کانال👌🙏
ما اینجاییم👇👇
@Moud1392
@Yaemamhasan
آثارتون تو کانال غنچه هاست👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3240951835C6c99c3d126
۱۳ دی
۱۳ دی
۱۳ دی
۱۳ دی
۱۳ دی
۱۳ دی
۱۳ دی
❣خط خون نقطه پایان سلیمانی نیست
❣بهراسید که این اول بسم اللّه است
💔شمع و نور را دست گرفت تا تاریکی را کنار بزند و امید را در چشمان وحشت زده بنشاند، حتی اگر دست خودش میسوخت.
برای کودکان که بدانند در مقابل ظلم سکوت نکنند برای کودکان که بدانند در آینده نباید تانکی باشد که بر پوست نحیفِ زمین خَش بیاندازد.
کودکان او را پدر خود میدانستند و میدانند و نمادی برای شجاعت و ایثار.
و سرانجام پس از تمام صلح خواهی هایش و گرمای امنیت بخشیدن هایش برای کودکانی که خمپاره گوشهایشان را کر کرده بود به شهادت رسید.
💔حاج قاسم سلیمانی عزیز ما تا ابد قدردان صداقت و امنیتی هستیم که تو سالها خارج از مرزهای این کشور آن را برای فرزندان این کشور برقرار ساختهای.
ما فرزندان ایران، تا ابد داغ تو را بر دل داریم و در راه تو ثابت قدم خواهیم ماند
ای سرباز وطن، ما نیز سرباز سیدعلی خواهیم ماند تا جایی که نفسی در سینه داریم.
۱۴ دی
۱۴ دی
سلام علیکم
همسنگران عزیز
باتوجه به حادثه تروریستی دیروزو پیام حضرت آقا، لطفا روی کلید واژه #باذن_الله که حضرت آقا فرمودند،کار کنید.
در صورت صلاحدید عکس پروفایل تون رو هم، عکس پیوست را بزارید.
#باذن_الله
#کمپین_پروفایل
#غنچه
۱۴ دی
به یاد شهدای کرمان 😭😭😭😭
خبر پشت خبر، غم روی غم ریخت
به ذهنم باز شعر محتشم ریخت
صدای سیلی آمد، زن زمین خورد
به خود پیچید کوچه، زن به هم ریخت
زنی دیدم، دلِ گمگشتهای داشت
گلی در زیر پا دیدم، دلم ریخت
در این غم، از غیوری دم گرفتم:
«صبوری طرفه خاکی بر سرم» ریخت
صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه؟
مگر این خصم، خون خلق، کم ریخت؟
زمین لرزید، آه! آوار، هاوار!
به روی خاکها خرمای بم ریخت
زبانم لال شد از داغ کرمان
دوباره بغض بر دستِ قلم ریخت:
ببین که تیغ کج باز، ای علمدار!
چه سرهایی به پای این علم ریخت
به پا خیز، ای عموی اهل ایران!
حرامی بعد تو دور حرم ریخت
۱۴ دی
علی آقا وآقا مهدی باقری ازشهر مقدس قم👌
#من_شاگرد_مکتب_سلیمانی_ام
https://eitaa.com/ghoncheha313
۱۴ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل شده حرم لازم💔
#شب_جمعه_هوایت_نکنم_میمیرم
التماس دعا🙏
۱۴ دی
🚨 زیارت مجازی مزار مطهر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ، به مناسبت سالروز شهادت
👈 روی لینک زیر کلیک کنید ؛
🌐 tour.soleimani.ir
#حاج_قاسم
@sulook
۱۵ دی
.
#تلنگرانه
📕 مداد سیاه
🖇 داستانی از تاثیر شگفت انگیز رفتار مادر روی آینده فرزندش
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.
مرد اول میگفت: "چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم.
آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم.
روز بعد نقشهام را عملی کردم.
هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم.
اوایل، خیلی با ترس این کار را انجام میدادم، ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم.
خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا حالا که تبدیل به یک سارق حرفهای شده ام!"
مرد دوم میگفت: "دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم.
مادرم گفت خوب چه کار کردی بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست.
مادرم گفت: پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟
گفتم: چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت: دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری.
خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آنقدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم.
با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود.
ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هم هستم."
۱۶ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴واکنش حاج قاسم به جنایت تروریستی کرمان
دی ماه ۱۴٠۲
(یه تولید زیبا از هوش مصنوعی)
#کرمان
۱۶ دی
۱۷ دی
دوستی میگفت:
هر وقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم، میگفت
چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟ 🤔
آب چکه میکرد، میگفت: اسراف حرامه!😔
اتاقم که بهم ریخته بود میگفت: تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه..🙄
حتی درزمان بیماریش نیز تذکر میداد
مدام حرفهای تکراری وعذابآور،😤
تا اینکه روز خوشی فرا رسید؛ چون میبایست در شرکت بزرگی برای کار، مصاحبه بدم.
با خود گفتم اگر قبول شدم، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو، ترک میکنم.😅
صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بِهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم!😍
۱-مُرَتب و منظم باش؛
۲-همیشه خیرخواه دیگران باش
۳-مثبت اندیش باش؛
۴-خودت رو باور داشته باش؛
تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه!😔
با سرعت به شرکت رویاییام رفتم، به در شرکت رسیدم، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود، فقط چند تابلو راهنما بود!
به محض ورود، دیدم آشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله..
اومدم تو راهرو، دیدم دستگیره در کمی از جاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم
که میگفت: خیرخواه باش؛ دستگیره رو سر جاش محکم کردم تا نیوفته!
از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو،
یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..
پلهها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونا رو خاموش کردم!
به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند نوبتشون برسه
چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربیشون تعریف میکردن!
عجیب بود؛ هر کسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون!
با خودم گفتم: اینا با این دَک و پوزشون رد شدن، مگر ممکنه من قبول بشم؟ عُمراً!!
بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن!
باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم🍃🌺
*اونروز حرفای بابام بهم انرژی میداد*
توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن.
وارد اتاق مصاحبه شدم، دیدم۳نفر نشستن و به من نگاه میکنند😳
یکیشون گفت: کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟
لحظهای فکر کردم، داره مسخرهم میکنه
یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم:
ِان شاءالله بعد از همین مصاحبه آمادهام
یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!!
باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدید؟!
گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود.
با دوربین مداربسته دیدیم، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا، نقصها رو اصلاح کنی..
در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد، کار، مصاحبه، شغل و..
هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم، کسی که ظاهرش سختگیر، اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری..
عزیزانم!
در ماوراء نصایح و توبیخهای مادرها و پدرها، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهید فهمید...
اما شاید دیگر آنها در کنار ما نباشند: میگن قدیما حیاطها درب نداشت
اگر درب داشت هیچوقت قفل نبود...
میدونید چرا قدیمیا اینقدر مخلص بودند؟
چرا اينقدر شاد بودن؟
چرا اينقدر احساس تنهايی نمیكردند؟
چرا زندگیها بركت داشت؟
چرا عمرشون طولانی بود؟...
چون صرفا
تو کتابها دنبال ثواب نمیگشتند
که چی بخونند ثواب داره،
دنبال عملکردن بودند.
فقط یک کلام میگفتند:
خدایا به دادههایت شکر.
صرفا
نمیگفتند تشنه رو آب بدید ثواب داره
میگفتند :
آب بدید به بچه که طاقت نداره
موقعی که غذا میپختند،
صرفا نمیگفتند بدیم به همسایه ثواب داره،
میگفتند :
بو بلند شده، همسایه میلش میکشه
ببریم اونا هم بخورن.
موقعی که یکی مریض میشد
صرفا نمیگفتن
این دعا رو بخونی خوب میشی، میرفتن
خونه طرف ظرفاشو میشستن جارو میزدن،
غذاشو میپختن
که بچههایشغصه نخورن
اول و آخر کلامشون رحم و مهربانی بود.
به بچه عیدی میدادند،
میگفتن دلشون شاد میشه
به همسایه میرسیدن میگفتن همسایه
از خواهر و برادر به آدم نزدیکتره...
خدایا قلب ما
اونقدر را جلا بده که
صرفا تو کتابها
دنبال ثواب نگردیم
بلکه خودمان را اصلاحکنیم
و با عمل کردن به ثواب برسیم
نه فقط با خواندن دعا...
مهربان باشیم
محبت کنیم بیمنت...
۱۷ دی
✍در ادامه اصول حفظ سلامتی خانواده،
به نکاتی در مورد سلامتی #نوجوانان میپردازیم👇🌼
🔷در سن نوجوانی و جوانی به خاطر سلطنت #صفرا در بدن خشکی بر بدن غالب میشود.
انعطاف پذیری و حرف شنوی در نوجوانان کم میشود و لجباز و سرکش میشوند.
✅در اینجا مادر باید #مزاج بداند و با غذاها و شربتها و خوراکیهای موجود درآشپزخانه ؛خشکی فرزندش را درمان کند.
⬇️⬇️⬇️⬇️
🔹منع مصرف غذاهای خشک کننده مثل سرخ کردنی ها و ...
🔹تنظیم ساعت خواب نوجوان
(خواب سرشب و بیداری سحر گاهی)
🔹خوردن ترش و شیرین ها(سرکه شیره،انار،شربت آبلیمو و...)
🔹منع مصرف یخیجات (بستنی،مایعات یخ و...)
🔹موسیقی های تند مغز را خشک و سودا را افزایش میدهند،در شنیدن آنها خصوصا با هندزفری باید تعادل برقرار کرد.
🔷#نوجوان درسن اوج هیجان و دیده شدن است؛
🦋با سپردن مسئولیت مورد علاقه اش به او شخصیت دهید و باعث تعادل در رفتار و خلقیات او شوید.🦋
این کارازخشکی و شکنندگی او میکاهد.🌸😊👌
(برشی از دوره سلامت خانوادگی'استاد سلسله جو)
#نوجوان
#جوان
#سبک_زندگی_اسلامی_ایرانی
۱۹ دی
- علامه حسن زاده آملی ره:
سید مجتبی همچون کبوتری که یک بالش را زخمی کردند،با یک بال اینقدر بال بال زد تا مقامش از برخی از علمای هشتاد ساله ما بالاتر رفت.
#شهیدحاجسیدمجتبیعلمدار
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
۱۹ دی